چهارشنبه، آبان ۱۶، ۱۳۸۰

يادداشتهاي امروز
صبح رفتم از سر کوچه براي ناهار ظهر يک خرده سبزي خريدم . شمبليله تمام شده بود. اصغر آقا گفت بروم دو ساعت ديگر برگردم . ولي خب من وقت نداشتم.
بعد از ناهار جايتون خالي رفتم با برو بچه هاي محل فوتبال بازي کردم . خيلي حال داد . فقط حيف توپ يک کم , کم باد بود. مجيد يادش رفته بود ناسوس بياورد.
وقت کرديد يک سري به اين سايت بزنيد. دست سازندگانش درد نکند. فقط حاشيه سمت چپش يک خرده بايد بيايد بالاتر . از رنگ صفحه هم خيلي خوشم نيامد.
امشب يک دو سه ساعت تو رختخواب غلط مي زدم تا خوابم برد. اين هوا مي رود تو دريچه کولر يک صدايي مي کند که اصلا نمي شود خوابيد.