سه‌شنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۸۳

داشتم فکر می‌کردم بَدَم نیست که به خلیج فارس همه‌ جا خلیج عربی بگویند. دیشب که کنگره‌ی جمهوری‌خواهان را نگاه می‌کردم سه بار کلمه‌ی خلیج ‌فارس به کار رفت که هر سه بار بعد از کلمه‌ی جنگ بود!

یکشنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۳

یک اشکال وبلاگ نوشتن این است که سبک نوشتنتان وبلاگی می‌شود. بعد که بخواهید یک مقاله‌ی آدمیزادی بنویسید، مجبور می‌شوید ده بار هِی بنویسید و بعد رویش خط بکشید، کاغذ را پاره کنید، به سطل بیندازید و دوباره بنویسید. ( معادل امروزیش: هِی تایپ کنید و بعد دِلیت کنید و بعد دوباره تایپ کنید و ...)

پنجشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۳

زمان هخامنشیان هم بود اخبار از طریق چاپارها زودتر منتقل می‌شد تا حالا که پنجشنبه‌ی هفته‌ی پیش می‌گویند یک دختر ۱۶ ساله را در نکا اعدام کرده‌اند هنوز هیچ‌کس خبر موثقی ندارد!

توضیح : خبر موثق یعنی این که از آخر طرف چند سالش بوده یا از لحاظ روانی چطور بوده و از این چیزها. کار ندارم که چقدر در کلیت ماجرا تاثیری می‌گذارد ولی دست‌کم به لحاظ خبری باید معلوم بشود که دقیقا چه اتفاقی افتاده.

چهارشنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۳

در گذشته همیشه فکر می‌کردم عفو بین‌الملل یک سازمان خیلی حسابی با تشکیلات وسیع است و برای همین خیلی دوست داشتم برایشان کار کنم. یک مدتی هم جلسات واحد عفو بین‌الملل در همین دانشگاه تورنتو را رفتم ولی خب خیلی خوشم نیامد. یکی دو ماه پیش در مراسم بزرگداشت ۱۸ تیر در تورنتو یک نفر آمده بود که می‌گفت نماینده‌ی عفو بین‌الملل در کانادا یا شاید هم تورنتو است. وقتی یک کم با او حرف زدم تمام ابهت این سازمان برایم ریخت. یعنی آن‌قدر هم که فکر می‌کردم دم و دستگاه خاصی ندارد. در تمام تورنتو یک نفر بود که آن روز برادرش را هم آورده بود که پای میز بنشیند چون آدم دیگری نداشتند بیاید!

حالا هم که دیدم عفو بین‌الملل در بیانیه‌اش در مورد ماجرای اعدام دختر ۱۶ ساله به سایت بی‌دروپیکری مثل پیک‌ایران استناد می‌کند همان یک ذره حسابی را هم که برایشان باز کرده بودم از دست دادند.

دوشنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۳

این ماجرای جانم فدای رهبر ِ رضازاده را خواندم یاد دورانی افتادم که در المپیاد بودم. یکی دو هفته قبل از اعزام مسوول آن موقع ِ مرکز المپیاد همه‌ی بچه‌ها را به دفترش صدا کرد. خیلی مهربانانه به ما گفت از آن‌جا که مثلا قرار است ما الگوی جوانان ایرانی باشیم و از این حرف‌ها، پس وقتی از روزنامه‌ها و تلویزیون می‌آیند با ما مصاحبه کنند، یادمان نرود بگوییم که عامل اصلی موفقیت‌مان توکل به خدا بوده است.
از همه جالبتر پاویون فرودگاه بود. از تلویزیون طرف آمده بود مصاحبه کند. تازه از المپیاد جهانی برگشته بودیم. طرف خیلی طبیعی آمد گفت من چند دقیقه دیگر می‌آیم از شما عوامل موفقیت‌تان را می‌پرسم و شما هم می‌گویید توکل به خدا!
خلاصه ابتذالی بود. تلویزیون می‌آمد مصاحبه و ما پنج نفر پشت سر هم می‌گفتیم :«اول توکل به خدا، بعد کمک والدین و دبیران و آخر هم پشتکار خودم.» نه این که مجبور بودیم بگوییم و مثلا اگر نمی‌گفتیم با ما کار خاصی می‌کردند ولی خب مُد! بود. یکی دو هفته گذشت و دیگر ماجرا حال به هم ‌زن شده بود. تصمیم گرفتیم دیگر اصلا این سه‌گانه را نگوییم. یادم هست یکی دو باری نگفتیم این بنده خدا مسوول المپیاد یک کم ناراحت شد و وقتی یکی‌مان عهدشکنی کرد و سه‌گانه را گفت طرف کلی ذوق کرد و یک طوری به بقیه اشاره کرد که مثلا شما هم یاد بگیرید.
آن خبرنگار تلویزیون را بعدها در ماجرای کوی در تلویزیون دوباره دیدم. وقتی داشت با مردمی مصاحبه می‌کرد که دانش‌جویان را نکوهش می‌کردند.
راستی هنوزم المپیادی‌ها این سه‌گانه را می‌گویند؟

شنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۳

این حرف را تا حالا خیلی گفته‌ام باز هم می‌گویم. ایرانی‌ها سروته یک کرباسند، مذهبی و غیرمذهبی ندارد. در ایران مذهبی‌ها برای غیرمذهبی‌ها تعیین تکلیف می‌کردند این‌جا که ‌آمده‌ایم می‌بینیم غیرمذهبی‌ها برای مذهبی‌ها تعیین تکلیف می‌کنند.

نمونه‌اش برایم همین ماجرایِ دادگاه‌های اسلامی در کاناداست. می‌شود سر جزییاتِ این دادگاه‌ها بحث کرد. ولی این جا بعضی با کلیت این دادگاه‌ها مخالفند چون که می‌گویند قوانین ِ اسلام ظالمانه است. خُب، قربانتان بروم یک سری هم در ایران نشسته‌اند همین حرف را آن طرفی می‌زنند. می‌گویند شما فلان کار را بکنید فلان کار را نکنید چون آن خوب است آن بد است.
دو نفر عاقل و بالغ حق دارند اختلافِ بین خودشان را با مراجعه به هر دادگاهی که دلشان بخواهد رفع کنند به اَحَدالناسی هم ربط ندارد. این که ممکن است یک نفر تحت فشار خانواده و اطرافیان باشد جزییات ماجراست. به خاطر آن عده هم نمی‌توان حق ِ بقیه را سلب کرد. آن مشکل فرهنگی راه‌حل‌های خودش را دارد.
از لحاظ این دوستان ما هر زنی که به این دادگاه‌ها برود یا جاهل است یا به زور رفته. پس ما کل این سیستم دادگاه‌ها را برداریم که کسی از این کارها نکند. همین استدلال را بردارید ببینید چقدر در ایران جمهوری اسلامی از آن استفاده می‌کند. هر کسی به فلان کاندیدا رای داد اغفال شده است. پس ما خودمان طرف را ردِ صلاحیت می‌کنیم. آشنا نیست؟

جمعه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۳

کانادا شش روز بعد از آغاز المپیک تازه دومین مدالش را بدست آورد. تاکنون کانادا یک برنز و یک نقره بدست آورده است که نتیجه بسیار ضعیفی است. اما نکته‌ی جالب این جاست که سروصدای ملت چندان هم بلند نیست و اگر هم اندکی بلند شده یکی دو روز است. برای کانادایی‌ها ورزش قهرمانی چندان مهم نیست. کانادایی‌ها یک زندگی آرام را ترجیح می‌دهند. ارزش‌های کانادایی بیشتر امنیت، بهداشت عمومی و رایگان و این چیزهاست.


دوشنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۸۳

اصلا و ابدا نمی‌خواهم بگویم که این جودوکار ایرانی کار خوبی کرد که با حریف اسراییلی بازی نکرد. ولی خودمانیم مگر همین آمریکا و شوروی نبودند که در دوران جنگ سرد المپیک‌های همدیگر را تحریم کردند. مگر همین آمریکا نبود که به ورزشکارهای ایرانی ویزا نمی‌داد. مگر همین ملت نبودند که کلی جیغ و داد کردند که چرا چین با این وضعیت حقوق بشر برای میزبانیِ المپیک انتخاب شده. مگر همین آمریکا نبود که ورزشکارانش را برای کشتی به ایران نفرستاد.

فقط می‌خواهم بگویم این حرف که «پیامِ ورزش دوستیِ ملت‌هاست» و این‌ چیز‌هایی که الان خیلی گفتنش مُد شده مالِ همان کلاس اِنشاست. ورزش و سیاست تفکیک‌ناپذیرند. اشکال ماجرا به نظر من در این جاست که ایران با این کاری که کرد آن پیامی که در نظر داشت را نه تنها اصلا به بقیه نرساند بلکه وارونش را هم رساند. چون مسوولانِ ایرانی هیچ شهودی ندارند که مردمِ دنیا در موردِ این جور مسایل چه طوری فکر می‌کنند.

یکشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۳

احتمالا فقط در ایران است که وقتی یک خبرگزاری یک اتاق را در یک شهری کرایه می‌کند و دو سه نفر را خبرنگار آن شهر تعیین می‌کند، مراسم افتتاحیه برگزار می‌شود و از استاندار و نماینده‌ی ولی‌فقیه پیام می‌دهند و ... .


به قول مسعود بهنود، برای خواندن آخرین مقاله‌ام این‌جا را کلیک کنید!

یک نکته‌ی جالب از سخنرانی دکتر باطنی در دانشگاه تورنتو


به نظر دکتر باطنی خط فارسی مشکلات فراوانی دارد. از مهمترین آن ننوشتن حروف صدادار بویژه‌ کسره‌ی اضافه است در حالی‌که در عمل این حروف خیلی مهم هستند. همین یکی از دلایل کندخوانی فارسی‌زبانان است چرا که باعث می‌شود آدم مجبور شود مدام متن را برگردد دوباره بخواند یا مثلا کلمه‌ی بعد را نگاه کند تا بداند که کسره‌ی اضافه را بخواند یا نه. مثلا جمله‌‌ی «اغلب مردم انگلیسی حرف می‌زنند.» بسته به این ‌که برای اغلب کسره بگذاریم یا به سکون بخوانیم دو معنای جداگانه می‌دهد و خواننده را دچار مشکل می‌کند. در انتها‌ی جلسه وقتی یک نفر از دکتر باطنی پرسید که نظر او با تغییر خط چیست او موافقت کرد. دکتر باطنی گفت که این که آیندگان خطی داشته باشند که بتوانند راحت بخوانند به مراتب مهم‌تر از این است که نگران از دست دادن نوشته‌های گذشته باشیم، چه این که این نوشته‌ها را می‌توان به خط جدید هم نوشت.


جمعه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۳

امروز هوشنگ امیراحمدی در دانشگاه تورنتو سخنرانی داشت. دو تا از حرف‌های جالبی که زد از این قرار است.

۱) می‌گفت چند سال پیش در یک مراسمی در واشنگتن رضا پهلوی را می‌بیند. آن موقع زمانی بوده که ماجرای اختلاف رضا پهلوی و مسعود انصاری خیلی بالا گرفته بود. رضا پهلوی رو می‌کند به امیراحمدی و می‌گوید که این مسعود انصاری همه‌ی پول‌های ما را خورده است! امیراحمدی هم می‌گوید ای وای، خب پس حالا چه کار می‌کنید؟ رضا پهلوی هم جواب می‌دهد که مادرمان هستند!

۲) یک مطلب جالب دیگری که امیراحمدی زد این بود که دولت ایران سیاستش همواره این بوده که در روابط خارجی اولویت با کشورهای مسلمان باشد، بعد همسایه، بعد منطقه و دست آخر کشورهای دیگر. ولی در عمل روابط ایران با کشورهای دیگر از کشورهای همسایه بهتر بوده، از میان کشورهای همسایه هم با آن‌ها که مسلمان نبودند بهترین روابط را داشته. مثلا روابط ایران با روسیه و ارمنستان خیلی بهتر از عراق و افغانستان بوده است.

پنجشنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۳

این لینکی که حسین به وبلاگ حمید خطیبی داده خودش به بهترین وجه نشان می‌دهد که مشکلِ مملکتِ ما فقط بی‌عقلیِ سنتی‌ها نیست.

چهارشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۳

اخبار علمی ایسنا مطالب خنده‌دار جالب زیاد می‌نویسد. وسط روز اگر خسته شدید بد نیست یک سری هم به آن بزنید تا کمی انرژی بگیرید. یک نفر برداشته چند تا از این سلول‌های خورشیدی را چسبانده به در مایکروویو، بعد ایسنا نوشته : «براي نخستين بار در جهان اجاق مایكروویو خورشيدی به همت یک مخترع ايرانی طراحی شد.» این نخستین بار در جهانش من را کشته!

سه‌شنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۳

مدت‌ها بود کسی به اندازه‌ی راننده‌ی افغانی‌ای که دیروز سوار تاکسی‌اش شدیم از جمهوری اسلامی و بنیانگذارش دفاع نکرده بود. اهل قندهار بود و زمان جنگ پنج سالی را در ایران گذرانده بود. به قول خودش اول از افغانستان به کثیفستان (‌پاکستان)‌ رفته بود و بعد آمده بود به ایران. در اصفهان شده بود راننده‌ی تریلی و برای همین خیلی از جاهای ایران را سر زده بود. می‌گفت سالی یک ماه هم به جبهه بار می‌بُرد و برای این کار ۱۵ هزار تومان می‌گرفت. از زندگی‌اش در ایران خیلی راضی بود. بعد هم رفته بود جِرمنی و هلند و بعد آمریکا و دو سالی هم بود که در کاناداست. نگران بچه‌هایش بود که در کانادا کالچر را دارند از دست می‌دهند. می‌گفت این‌جایی‌ها که کالچر ندارند. صبح می‌روی سرِ کار و شب برمی‌گردی خانه و می‌خوابی و فردا هم دوباره همین کار از اول.
دغدغه‌اش استقلال بود. می‌گفت همه‌ی این‌ها که در افغانستان آمده‌اند سرکار آمریکایی‌اند. از خمینی تعریف می‌کرد که اگر مجبور کرد زن‌ها موهایشان را بپوشانند ولی خب لااقل ایرانی بود. می‌گفت زمان شاه گندم ایران از کانادا می‌آمد و خمینی که آمد گفت گندم و برنجمان را خودمان بکاریم. تعریف می‌کرد از این که به روستاها تراکتور می‌برد.
حیف نپرسیدم کانادا چه می‌کند؟

پنجشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۳

تو فرم تمدید گذرنامه زیر یکی از قسمت‌ها نوشته :
یکی از والدین شما باید این قسمت را امضا کند. در صورتی‌ که حرام‌زاده هستید امضا کننده باید مادر باشد.

چهارشنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۳

امروز بنده یک ساعتی در گوگل دنبال وب‌سایت سفارت انگلستان در کانادا می‌گشتم. وب‌سایت سفارت اکراین و لیبی را پیدا کردم ولی مال سفارت انگلیس پیدا نشد. سرانجام کشف کردم که ماجرا از این قرار است که اصلا انگلیسی‌ها در شأنشان نمی‌دانند در کانادا سفارت‌خانه داشته باشند چرا که اصلا کانادا کشور مستقلی از انگلیس نیست! انگلیس به جای سفارت در کانادا یک چیزی به اسم British High Commision دارد!

دوشنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۳

قاصدک شماره‌ی ۱۰ منتشر شد. بنده برای گزارش این شماره نشستم و تمام شماره‌های دو تا روزنامه‌ی اصلی کانادا را از سه هفته قبل تاکنون ورق (البته ورقِ الکترونیکی) زدم و مطالب مربوط به زهرا کاظمیِ آن را جدا کردم تا این گزارشی شد که می‌بینید. اگر یک جایی مثل وزارت امور خارجه‌ی ایران مایل باشد این گزارش بنده را که فکر کنم خیلی هم بدردشان بخورد خریداری کند، بنده با کمال میل پولش را می‌پذیرم. مخصوصا آقای آصفی این گزارش را باید حتما بخوانند تا بفهمند به جای این که به تیم فوتبال ایران تبریک بگویند بهتر است اندکی قبل از حرف زدن در مورد دادگاه زهرا کاظمی بیاندیشند تا این‌گونه سوژه‌ی سرمقاله‌های روزنامه‌های کانادا نشوند.