سه‌شنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۲

قبلا در ايران هر وقت در خانه ما سوسك پيدا مي شد مجبور بوديم كه تمام كمدهاي غذا را خالي كنيم و يك سم پاشي اساسي براي كشتن سوسكها بكنيم كه از آخر هم فايده اي نداشت.

امروز صبح يك نفر از شركت سوسك كشي! آمده بود خوابگاه ما تا مشكل اين سوسكهاي ما را حل كند. در دو سه دقيقه آمد در تمام كمدها بدون اين كه لازم باشد ما غذاها را خارج كنيم يك سري موادي زد كه گويا كارش اين است كه جلوي زاد و ولد سوسكها را مي گيرد.

فكر مي كردم اين روش راحت شدن از دست سوسكها را شايد بشود در خيلي از مسايل و مشكلات ديگر زندگي هم پياده كرد. مثلا شايد بهتر باشد بجاي اين كه اصلاح طلبان سعي كنند محافظه كاران را از صحنه سياسي بيرون كنند تلاش كنند آنها را عقيم كنند!

جمعه، مهر ۰۴، ۱۳۸۲

طرف به اندازه تعداد روزهاي عمرش كتاب خوانده بود. ولي حيف كه به اندازه الاغ هم نمي فهميد. از آن الاغتر من كه پاي صحبتش رفته بودم.

اين وبلاگ هم شده مثل شمعي كه فقط دارم سعي مي كنم هم چنان افروخته باشد ولي نه گرما دارد و نه روشنايي!

دوشنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۲

در آلمان معمولا انتخابات مجلس فدرال در همان سالي است كه جام جهاني فوتبال برگزار مي شود. تجربه نشان داده است كه هر گاه تيم فوتبال آلمان در جام به موفقيت دست يابد حزب حاكم دوباره توسط مردم برگزيده مي شود. اگر تيم آلمان نتيجه خوبي كسب نكند حزب مخالف انتخابات را مي برد.

اين را نوشتم براي آقاي چامسكي كه وبلاگ من را مي خوانند. يك حرفي داشته باشند كه در سخنراني بعديشان بگويند.

كاش مجبور به انتخاب نبودم.

یکشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۲

طرف آمده بود در مورد هنر سخنراني كند. وارد سياست، حزب توده و جمهوري اسلامي و هزار تا چيز بي ربط ديگر شد و تنها چيزي كه درباره اش صحبت نشد هنر بود.

گند بزند به اين سياستي كه از هر كجا شروع مي كنيم بحث به آن كشيده مي شود.

پنجشنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۸۲

يكي از نشانه هاي سقوط معنويت در دنياي معاصر اين است كه همه درYahoo Massenger در وضعيت Invisible قرار دارند.

سه‌شنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۲

براي خريد ميوه رفته بودم. به اولين ميوه فروشي رسيدم. ولي راهم را ادامه دادم چون مي دانستم ميوه فروشي ديگري هست كه ارزانتر است. وفتي به آن ميوه فروشي رسيدم دير شده بود و بسته بود. به ميوه فروشي قبلي برگشتم. آن هم بسته بود. بي اختيار ياد داستان كناب فارسي پنجم دبستان افتادم. سربازي كه مي خواست به مجروحان آب دهد. اولي ايثار كرد تا به بعدي برسد و ....

به اين فكر مي كردم كه مطالب كتابهاي مدرسه تا چه اندازه در ذهن ما باقي مانده است. كاش آن قدري كه در كتابها درس ايثار مي دادند اندكي هم درس تساهل و تسامح هم مي دادند.

دوشنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۲

از لحاظ من يك نفر مي تواند هم مسلمان باشد و هم همجنسگرا و اين دو هيچ تناقضي با هم ندارند. ولي حالا خودمانيم چه كاريه!

در روزنامه تورنتواستار با دوازده نفر مسلمان درباره تاثيري كه 11 سپتامبر بر زندگي شان گذاشته مصاحبه كرده بود. يكي شان در جايي گفته بود :" من مسلمانم. ولي هم گوشت خوك مي خورم و هم شراب."

با خودم گفتم اين طرف حتما ايراني است. حدسم درست بود!

شنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۲

چند وقت پيش دكتر امير احمدي در تورنتو درباره " رابطه ايران و آمريكا " سخنراني داشت. يك حرف جالبي كه زد اين بود كه ايران در سياست خارجي گرانفروش است. تا به حال كلي فرصت داشته كه مي توانسته استفاده كند اما هميشه به اين ادعا كه امتياز بيشتري مي خواهد فرصتها را از دست داده كه نمونه مهمش پس از سخنراني معروف آلبرايت بود. آمريكا عذرخواهي مي كند ايران مي گويد كم است و غرامت مي خواهد. اين قدر ناز مي كند كه همه چيز را هم از آخر از دست مي دهد و حالا بايد فكري به حال اين التيماتوم بكند.

ببينيد بدبختي تا كجاست كه پيش نويس بيانيه شوراي حكام را كشوري مثل كانادا مي نويسد.

جمعه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۲

مادرم كه دارد مي آيد كانادا، از من چند روز پيش پرسيد كه اگر چيزي مي خواهم بگويم تا برايم بياورد. من هم خواستم كه يك نسخه از روزنامه شرق را برايم بياورد. ديروز مادرم چند ساعت قبل از پروازش ايميل زد كه :
" وحيد ، اسم روزنامه اي را كه گفتي يادم رفت. به جايش برايت يك روزنامه توسعه گرفتم . "

به آن الاغي كه دوچرخه من را ديروز دزديد تا فردا صبح مهلت مي دهم كه آن را بياورد سر جايش بگذارد.

پنجشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۲

خواستم حرص دوستم را كه كلي طرفدار آمريكاست دربيارم اول صبحي بهش گفتم :
" You know, today is Sep 11, the 30th anniversary of American coup in Chili"

آن هم گفت :" Among other things "

چهارشنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۲

در يك مغازه ايراني در تورنتو

يكي از خريداران رو به صاحب مغازه كرد و گفت :" ببخشيد، شما كلاس قرآن سراغ داريد مي خواهم بچه ام را بفرستم." يك نفر كه آن طرف تر به مكالمات گوش مي كرد رو به آن مرد كرد و گفت :" شما كه مي خواهيد بچه تان را به كلاس قرآن بفرستيد گه مي خوريد مي آييد كانادا. "

صاحب مغازه از مردي كه اين حرف را زده بود خواست چيزهايي كه مي خواست بخرد را بگذارد و از مغازه اش بيرون رود.

سه‌شنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۲

شرق مجله اي است كه هر روز چاپ مي شود.

چرا در كانادا تا دلتان بخواهد رستوران چيني هست ولي در ايران حتي يك رستوران افغاني هم وجود ندارد؟

دوشنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۸۲

چند تا از دوستان بنده يك چند وقت پيش يك راهنماي پذيرش گرفتن براي دانشجويان در ايران نوشتند. وقتي ديروز ديدم كه دكتر سروش اين ترم در دانشگاه پرينستون درس مي دهد و در حقيقت با تقريب خوبي چند سالي است كه به آمريكا مهاجرت كرده با خودم فكر كردم موقعش شده يك چند تا از اساتيد ايراني مقيم خارج هم يك راهنما بنويسند براي استادان ايراني كه مي خواهند در دانشگاههاي خارج استخدام شوند.

یکشنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۲

اين هم يك جمله قصار از يكي از دوستان بنده. پيشاپيش از همه كساني كه ممكن است ناراحت شوند معذرت مي خواهم. ننوشتن اين جمله براي من فقط يك نوع خودسانسوري بود.

" اگر زني سوره نور و نسا را بخواند و همچنان مسلمان بماند غيرت ندارد. "

شنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۸۲

يكي از وعده هاي انتخاباتي حزب ليبرال كانادا براي انتخابات پارلمان ايالتي انتاريو اضافه كردن حداقل 5% اتانول در بنزين ماشينهاست.

چهارشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۲

دوستم امروز من را با يك قوطي كوكا در مهماني دانشكده ديد و گفت : " تو هنوز مشروب نمي خوري؟"