یکشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۳

چند روز پیش دکتر ظریفیان معاون دانش‌جویی وزارت علوم و دکتر اظهری رایزنِ علمی ایران در کانادا در جلسه‌ی کانون ایرانیان دانشگاه تورنتو با دانش‌جویان گفت‌وگو کردند. جلسه خیلی بهتر از آن چه فکر می‌کردم برگزار شد و خوش‌بختانه از انصار ِ نوع کانادایی هم خبری نبود. جلسه و پرسش و پاسخ بیشتر در مورد اوضاع دانشگاه‌ها در ایران، ارتباط علمی بین ایران و کشورهای دیگر و مسایلی از این قبیل بود.

دکتر اظهری می‌گفت در ساختار قبلی وزارت‌خانه یک سِمتی وجود داشت به اسم سرپرست دانش‌جویان بورسیه. می‌گفت خود‌ِ اسم هم کلی کج‌سلیقگی است. یعنی این که دانش‌جویان نیاز به سرپرست دارند. حالا همین سرپرست هم وظیفه‌اش فقط رسیدگی به کار دانش‌جویان بورسیه‌ای بود. در ساختار جدید این سِمت سرپرست را برداشته‌اند و به جایش سِمت جدیدی تعریف کرده‌اند به اسم رایزن علمی. وظایف این رایزن علمی هم بسیار گسترده‌تر و در ارتباط با همه‌ی دانش‌جویان ایرانی خارج از کشور است. اگر اشتباه نکنم دکتر ظریفیان می‌گفت که در دوسال گذشته حدود ۵۰۰ نفر از دانش‌جویان بورسیه به ایران بازگشته‌اند در حالی‌که در همین مدت دو برابر ِ آن یعنی حدود ۱۰۰۰ نفر از دانش‌جویان غیربورسیه‌ بازگشته‌اند و به هیات علمی دانشگاه‌ها پیوسته‌اند. کلا نگاه وزارت علوم به مساله‌ی اعزام تغییر کرده است. دیگر دو سال است که وزارت‌خانه امتحان اعزام را برداشته است و سعی می کند دوره‌های شش ماهه یا یک ساله را بیشتر کند. سعی می کنند با دانشگاه‌های خارجی دوره‌ی مشترک برگزار کنند و یا کاری کنند که مثلا دانش‌جویان در ایران از مشاوره‌ی استادهای خارج از ایران بهره‌مند شوند.

سه‌شنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۳

سر ِ راهِ رفتن به خانه، گدایی هست که هر روز پیدایش می‌شود. می‌آید طرفم و می‌گوید که از مترو یا به قول این‌جایی‌ها ساب‌وی جامانده است. ۲۵ سِنت می‌خواهد تا بلیتی بخرد، سوار قطار شود و به خانه‌اش برود.

این داستان را هر روز برایِ من و هر که از کنارش رد می‌شود تعریف می‌کند. این داستان نه فقط داستانِ او که داستانِ تکراریِ همه‌ی گداهای این‌جاست. برایشان مهم نیست که کسی باور نمی‌کند. گدا که به این چیزها نمی‌اندیشد، که اگر می‌اندیشید دیگر این حال و روز را نداشت.

حکایت، حکایتِ دادگستریِ ما و داستانِ توبه‌نامه‌هاست. داستانِ تکراری‌ِ همین گدایِ سر کوچه.

یکشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۳

دیروز کانون ایرانیان دانشگاه تورنتو یک جلسه گذاشته بود درباره‌ی فراخوان رفراندوم. آخر ِ جلسه یک طورهایی بیشتری‌ها به این نتیجه رسیدیم که این فراخوان بیشتر یک فیل هوا کردن است. همه یک طوری نگاه می‌کنند ببینند این فیل تا کجاها بالا می‌رود.

یک نگاه خوشبینانه و در عین حال توطئه‌انگارانه هم این بود که ممکن است بین اصلاح‌‌طلبان و بانیان طرح یک ساخت و پاختی باشد. یعنی هدف این است که سطح تقاضای مردم را خیلی بالا نشان بدهند تا محافظه‌کاران به یک کم پایین‌ترش مثلا انتخاباتِ آزاد راضی شوند. یک جور امتیازگیری. یادتان هست که سر ماجرای بحران هسته‌ای ایران یک دفعه مجلس تصویب کرد که دولت باید غنی‌سازی اورانیوم را فورا شروع کند. یک طورهایی احتمالا این کِرمی بود که روحانی از طریق یک دو تا نماینده‌ی زرنگ در مجلس انداخته بود. بقیه‌ی نماینده‌ها هم که قربانِ فهم و شعورشان بروم به خیال این که پوز آمریکا را دارند به خاک می‌مالند طرح را امضا می‌کنند. پس‌فردایش روحانی می‌رود به این اروپایی‌ها می‌گوید بابا این نماینده‌های ما این طوری هستند. اگر شما یک امتیاز چرب و نرم ندهید من نمی‌توانم راضی‌شان کنم و بقیه‌ی داستان. یک جور امتیازگیری.

شنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۳

با کورش خیلی مخالفم! به نظر من خشونتِ رسانه‌ای تنها مفهومی که می‌تواند داشته باشد این است که یک رسانه مانند تلویزیون و یا روزنامه‌ی مچاله‌شده را برداری و بزنی در کَلّه‌ی یک نفر دیگر. هر کار دیگری با این رسانه بکنی خشونت نمی‌شود. حتی اگر با آن نفرت را ترویج کنی. هر جا بخواهی مرز بگذاری که رسانه‌ فلان حرف را نزند آزادی را محدود کرده‌ای. کار خطرناکی است. پس‌فردا این مرز ممکن است هِی عقب و عقب‌تر برود تا جایی که دیگر زبانت را باز کنی بگویند امنیت ملی را تهدید کرده‌ای.

خطر دیگرش وقتی است که با آن خشونت واقعی را توجیه کنی. حتی اگر هم فکر کنی نمی‌کنی، داری می‌کنی. ناخودآگاه می‌گویی نوش جانش. می‌خواست کتابش را آن‌طوری ننویسد. فیلمش را آن‌طوری نسازد. این جوری سنگ روی سنگ بند نمی‌شود.

چهارشنبه، آذر ۱۸، ۱۳۸۳

من از «عبور از خاتمی» به مفهومی که فکرش را می‌کنم خیلی خوشم می‌آید. یک بار برای همیشه از خاتمی عبور کنیم و به خودمان (یا هرجای دیگری) برسیم. نمی‌شود که از خاتمی عبور کرد و هِی گفت چرا خاتمی چنین می‌کند و چنان نمی‌کند. برادر‌ ِ من، خواهر ِ من، ازش رد شدی. ولش کن دیگر.

لینک می‌دهید غریبه‌ها را می‌فرستید اولش یک یاالله بگویید که ما آماده شویم! دفعه‌ی بعد فکر کنم یک یادداشت بگذارم بالای این جور مطالبم که معلوم شود این مطلب برای همه است یا فقط خواننده‌های دایمی وبلاگم! خلاصه گاهی مواقع "viewer discretion is advised"!

سه‌شنبه، آذر ۱۷، ۱۳۸۳

اِی خاتمی ِ احمق

رایی که بهت دادم حرامت باشد. از همان اول هم می‌دانستم هیچ غلطی نمی‌توانی بکنی. حیفِ وقتی که صرف کردم که بروم رای بدهم. فقط به این امید که تو کاری بکنی آن روز با بچه‌ها کوه نرفتم و عوضش آمدم به تو رای دادم. ولی حالا فهمیدم که اشتباه بزرگی کردم. دفعه‌ی بعد عمرا از کوه رفتنم بگذرم و بیایم رای دهم. یعنی شما اصلاح‌طلب‌ها فکر کردید ما بیکاریم که هِی بیاییم رای بدهیم و بعد شما زانتیا بگیرید و بروید پول‌های پتروپارس را بخورید.

خاتمی‌،
همه‌ی این بدبختی که ما داریم به خاطر توست. خودِ خودِ تو. می‌فهمی چه می‌گویم. که البته مطمئن هستم نمی‌فهمی. مدت‌هاست که نمی‌فهمی. اصلا من چرا دارم به تو نامه می‌نویسم. اگر تو بی‌عرضه‌بازی در نمی‌آوردی الان ما شده بودیم یک کشور پیشرفته. ولی تو نگذاشتی. کاری کردی که همه‌ی ما از کشور برویم. تو تمام سرمایه‌های این مملکت را سوزاندی. ما همه گول تو را خوردیم. شماها فقط حرف زدید. تو و کابینه‌ات مملکت ما را به این وضعیت فجیع رساندید.

من دیگر رای نمی‌دهم. تا کِی باید بین بد و بدتر، یکی را انتخاب کنیم. می‌نشینم توی خانه‌ام حشیش می‌کشم ولی رای نمی‌دهم تا تو رای نیاوری.

یکشنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۳

No to Karroubi
همین الان کامییونیتی No to Karroubi را در orkut درست کردم. تو را خدا بروید عضو شوید. به بقیه هم بگویید بروند عضو شوند.

اگر حال و حوصله داشتم می‌رفتم در orkut یک کامیونیتی راه می‌انداختم به اسم No to Karroubi. یا یک petition درست می‌کردم به اسم «به کروبی رای نمی‌دهیم». یا یک لوگو درست می‌کردم برای وبلاگ‌ها با همین عنوان.

کار خیلی cheap ای است. ولی خب در این شرایط به نظر من خیلی هم ارزشمند است. گاهی آدم باید قِر کارِ باکلاس کردن را کنار بگذارد و از این کارها هم بکند.

راستی من این کار را اگر می‌کردم نه به این خاطر که کروبی رییس‌جهور بدردبخوری نمی‌شود. که شاید هم بشود. مشکل این‌جاست که کروبی تحتِ هیچ شرایطی رای نمی‌آورد. کاندید شود فقط کار ِ معین را خراب می‌کند و انتخابات هم لوث می‌شود. همان حرف‌های سوتیتر.

می‌خواهید بزنید برقصید، خب بزنید برقصید. دیگر این ادا و اطوارها چیست که اعلام می‌کنید به پاس بزرگداشت آیین و سنن باستانی و ارج نهادن به ارزش‌های كهن وطن عزیزمان ایران زمین مراسم جشن شب یلدا ...

سه‌شنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۳

مشکل ِ مملکت بیشتر از قانونِ اساسی، آن فکر آدم‌هایی است که باعث می‌شود این فراخوانِ تغییر قانون اساسی منتشر شود.
اول این که در مملکتی که قانون اجرا نمی‌شود مهم نیست که قانون اساسی چه باشد. قوانین خیلی از کشورهای توسعه‌یافته و دموکراتیک به مراتب بدتر از قوانین ایران است ولی این بلاهایی که سر ما می‌آید سر آن‌ها نمی‌آید. به مثال‌ها نگاه کنید. وقتی هیچ دلیل قانونی برای بستن روزنامه‌ها نباشد، قاضی به قانون اقدامات تامینی و امنیتی استناد می‌کند و با آن روزنامه‌ها را می‌بندد.
دوم این که قانون اساسی ِ بد معلول است و نه علت. قبلا می‌گفتیم شاه بد است. شاه رفت جمهوری اسلامی آمد. همان‌قدر که مشکلاتمان با رفتن شاه و آمدن جمهوری اسلامی حل شد، مشکلاتمان با دور انداختن ِ این قانون اساسی و نوشتن ِ قانون اساسی جدید حل می‌شود.
سوم این که پیشنهاد بدونِ راه‌حل به مفت هم نمی‌ارزد. فرض کنید من یک فراخوان بدهم برای بهتر شدن اوضاع. احتمالا خیلی‌ها از گروه‌های سیاسی مختلف هم امضایش
می‌کنند، ولی چه فایده.

راستی این ۵۵ میلیونی که به اینترنت دسترسی ندارند تکلیفشان چیست؟ چطوری پشتیبانی‌شان را از حضرات اعلام کنند؟

جمعه، آذر ۰۶، ۱۳۸۳

هفته‌ی پیش مصاحبه‌ای بود در هفته‌نامه‌ی شهروند با دکتر سهیمی، استادِ ایرانی دانشگاه USC که استدلال کرده بود ایران به انرژی اتمی احتیاج دارد و گاز و نفت کفاف نمی‌دهد. به نظر همه‌ی این حرف‌ها اشکالشان این است که در هزینه‌ها فقط هزینه‌ی دیوار و بتن ِ نیروگاه را حساب می‌کنند. هیچ‌کس هزینه‌های سیاسی و اجتماعی یک نیروگاه هسته‌ای را برای ایران حساب نمی‌کند. اصلا همین که تمام ِ دستگاه دیپلماسی ِ کشور باید تمام وقتش را برای این کار بگذارد خدا تومان هزینه است. این که کشورهای دیگر شما را تهدید می‌کنند و ریسک سرمایه‌گذاری در کشورتان بالا می‌رود هم هزینه است. این که همه‌اش در روزنامه‌های دنیا درباره‌ی ایران بنویسند هزینه است.

می‌گویند در یکی دو سال آخر‌ ِ رژیم شاه یک روز یک دفعه برق ِ تهران می‌رود. این متخصصان‌‌‌ِ ایرانی هم هر کار می‌کنند برق نمی‌آید تا این که متوسل به خارجی‌ها می‌شوند. حالا این دقیق همان زمانی است که شاه دارد نیروگاهِ بوشهر را می‌سازد و کلی نیروگاهِ اتمی ِ دیگر هم در ذهن دارد. یک دو سال بعد هم که انقلاب می‌شود.

سه‌شنبه، آذر ۰۳، ۱۳۸۳

دوشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۳

این ماجرای اطلس نشنال جیوگرافیک هم نمونه‌ای است از ترکیب افراطی‌گری و نژادپرستی ایرانی. این که آدم بینید تعداد امضاها همین‌طور بیشتر می‌شود و آدم‌های بیشتری ایمیل را برای بقیه می‌فرستند هیجان‌انگیز می‌شود و به موج می‌پیوندد بدون این که اندکی بیشتر به موضوع بیندیشد. به نظر من هم به کار بردن کلمه‌ی خلیج عرب در پرانتز برای اطلس به لحاظ حرفه‌ای کار درستی است و هم به کار بردن کلمه‌ی اشغال و بقیه‌ی ماجرا.

ما هم که فعلا تمام انرژی و وقت‌مان را گذاشته‌ایم که مبادا این غرور ملی‌مان خدشه‌دار شود. فقط یک نفر لطفا حساب کند با این غرور ملی شکم چند نفر را می‌شود سیر کرد!

حرف‌های بیشترم را در این مقاله در FreeThoughts زده‌ام.

Noam Chomsky
امشب هم قرعه خورد به سخنرانی نوام چامسکی. من کلا از هیچ‌کدام از متفکران‌ِ چپ اصلا خوشم نمی‌آید، بویژه طرفدارانشان که به نظر من آخر‌ ِ بی‌سوادند. برگزارکننده آمده از فلانی تشکر می‌کند که توزیع بلیت برنامه را به عهده گرفته تا به Ticketmaster ، شرکتی که معمولا برای این کارهاست، پول نرسد. چون لابد مثلا corporation است! این بی‌سواد اگر دو تا کتابِ اقتصاد خوانده بود می‌فهمید این که مسوولان برگزار کننده بیفتند تو خیابان، بلیت فروشی که مثلا فلان شرکت سود نکند چیزی جز حماقت از نوع چپی‌اش نیست!

از سخنرانی چامسکی خیلی خوشم نیامد. یک سری بد و بیراه به آمریکا گفت و چند تا تکه‌ی بامزه. ولی هم خیلی خوب حرف می‌زد و هم فوق‌العاده باهوش و زیرک می‌نمود، بویژه جواب دادنش به سوال‌ها. خلاصه، این که سالن ِ چند هزار نفری دانشگاه با تقریب خوبی پر بود بی‌حکمت نبود.

سوال‌های مردم هم یکی از یکی مزخرف‌تر. یکی می‌گوید شما که از رسانه‌ها انتقاد می‌کنید خودتان نمی‌خواهید روزنامه منتشر کنید! آن یکی دیگر از چامسکی می‌خواهد یک راه‌حل کاملا عملی بدهد برای مردم حاضر درسالن برای مقابله با وضعیت اسف‌بار کنونی جهان و از این چرندیات!

شنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۳

Gary 
<br />sick
دیروز رفته بودم کنفرانس بیست‌ و پنجمین سالگرد گروگانگیری. گری سیک، از مشاوران کاخ سفید در ماجرای گروگانگیری، در سخنرانی‌اش یک حرف خیلی باحال زد. گفت ما آمریکایی‌ها یک‌بار در سال ۵۳ دولت ایران را سرنگون کردیم، ایرانی‌ها هم یک بار در سال ۷۹. خلاصه آن به این در. دیگر از هم طلبی نداریم. بهتر است دیگر هِی این ماجراها را به رخ هم نکشیم.

پنجشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۳

لیلی فرهادپور در کنفرانس زنان در تورنتو درباره‌ی یک نظرسنجی با موضوع زنانِ روزنامه‌نگار سخنرانی می‌کرد. می‌گفت از روزنامه‌نگارانِ مرد پرسیده که آیا دوست دارند همکار ِ زن در روزنامه داشته باشند، اکثرا جوابِ مثبت داده‌اند. بعد پرسیده چرا، مردها هم گفته‌اند چون زن‌ها فضایِ کار را تلطیف می‌کنند!

یکشنبه، آبان ۲۴، ۱۳۸۳

یک چند روزی است از در و دیوار ایمیل می‌آید که مجله‌ی نشنال جیوگرافیک به خلیج فارس گفته خلیج عربی و ما باید به آن‌ها اعتراض کنیم. به خودم می‌گویم مگر این حس ِ عرب‌ستیزیِ ما ایرانی‌ها یک خرده تحریک شود تا اندکی کار ِ جمعی بکنیم. وگرنه اگر قرار بر یک کار گروهی مثلا برای راه انداختن ِ یک NGO یا یک همکاریِ علمی و یا حتی یک بازیِ فوتبال باشد از ما که هیچ کاری بر نمی‌آید.

داشتم فکر می‌کردم شاید یک علت مقاومتِ ما ایرانی‌ها در برابر حمله‌ی عراق هم ربطی داشته باشد به عرب بودن عراقی‌ها. یعنی دیگر خفتِ زیر ِ تسلطِ اعراب بودن را هیچ جوری نمی‌توانیم تحمل کنیم. اگر ترک‌ها حمله کرده بودند احتمالا همان اول کشور را دودستی داده بودیم بهشان. به‌ویژه که دارند عضو اتحادیه‌ی اروپا هم می‌شوند!

پنجشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۳

و این طُرفه‌ی روزگار است. دقیقا ۲۶ سال پس از روزی که پدر و مادرم به احترام ِ رهبر‌ ِ فلسطین نام ِ یاسر را برایم برگزیدند، عرفات درگذشت.

سه‌شنبه، آبان ۱۹، ۱۳۸۳

داشتم به دوستِ انگلیسیم می‌گفتم که عرفات نمادِ سال‌ها مبارزه‌ی مردم ِ فلسطین است. او هم گفت خُب اتفاقا همین نماد بودن است که مشکل ِ کل ِ ماجراست. احتمالا بدونِ عرفات و بدونِ هر نماد و تعصبی، فلسطینیان می‌توانند بهتر، معقول‌تر و واقع‌بینانه‌تر برای آینده‌ی سرزمینشان تصمیم بگیرند.

شنبه، آبان ۱۶، ۱۳۸۳

۱۳ آبان شده یک خاطره بگویم. رمضانِ چهار سالِ پیش بود. آن موقعی بود که هر جا هر مراسمی بود شرکت می‌کردم. در یک مسجدی در تورنتو که مال عرب‌ها بود یک روز شنبه از صبح تا افطار برنامه داشتند. کلی سخنرانی و کارهای مختلف دیگر تا موقع اذان که به ملت افطاری دادند.

من هم رفته بودم. جمعیت خیلی زیاد بود. احتمالا، تنها ایرانی و تنها شیعه‌یِ آن‌جا بودم. طوری که موقع نماز خواندن ترجیح دادم دست‌بسته نماز بخوانم. یک سخنران بود که در مورد جوانان و این که خیلی کارها می‌توانند بکنند و از این حرف‌های معمولی صحبت می‌کرد. یک دفعه نمی‌دانم چه شد اشاره کرد به ۱۳ آبان. گفت جوان‌های ایرانی، ۲۰ سال پیش اراده کردند و توانستند کلی برای آمریکا دردسر ایجاد کنند تا این که کارتر در انتخابات شکست خورد!

در آن جمع، تک و تنها کلی خلاصه حال کردم یکی از ایرانی‌ها تعریف کرد. حتی اگر برای چیزی باشد که نباید می‌کرد.

پنجشنبه، آبان ۱۴، ۱۳۸۳

چند تا کلمه هست که هر کس در صحبت‌هایش به دفعاتِ بیشتری از آن استفاده کرد، مطمئن باشید بی‌سوادتر است.

گفتمان، چالش، رویکرد ...

چهارشنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۳

چند روز پیش سومین سالگرد این وبلاگ و اولین سالگرد قاصدک بود. این شب‌های احیا برای پایندگی‌شان دعا کنید.

قاصدک شماره‌ی جدید را حتما مطالعه بفرمایید. یک مقاله در آن نوشتم که تعداد دانش‌جویان ایرانی دانشگاه تورنتو را به ۸۰۰ نفر تخمین زده‌ام. تا حالا کسی را ندیدم که با تخمینی که زده‌ام موافق باشد. همه می‌گویند باید بیشتر باشد. به نظر من ایرانی‌ها یک مرضی دارند به اسم «خود زیاد تحویل گیری» که من سعی می‌کنم با آمار و اعداد نشان بدهم غلط است.

یکشنبه، آبان ۱۰، ۱۳۸۳

دکتر سریع‌القلم یک چند وقت پیش آمده بود دانشگاه تورنتو و برای کانون ایرانیان دانشگاه تورنتو سخنرانی کرد. خلاصه‌ی کلامش همینی بود که حامد قدوسی عزیز در وبلاگ جدیدش - که ان‌شاالله بر خلاف وبلاگ قبلیش پاینده باشد- دارد می‌نویسد. هیچ رابطه‌ی معناداری بین رشد اقتصادی و دموکراسی وجود ندارد. یعنی این که این قدر هم که ما داریم گیر می‌دهیم به برقراری دموکراسی در ایران کار درستی نیست و لزوما برایمان رشد اقتصادی نمی‌آورد.

بنده‌ی حقیر اکیدا مخالفم! دلیلم هم این است که کشورهای مختلف را به این راحتی نمی‌توان مقایسه کرد. رشد اقتصادی و دموکراسی همراه با صد تا عامل دیگر به هم مربوطند. در کشوری مثل سری‌لانکا که دموکراسی دارد و رشد ندارد شاید کار از جای دیگر می‌لنگد. به هر حال نمی‌توان ایران را با مالزی یا چه می‌دانم شیلی مقایسه کرد و گفت چون در این کشورها رشد اقتصادی بدون دموکراسی محقق شده پس در ایران هم می‌شود. ایران را باید با کشورهای مانند خودش مقایسه کرد. ایران را با عربستان و ترکیه و عراق و این‌ها مقایسه کنید که به هم شبیه‌تریم.

اگر قرار بود رشد اقتصادی در ایران بدون دموکراسی و هیچ مشکل دیگری می‌آمد خب دیگر شاه سقوط نمی‌کرد. همین هاشمی این بلا سرش نمی‌آمد. چرا به جای دور مانند شیلی می‌روید. همین تاریخ ایران خودمان را نگاه کنید و عاقبت آن‌هایی که فقط به فکر توسعه‌ی اقتصادی بوده‌اند.

چهارشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۳

کلاس ِ درس هر هفته چهارشنبه‌ها از ۶ تا ۹ بعدازظهر است. استاد به کلاس می‌آید. رو به بچه‌ها می‌کُند و می‌گوید:
- هفته‌ی دیگر امتحان دارید. دو ساعت بیشتر طول نمی‌کشد. ۷ بیایید تا ۹.
بچه‌ها سروصدا می‌کنند. یک نفر بلند می‌گوید:
- استاد، نمی‌شود امتحان از ۶ تا ۸ باشد. ۹ خیلی دیر است.
استاد می‌گوید:
- نه، نمی‌شود بعضی‌ها گفته‌اند ۶ نمی‌توانند.
یک نفر از بچه‌ها از آخر ِ کلاس می‌گوید:
- استاد، من و چند نفر ِ دیگر هم از ۸ یک کلاس‌ ِ دیگر داریم.
استاد می‌گوید:
- خب شما که یک کلاس ِ دیگر دارید که با کلاس‌ ِ من تداخل دارد، بیخود این درس را گرفته‌اید. امتحان، هفته‌یِ بعد، ساعت‌ِ ۷.

تورنتو، ۱۲رمضانِ‌ ۱۴۲۵

سه‌شنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۳

قسمت‌ِ بنده از ارکات‌گردی‌ِ امروز عضو شدن در گروهِ (کامیونیتی) « ما ایران می‌مانیم» بود. در تعریف گروه نوشته است :

This is a community for those who want to stay in iran
Not a shame on those who left it, but an emotion for those who wanna stay and make it better

شنبه، آبان ۰۲، ۱۳۸۳

سال‌هایِ اولِ بعد از دوم خرداد، هر از چند یک بار این آمریکایی‌ها می‌آمدند و می‌گفتند که از اصلاح‌‌طلبان یا مثلا فلان روزنامه‌ها حمایت می‌کنند و بهانه به دست محافظه‌کاران می‌دادند که بگویند «دیدید ما گفتیم این‌ها همه آمریکایی‌اند!»
حالا این آقای روحانی -نمی‌دانم با چه انگیزه‌ای- لطف کرده به جایِ اصلاح‌طلبان آمده و از آمریکایی‌ها انتقام گرفته و از بوش در مقابل کِری حمایت کرده. بیچاره این سخن‌گویِ ستادِ تبلیغاتِ بوش هم مجبور شده خیلی سریع بگوید که ما حمایت ایران را لازم نداریم و یک جوری اعلام ِ برائت کند.

دوشنبه، مهر ۲۷، ۱۳۸۳

مادر ِ من به نوه‌یِ ۶ ساله‌اش که می‌شود برادرزاده‌یِ من یاد داده است که قبل از هر کاری -مثلا غذا خوردن- بگوید «بسم الله الرحمن الرحیم». حالا این برادرزاده‌یِ من CDیِ بازی را می‌گذارد داخل ِ کامپیوتر و می‌گوید «بسم الله الرحمن الرحیم»!

شنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۳

سر ِ صبح که می‌شود و می‌خواهم از خانه بزنم بیرون، چند تا چیز هست که باید حواسم باشد بردارم. اولی کلید در ِ اتاقم است. بعد کلید در ِ آزمایشگاه. ساعتم هم باید به دستم باشد و کیف پولم هم در جیبم. این ها را همراهم بردارم دیگر غمی ندارم. از دوشنبه‌ی این هفته یک چیز ِ دیگر هم اضافه شد که برداشتنش از بقیه واجب‌تر است. یک حلقه‌ی سفیدرنگ.

سه‌شنبه، مهر ۱۴، ۱۳۸۳

omid kordestaniچند روز گذشته برای یک کنفرانسی درباره‌ی ایران به استنفورد رفته بودم. حدود ۳۰ نفر دانش‌جوی ایرانی از آمریکا و کانادا دور هم جمع شده بودیم و درباره‌ی مسایل ایران صحبت می‌کردیم. جالب‌ترین بخش کنفرانس برایِ من حضور ایرانیانِ موفق سیلیکون‌ولی در میانمان و صحبت‌هایشان بود. در این مواقع بود که با تمام وجود احساس ِ خواری و کوچکی می‌کردم!

مهمترینش، امید کردستانی معاونِ مدیر (آخر ِ ترجمه!) گوگِل آمد و برایمان نیم ساعتی از خودش و تجربیاتش صحبت کرد. می‌گفت اگر از کسانی هستید که هر روز ساعت ۵ بعدازظهر به خانه‌یتان برمی‌گردید بدانید که به جایی نمی‌رسید. آخر‌ش هم البته گفت که برای خودش یک شرطی گذاشته که همه‌ی سفرهایش باید بین دوشنبه و جمعه باشد تا بتواند تعطیلات آخر هفته را پیش خانواده‌اش باشد!

یکی از دوستان وبلاگ‌نویس هم در آخر از امید کردستانی خواست اگر می‌شود گوگِل کاری کند بلاگ‌اسپات یک طورهایی دینامیک شود که قابل فیلتر نباشد. قرار شد بهش ایمیل بزنیم ببیند چه کار می‌تواند بکند!

یکشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۳

دیروز نزدیک بود بر مسلمانیم خدشه وارد شود! با دوستانِ آزمایشگاهم درباره‌ی یک موضوعی حرف می‌زدیم که یک نفرشان گفت :
«If the mountain will not come to Mohammed, Mohammed will go to the mountain»
من تا به حال این اصطلاح را نشنیده بودم. پرسیدم یعنی چه که آن‌ها گفتند «تو دیگر چه جور مسلمانی هستی!» همه‌ی بچه‌ها، هم دوست‌های انگلیسی‌ام و هم کانادایی‌ام آن را شنیده بودند و من هم گفتم لابد چنین چیزی ترجمه‌ی آیه‌ای از قرآن است!

به لطف گوگل کاشف به عمل آمد که این اصطلاح برمی‌گردد به قرن ۱۷ میلادی و نوشته‌های فرانسیس بیکن، فیلسوف انگلیسی. اگر چه برگرفته از داستان‌های حضرت محمد است، ولی به هر حال اصطلاح ریشه‌اش انگلیسی است.

بعد هم که گفتم پس مشکل از مسلمانی ِ بنده نیست دوستانم گفتند «تو دیگر چه جور انگلیسی‌ای هستی؟»

چهارشنبه، مهر ۰۱، ۱۳۸۳

«Yea Brothers! Thats the way it was» عنوانِ ایمیلی بود که چند روز پیش از یکی از گروه‌هایی که در آن عضو هستم برایم آمد. ترجمه‌یِ فارسیش آشناتر است. «آری این چنین بود برادر». یک نفر متن ِ کامل ِ آن را به انگلیسی فرستاده بود.

آشناییِ ِ من با شریعتی با «آری این چنین بود برادر» آغاز شد. کلاس ِ چهارم ِ دبیرستان در نمایشگاهِ کتابِ تهران به انتشاراتِ قلم برخوردم و نوار این سخنرانی را خریدم. آن قدر به نوار گوش دادم که جمله جمله‌اش را حفظ شدم.

اگر تورنتو هستید، این شنبه دکتر ساجدنیا استادِ تانزانیایی الاصل ِ دانشگاهِ ویرجینیایِ آمریکا، که زمانی شاگرد شریعتی هم بوده، درباره‌ی او سخنرانی دارد.

یکشنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۸۳

حضرات، اپسیلونی نمی‌فهمند. ما به خطا رفته بودیم اگر گمان می‌کردیم مشکل رذالتِ محافظه‌کاران است. مشکل حماقت است. خوش‌چهره -نماینده‌ی مجلسی که هم دکتر است، هم استاد دانشگاه و در واقع گل سر سبد نمایندگانِ این دوره- گفته که ایران بیاید برای تنبیه‌ انگلستان، این کشور را تحریم اقتصادی کند! این یکی دیگر -روحانی- گفته است که تصمیم شورای حکام غیرقانونی است و ایران ملزم به اجرایش نیست.

تو ندانی فکر می‌کنی ایران ابرقدرتی است در دنیا و بقیه‌ی کشورها چند تا فسقلی و جزقلی که همین الان است به برکتِ تصمیم‌گیری‌های هوشمندانه‌ی ایران از هم بپاشند.

شنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۳

وقتی کسی از آزادی بیانِ دیگری دفاع می‌کند جزو بدیهی‌ترین ِ بدیهیات است که لزوما با عقیده‌اش موافق نیست. برای همین هم اگر قرار است ما روز دوشنبه نام وبلاگمان را به «امروز» تغییر دهیم باز هم جزو بدیهی‌ترین ِ بدیهیات است که لزوما هم‌نظر با سایتِ امروز نیستیم.

از آن‌جا که معمولا ذکر نکات بدیهی کار عبثی است، فکر می‌کنم‌ وبلاگ‌نویسانی که لازم دیده‌اند این نکته‌ی بدیهی را پس از طرفداریشان از «امروز شدنِ وبلاگ‌ها» ذکر کنند خواسته‌اند مِنَتی هم بر سر ِ اصلاح‌طلبان بگذارند. غرض از این چند خط هم این تذکر دوستانه‌ است که منت گذاشتن کار پسندیده‌ای نیست!

چهارشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۳

این همه بازیگر و کارگردان هستند، برنمی‌دارند یک نامه بنویسند بگویند قوه‌ی قضاییه غلط می‌کند به ما چیزی بگوید. (باز هم دمِ مجید مجیدی حزب‌اللهی گرم). اگر نامه بنویسند که اماکن نمی‌آید یک دفعه صدنفر را بازداشت کند. بعد حالا هِی شما گلویتان را پاره کنید که چرا خاتمی‌ ِ بی‌عرضه استعفا نمی‌دهد. این بی‌عر‌ضه‌گی که از آسمان فقط نیفتاده تو خاتمی. این رییس‌جمهور برازنده‌ی همین آدم‌هاست.

تنها راه برای عقب راندنِ محافظه‌کارها فشار ِ نیروهای اجتماعی است. آن‌هایی که می‌گویند «گور باباش» دیگر حق غُر زدن ندارند. همین‌طور آن‌هایی هم که می‌گفتند بگذارید همه‌چی یک‌دست شود. همین‌طور آن‌هایی که می‌خواستند اصلاح‌طلبان را ادب کنند. فعلا فکر کنم خودشان دارند ادب می‌شوند.

شنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۳

این هم یک خاطره از شمس‌الواعظین به مناسبت اتفاقات اخیر

شمس تعریف می‌کرد از دیدارش با گنجی در یکی از مرخصی‌هایش از زندان. گنجی نقل می‌کند از مرتضوی که به او گفته است اگر حرف‌هایی که در مانیفیستِ جمهوری‌خواهی نوشته است را پس بگیرد او هم قول می‌دهد آزادش کند. شمس هم رو می‌کند به گنجی می‌گوید که مبادا گولِ مرتضوی را بخوری که این مردک یک روده‌ی راست هم در شکمش پیدا نمی‌شود.

حالا من نمی‌فهمم این مزروعی‌ ِ پدر با کدام عقلی حرف‌های اداره‌ی اماکن را باور می‌کند و پسرش را می‌برد برای پاره‌ای گفت‌وگوها و از همه بدتر به روزنامه‌ها می‌گوید خبر را کار نکنند چرا که اماکنی‌ها قول دادند سر‌ ِ ۴۸ ساعت پسرش را آزاد کنند. اگر خود پدر گوشه‌ی زندان بود می‌گفتم همان بهتر که آن‌جا بماند!

پنجشنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۳

خوشم می‌آید وقتی ایران را در گوگل جستجو کنیم، اولین جایی که می‌آید وب‌سایت CIA است.

چهارشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۳

خواستم بگویم اگر قرار‌ ِ بر شلوغ پلوغ کردن است بنده هم در خدمتم. بویژه که در این یک زمینه‌یِ ناقابل چندان هم بی‌تجربه نیستم و بوضوح تاثیر ِ مثبت این شلوغ‌ پلوغ کردن‌ها را هم دیده‌ام.
بسم‌الله!

سه‌شنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۸۳

از کشفیاتِ اخیر ِ بنده این که در قانونِ اساسی ِ کانادا دولت موظف شده به مقدار ِ کافی مدارس‌ ِ کاتولیک تاسیس کند یا یک چیزی در همین مایه‌ها. به همان مسخرگی ِ قانونِ اساسی ِ خودمان که می‌گوید باید در مدارس از راهنمایی به بعد به همه عربی یاد داد!

جمعه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۳

این عکس را نگاه کنید. باشد که انتخابات دوره‌ی آینده‌ی شوراها هم لَم بدهیم اندرونِ خانه زیر‌ ِ کرسی!

راستی آقا از کدام حادثه صحبت می‌فرمایند؟

این ماجرای بازار کسادی قاصدک را نوشتم یاد یک جلسه‌ای افتادم که زرهی، سردبیر ِ شهروند برای بچه‌هایِ کانونِ ایرانیانِ دانشگاهِ تورنتو سخنرانی می‌کرد که البته همان حرف‌ها را در گفت‌وگو با قاصدک هم تکرار کرد. بحث بر سر ِ این بود که آیا می‌شود شهروند پولی شود و بدین ترتیب کیفیتِ خودش را هم بالا ببرد یا نه. زرهی می‌گفت مردم ِ تورنتو برای نشریه‌ی فارسی با به طور کلی یک کالای فرهنگی پول نمی‌دهند. یعنی مردم حاضرند پنج دلار بدهند یک قهوه و کیک بخورند ولی یک دلار هم برای روزنامه نمی‌دهند. شاهدی هم که زرهی می‌آورد مال وقتی بود که در گذشته یکی از مغازه‌های ایرانی مجله‌ی «آدینه» آورده بود و یک دلار می‌فروخت و تنها ده-بیست نسخه فروش رفت.

جوابی که بچه‌ها در آن جلسه دادند این بود که اصلا طرح این سوال غلط است که بپرسیم چرا مردم نشریه‌ی ما را نمی‌خرند. باید بینیم چرا نشریه‌ی ما را مردم نمی‌خرند. اگر نشریه فروش نمی‌رود مشکل از نشریه است و نه خواننده. خیلی راحت اگر مردم ۵ دلار می‌دهند قهوه و کیک می‌خورند و ۱ دلار نمی‌دهند برای نشریه چون لابد ارزش قهوه و کیک بیشتر از نشریه است.

خلاصه اشکال لابد از قاصدک است... . البته آن‌قدر هم که نوشتم ناامیدکننده نیست! یعنی اول ماه موقع‌ ِ انتشار روزی ۵۰۰ -۶۰۰ تا بازدیدکننده داریم و روزهای عادی می‌رسد به ۲۰۰ تا.

چهارشنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۳

قاصدکِ ۱۱ و گذشتِ یک ماه دیگر از عمر نازنین.

امروز بر همگان پیوند دادن از اوجبِ واجبات است. یعنی خدا وکیلی ما ده نفریم کلی از وقتمان را سر‌ ِ این مجله می‌گذاریم و آن وقت تعداد خوانندگانش دور و بر ِ ۲۰۰ تا در روز است. اگر کسی دلیل این بازار ِ کساد را می‌داند لطفا در این پایین مرقوم بفرماید.

سه‌شنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۸۳

داشتم فکر می‌کردم بَدَم نیست که به خلیج فارس همه‌ جا خلیج عربی بگویند. دیشب که کنگره‌ی جمهوری‌خواهان را نگاه می‌کردم سه بار کلمه‌ی خلیج ‌فارس به کار رفت که هر سه بار بعد از کلمه‌ی جنگ بود!

یکشنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۳

یک اشکال وبلاگ نوشتن این است که سبک نوشتنتان وبلاگی می‌شود. بعد که بخواهید یک مقاله‌ی آدمیزادی بنویسید، مجبور می‌شوید ده بار هِی بنویسید و بعد رویش خط بکشید، کاغذ را پاره کنید، به سطل بیندازید و دوباره بنویسید. ( معادل امروزیش: هِی تایپ کنید و بعد دِلیت کنید و بعد دوباره تایپ کنید و ...)

پنجشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۳

زمان هخامنشیان هم بود اخبار از طریق چاپارها زودتر منتقل می‌شد تا حالا که پنجشنبه‌ی هفته‌ی پیش می‌گویند یک دختر ۱۶ ساله را در نکا اعدام کرده‌اند هنوز هیچ‌کس خبر موثقی ندارد!

توضیح : خبر موثق یعنی این که از آخر طرف چند سالش بوده یا از لحاظ روانی چطور بوده و از این چیزها. کار ندارم که چقدر در کلیت ماجرا تاثیری می‌گذارد ولی دست‌کم به لحاظ خبری باید معلوم بشود که دقیقا چه اتفاقی افتاده.

چهارشنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۳

در گذشته همیشه فکر می‌کردم عفو بین‌الملل یک سازمان خیلی حسابی با تشکیلات وسیع است و برای همین خیلی دوست داشتم برایشان کار کنم. یک مدتی هم جلسات واحد عفو بین‌الملل در همین دانشگاه تورنتو را رفتم ولی خب خیلی خوشم نیامد. یکی دو ماه پیش در مراسم بزرگداشت ۱۸ تیر در تورنتو یک نفر آمده بود که می‌گفت نماینده‌ی عفو بین‌الملل در کانادا یا شاید هم تورنتو است. وقتی یک کم با او حرف زدم تمام ابهت این سازمان برایم ریخت. یعنی آن‌قدر هم که فکر می‌کردم دم و دستگاه خاصی ندارد. در تمام تورنتو یک نفر بود که آن روز برادرش را هم آورده بود که پای میز بنشیند چون آدم دیگری نداشتند بیاید!

حالا هم که دیدم عفو بین‌الملل در بیانیه‌اش در مورد ماجرای اعدام دختر ۱۶ ساله به سایت بی‌دروپیکری مثل پیک‌ایران استناد می‌کند همان یک ذره حسابی را هم که برایشان باز کرده بودم از دست دادند.

دوشنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۳

این ماجرای جانم فدای رهبر ِ رضازاده را خواندم یاد دورانی افتادم که در المپیاد بودم. یکی دو هفته قبل از اعزام مسوول آن موقع ِ مرکز المپیاد همه‌ی بچه‌ها را به دفترش صدا کرد. خیلی مهربانانه به ما گفت از آن‌جا که مثلا قرار است ما الگوی جوانان ایرانی باشیم و از این حرف‌ها، پس وقتی از روزنامه‌ها و تلویزیون می‌آیند با ما مصاحبه کنند، یادمان نرود بگوییم که عامل اصلی موفقیت‌مان توکل به خدا بوده است.
از همه جالبتر پاویون فرودگاه بود. از تلویزیون طرف آمده بود مصاحبه کند. تازه از المپیاد جهانی برگشته بودیم. طرف خیلی طبیعی آمد گفت من چند دقیقه دیگر می‌آیم از شما عوامل موفقیت‌تان را می‌پرسم و شما هم می‌گویید توکل به خدا!
خلاصه ابتذالی بود. تلویزیون می‌آمد مصاحبه و ما پنج نفر پشت سر هم می‌گفتیم :«اول توکل به خدا، بعد کمک والدین و دبیران و آخر هم پشتکار خودم.» نه این که مجبور بودیم بگوییم و مثلا اگر نمی‌گفتیم با ما کار خاصی می‌کردند ولی خب مُد! بود. یکی دو هفته گذشت و دیگر ماجرا حال به هم ‌زن شده بود. تصمیم گرفتیم دیگر اصلا این سه‌گانه را نگوییم. یادم هست یکی دو باری نگفتیم این بنده خدا مسوول المپیاد یک کم ناراحت شد و وقتی یکی‌مان عهدشکنی کرد و سه‌گانه را گفت طرف کلی ذوق کرد و یک طوری به بقیه اشاره کرد که مثلا شما هم یاد بگیرید.
آن خبرنگار تلویزیون را بعدها در ماجرای کوی در تلویزیون دوباره دیدم. وقتی داشت با مردمی مصاحبه می‌کرد که دانش‌جویان را نکوهش می‌کردند.
راستی هنوزم المپیادی‌ها این سه‌گانه را می‌گویند؟

شنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۳

این حرف را تا حالا خیلی گفته‌ام باز هم می‌گویم. ایرانی‌ها سروته یک کرباسند، مذهبی و غیرمذهبی ندارد. در ایران مذهبی‌ها برای غیرمذهبی‌ها تعیین تکلیف می‌کردند این‌جا که ‌آمده‌ایم می‌بینیم غیرمذهبی‌ها برای مذهبی‌ها تعیین تکلیف می‌کنند.

نمونه‌اش برایم همین ماجرایِ دادگاه‌های اسلامی در کاناداست. می‌شود سر جزییاتِ این دادگاه‌ها بحث کرد. ولی این جا بعضی با کلیت این دادگاه‌ها مخالفند چون که می‌گویند قوانین ِ اسلام ظالمانه است. خُب، قربانتان بروم یک سری هم در ایران نشسته‌اند همین حرف را آن طرفی می‌زنند. می‌گویند شما فلان کار را بکنید فلان کار را نکنید چون آن خوب است آن بد است.
دو نفر عاقل و بالغ حق دارند اختلافِ بین خودشان را با مراجعه به هر دادگاهی که دلشان بخواهد رفع کنند به اَحَدالناسی هم ربط ندارد. این که ممکن است یک نفر تحت فشار خانواده و اطرافیان باشد جزییات ماجراست. به خاطر آن عده هم نمی‌توان حق ِ بقیه را سلب کرد. آن مشکل فرهنگی راه‌حل‌های خودش را دارد.
از لحاظ این دوستان ما هر زنی که به این دادگاه‌ها برود یا جاهل است یا به زور رفته. پس ما کل این سیستم دادگاه‌ها را برداریم که کسی از این کارها نکند. همین استدلال را بردارید ببینید چقدر در ایران جمهوری اسلامی از آن استفاده می‌کند. هر کسی به فلان کاندیدا رای داد اغفال شده است. پس ما خودمان طرف را ردِ صلاحیت می‌کنیم. آشنا نیست؟

جمعه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۳

کانادا شش روز بعد از آغاز المپیک تازه دومین مدالش را بدست آورد. تاکنون کانادا یک برنز و یک نقره بدست آورده است که نتیجه بسیار ضعیفی است. اما نکته‌ی جالب این جاست که سروصدای ملت چندان هم بلند نیست و اگر هم اندکی بلند شده یکی دو روز است. برای کانادایی‌ها ورزش قهرمانی چندان مهم نیست. کانادایی‌ها یک زندگی آرام را ترجیح می‌دهند. ارزش‌های کانادایی بیشتر امنیت، بهداشت عمومی و رایگان و این چیزهاست.


دوشنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۸۳

اصلا و ابدا نمی‌خواهم بگویم که این جودوکار ایرانی کار خوبی کرد که با حریف اسراییلی بازی نکرد. ولی خودمانیم مگر همین آمریکا و شوروی نبودند که در دوران جنگ سرد المپیک‌های همدیگر را تحریم کردند. مگر همین آمریکا نبود که به ورزشکارهای ایرانی ویزا نمی‌داد. مگر همین ملت نبودند که کلی جیغ و داد کردند که چرا چین با این وضعیت حقوق بشر برای میزبانیِ المپیک انتخاب شده. مگر همین آمریکا نبود که ورزشکارانش را برای کشتی به ایران نفرستاد.

فقط می‌خواهم بگویم این حرف که «پیامِ ورزش دوستیِ ملت‌هاست» و این‌ چیز‌هایی که الان خیلی گفتنش مُد شده مالِ همان کلاس اِنشاست. ورزش و سیاست تفکیک‌ناپذیرند. اشکال ماجرا به نظر من در این جاست که ایران با این کاری که کرد آن پیامی که در نظر داشت را نه تنها اصلا به بقیه نرساند بلکه وارونش را هم رساند. چون مسوولانِ ایرانی هیچ شهودی ندارند که مردمِ دنیا در موردِ این جور مسایل چه طوری فکر می‌کنند.

یکشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۳

احتمالا فقط در ایران است که وقتی یک خبرگزاری یک اتاق را در یک شهری کرایه می‌کند و دو سه نفر را خبرنگار آن شهر تعیین می‌کند، مراسم افتتاحیه برگزار می‌شود و از استاندار و نماینده‌ی ولی‌فقیه پیام می‌دهند و ... .


به قول مسعود بهنود، برای خواندن آخرین مقاله‌ام این‌جا را کلیک کنید!

یک نکته‌ی جالب از سخنرانی دکتر باطنی در دانشگاه تورنتو


به نظر دکتر باطنی خط فارسی مشکلات فراوانی دارد. از مهمترین آن ننوشتن حروف صدادار بویژه‌ کسره‌ی اضافه است در حالی‌که در عمل این حروف خیلی مهم هستند. همین یکی از دلایل کندخوانی فارسی‌زبانان است چرا که باعث می‌شود آدم مجبور شود مدام متن را برگردد دوباره بخواند یا مثلا کلمه‌ی بعد را نگاه کند تا بداند که کسره‌ی اضافه را بخواند یا نه. مثلا جمله‌‌ی «اغلب مردم انگلیسی حرف می‌زنند.» بسته به این ‌که برای اغلب کسره بگذاریم یا به سکون بخوانیم دو معنای جداگانه می‌دهد و خواننده را دچار مشکل می‌کند. در انتها‌ی جلسه وقتی یک نفر از دکتر باطنی پرسید که نظر او با تغییر خط چیست او موافقت کرد. دکتر باطنی گفت که این که آیندگان خطی داشته باشند که بتوانند راحت بخوانند به مراتب مهم‌تر از این است که نگران از دست دادن نوشته‌های گذشته باشیم، چه این که این نوشته‌ها را می‌توان به خط جدید هم نوشت.


جمعه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۳

امروز هوشنگ امیراحمدی در دانشگاه تورنتو سخنرانی داشت. دو تا از حرف‌های جالبی که زد از این قرار است.

۱) می‌گفت چند سال پیش در یک مراسمی در واشنگتن رضا پهلوی را می‌بیند. آن موقع زمانی بوده که ماجرای اختلاف رضا پهلوی و مسعود انصاری خیلی بالا گرفته بود. رضا پهلوی رو می‌کند به امیراحمدی و می‌گوید که این مسعود انصاری همه‌ی پول‌های ما را خورده است! امیراحمدی هم می‌گوید ای وای، خب پس حالا چه کار می‌کنید؟ رضا پهلوی هم جواب می‌دهد که مادرمان هستند!

۲) یک مطلب جالب دیگری که امیراحمدی زد این بود که دولت ایران سیاستش همواره این بوده که در روابط خارجی اولویت با کشورهای مسلمان باشد، بعد همسایه، بعد منطقه و دست آخر کشورهای دیگر. ولی در عمل روابط ایران با کشورهای دیگر از کشورهای همسایه بهتر بوده، از میان کشورهای همسایه هم با آن‌ها که مسلمان نبودند بهترین روابط را داشته. مثلا روابط ایران با روسیه و ارمنستان خیلی بهتر از عراق و افغانستان بوده است.

پنجشنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۳

این لینکی که حسین به وبلاگ حمید خطیبی داده خودش به بهترین وجه نشان می‌دهد که مشکلِ مملکتِ ما فقط بی‌عقلیِ سنتی‌ها نیست.

چهارشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۳

اخبار علمی ایسنا مطالب خنده‌دار جالب زیاد می‌نویسد. وسط روز اگر خسته شدید بد نیست یک سری هم به آن بزنید تا کمی انرژی بگیرید. یک نفر برداشته چند تا از این سلول‌های خورشیدی را چسبانده به در مایکروویو، بعد ایسنا نوشته : «براي نخستين بار در جهان اجاق مایكروویو خورشيدی به همت یک مخترع ايرانی طراحی شد.» این نخستین بار در جهانش من را کشته!

سه‌شنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۳

مدت‌ها بود کسی به اندازه‌ی راننده‌ی افغانی‌ای که دیروز سوار تاکسی‌اش شدیم از جمهوری اسلامی و بنیانگذارش دفاع نکرده بود. اهل قندهار بود و زمان جنگ پنج سالی را در ایران گذرانده بود. به قول خودش اول از افغانستان به کثیفستان (‌پاکستان)‌ رفته بود و بعد آمده بود به ایران. در اصفهان شده بود راننده‌ی تریلی و برای همین خیلی از جاهای ایران را سر زده بود. می‌گفت سالی یک ماه هم به جبهه بار می‌بُرد و برای این کار ۱۵ هزار تومان می‌گرفت. از زندگی‌اش در ایران خیلی راضی بود. بعد هم رفته بود جِرمنی و هلند و بعد آمریکا و دو سالی هم بود که در کاناداست. نگران بچه‌هایش بود که در کانادا کالچر را دارند از دست می‌دهند. می‌گفت این‌جایی‌ها که کالچر ندارند. صبح می‌روی سرِ کار و شب برمی‌گردی خانه و می‌خوابی و فردا هم دوباره همین کار از اول.
دغدغه‌اش استقلال بود. می‌گفت همه‌ی این‌ها که در افغانستان آمده‌اند سرکار آمریکایی‌اند. از خمینی تعریف می‌کرد که اگر مجبور کرد زن‌ها موهایشان را بپوشانند ولی خب لااقل ایرانی بود. می‌گفت زمان شاه گندم ایران از کانادا می‌آمد و خمینی که آمد گفت گندم و برنجمان را خودمان بکاریم. تعریف می‌کرد از این که به روستاها تراکتور می‌برد.
حیف نپرسیدم کانادا چه می‌کند؟

پنجشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۳

تو فرم تمدید گذرنامه زیر یکی از قسمت‌ها نوشته :
یکی از والدین شما باید این قسمت را امضا کند. در صورتی‌ که حرام‌زاده هستید امضا کننده باید مادر باشد.

چهارشنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۳

امروز بنده یک ساعتی در گوگل دنبال وب‌سایت سفارت انگلستان در کانادا می‌گشتم. وب‌سایت سفارت اکراین و لیبی را پیدا کردم ولی مال سفارت انگلیس پیدا نشد. سرانجام کشف کردم که ماجرا از این قرار است که اصلا انگلیسی‌ها در شأنشان نمی‌دانند در کانادا سفارت‌خانه داشته باشند چرا که اصلا کانادا کشور مستقلی از انگلیس نیست! انگلیس به جای سفارت در کانادا یک چیزی به اسم British High Commision دارد!

دوشنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۳

قاصدک شماره‌ی ۱۰ منتشر شد. بنده برای گزارش این شماره نشستم و تمام شماره‌های دو تا روزنامه‌ی اصلی کانادا را از سه هفته قبل تاکنون ورق (البته ورقِ الکترونیکی) زدم و مطالب مربوط به زهرا کاظمیِ آن را جدا کردم تا این گزارشی شد که می‌بینید. اگر یک جایی مثل وزارت امور خارجه‌ی ایران مایل باشد این گزارش بنده را که فکر کنم خیلی هم بدردشان بخورد خریداری کند، بنده با کمال میل پولش را می‌پذیرم. مخصوصا آقای آصفی این گزارش را باید حتما بخوانند تا بفهمند به جای این که به تیم فوتبال ایران تبریک بگویند بهتر است اندکی قبل از حرف زدن در مورد دادگاه زهرا کاظمی بیاندیشند تا این‌گونه سوژه‌ی سرمقاله‌های روزنامه‌های کانادا نشوند.


جمعه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۳

هر کسی از پنجره‌ی خودش دنیا را می‌بیند. این هم‌اتاقیِ من دیشب گیر داده بود که چرا جان کری در سخنرانی‌اش گفته ما الان می‌توانیم یک کتاب‌خانه را در تراشه‌ای به اندازه‌ی بند انگشت جا دهیم. می‌گفت هر کتاب یک مگابایت، هر کتاب‌خانه یک میلیون کتاب، می‌شود هزار گیگابایت. اندازه‌ی مایکرودیسک‌های ۲۵۰ گیگابایتی IBM بیست سی سانتی‌متری هست.

پنجشنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۳

چند ماهی است شیرِ آب آشپزخانه‌یمان چکه می‌کند. دیگر دارم جنون می‌گیرم. هم‌اتاقی‌ام هم تنبل است و شیرِ را محکم نمی‌بندد. صدای دل‌خراش چکه آزارم می‌دهد. پریروز رفتم دفترِ خوابگاه که بگویم بیایند واشرِ شیرِ آبمان را عوض کنند. دنبال فرمِ کاغذی‌ای گشتم که باید پر می‌شد. نبود. تارا، از کارمندهای خوابگاه گفت که دیگر از فرم‌های کاغذی خبری نیست. از این به بعد باید فرم‌ها را الکترونیکی پر کرد. آدرس وب‌سایت را داد، با شناسه‌ی کاربری‌ام و کلمه‌ی رمز.

آمدم سرِ کار، جایی که کامپیوتر بود. فهمیدم که تارا کلمه‌ی رمزِ هم‌اتاقی‌ام را داده. یک ایمیل زدم که لطفا مال خودم را بدهید. فردایش جواب داد که کلمه‌ی رمز من بهمان است. نشستم پشت کامپیوتر و فرم را پر کردم. نوشتم شما را به خدا، این واشر شیر ما را عوض کنید. ماجرای یک ماه پیش را هم یادآوری کردم.

حدود یک ماه پیش، زمانِ فرم‌های کاغذی، یک بار به خوابگاه گفته بودم که شیرِ آب چکه می‌کند. طرف که برایِ تعمیر آمده بود یادداشت گذاشته بود: « شیرِ آب‌ِتان سالم است. فقط محکم ببندیدش.» از آن موقع حوصله نکرده بودم دوباره فرم پر کنم، تا پریروز.

امروز یک ایمیل گرفتم. نوشته بود به تقاضایم رسیدگی شده و برای این‌که از وضعیتِ آن آگاه شوم بروم به فلان وب‌سایت. رفتم و بعد از وارد کردن شناسه و رمز و کلی تقه‌زدن، رسیدم به جایی که نتیجه‌ی بررسی را نوشته بود. « رفتیم، شیر آبی چکه نمی‌کرد. از هم‌اتاقی‌تان پرسیدیم. گِله‌ای نداشت. لطفا اگر مشکلی بود خبرمان کنید.»

 
از تَمی پرسیدم می‌داند نزدیک‌ترین جایی که واشر می‌فروشد کجاست؟

سه‌شنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۳

مردهای ایرانی خیلی که بخواهند نشان دهند برای مشارکتِ زن در امورِ خانواده اهمیت قایلند، می‌دهند Greeting پیام‌گیرِ تلفنِ خانه‌یشان را خانم‌شان بگوید.

کسی معادل‌ِ فارسی برای Greeting سراغ دارد؟

چهارشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۳

به قول یکی از بچه‌ها « فارنهایت ۱۱/۹ » بازتولیدِ همان « برنامه‌ی تلویزیونیِ هویت » است که این بار یک نفر برای بوش ساخته است.

یکشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۳

امیدوارم اتفاقات اخیر یک درسی باشد برای مردم که پس‌فردا اگر لازم شد بروند و در انتخابات ریاست‌جمهوری به امثال کروبی هم رای دهند. وگرنه باید مثل این دوست عزیزمان بگویند گورِ پدرِ مملکت با هفت جد و آبادش و هر چه زودتر از آن در روند.

جمعه، تیر ۲۶، ۱۳۸۳

در این نمودار شاخص توسعه‌ی انسانی که سازمان ملل منتشر کرده برای فلسطین از عبارت «سرزمین‌های اشغالی فلسطین Occupied Palestinian Territories» استفاده شده است. (منبع : فایل Pdf با حجم بالا، بروید به صفحه‌ی ۱۵۴)



چهارشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۳

یک دوست آلمانی دارم همه‌اش به این که من دستِ راستیم، متَََلک می‌اندازد. با این همه جالب بود چند روز پیش وقتی با دلِ خونی از سبزهای آلمان می‌گفت. تعریف می‌کرد این حزب سبز، سوسیال‌ دموکرات‌ها را راضی کرده‌است که مثلا تا ۱۵ سال دیگر همه‌ی نیروگاه‌های هسته‌ای را تعطیل کنند. می‌گفت برای کشوری که در ۲۰ کیلومتریش لهستان و چک با کلی نیروگاه هسته‌ای و به مراتب ناایمن‌تر وجود دارد تعطیل کردن این نیروگا‌ه‌ها احمقانه‌ترین کاری است که می‌توان کرد به‌ویژه این که قرار است به جای آن‌ها نیروگاه فسیلی ساخته شود که آلودگی نوع خودش را دارد. می‌گفت این سبزها حتی با تاسیس نیروگاه‌های بادی هم مخالفند چرا که نیروگاه بادی جای زیادی می‌گیرد و اکوسیستم منطقه را به‌هم می‌زند.

خلاصه بنده از این که یک نفر اندکی بدوبیراه به این سبزها گفت بسی مسرور و شادمان گشتم.

سه‌شنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۳

رفیق، اگر منظورت از چند نوشته‌ی تازه‌ات منم، با صدای بلند بگو. توپخانه‌ی طرف ما هم آتشش به راه است.
اگر به خاطرت بیاید، اولین بار یک نوشته آغازگرِ دوستیمان شد. با همین نوشته‌ها هم می‌توان ادامه‌اش داد.

توضیحات : خیلی جدی نگیرید! یک‌کم خودم را زیادی تحویل گرفته بودم!

یکشنبه، تیر ۲۱، ۱۳۸۳

ظهر پا می‌شوی می‌روی جشنواره‌ی خیابانی. همه در خیابان می‌رقصند در حالی که یک دسته دارد آواز می‌خواند. عصر هم می‌روی مراسم بزرگداشت ۱۸ تیر. سخنران‌ها که حرفشان تمام شد با یک شمع و یک پلاکارد می‌روی روبروی مجلس نمایندگان انتاریو و شروع می‌کنی با دوستانت گپ زدن. بعد از یکی دوساعت دوباره با بقیه می‌روی به ادامه‌ی جشنواره‌‌ی خیابانی و آخرین انرژیت را هم صرف رقصیدن می‌کنی. بعد هم یک شام اساسی در یک رستوران مشتی و شب نشینی در خانه‌ی رفقا به صرف پوکر.

مرده‌شور بزرگداشت ۱۸ تیر در تورنتو را ببرند. شاید هم مرده‌شور مراسم قبل و بعدش را.

پنجشنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۳

با این همه دانشگاهی که در هر دهاتی تاسیس شده، درصدِ نیرویِ کار که در ایران مدرکِ دیپلم و بالاتر دارند ۱۸٪ است. این عدد برای آمریکا ۸۴٪ است. (منبع : مجله‌ی رهیافت «PDF»)

یکشنبه، تیر ۰۷، ۱۳۸۳

این شب قبل از انتخابات یک کم از فضایل کشف نشده‌ی حزب NDP بگویم.

مناظره‌ی انتخابات رییس‌جمهوری دوره‌ی اول خاتمی اگر یادتان باشد یک‌جا صحبت از کمبود خانه برای زوج‌های جوان شد. این ری‌شهری درآمد گفت که کارشناسان ما حساب کرده‌اند دیدند ۵٪ بودجه‌ی دولت اسراف می‌شود. ما می‌آییم صرفه‌جویی می‌کنیم با پول این ۵٪ برای جوان‌ها خانه می‌سازیم. سوتی این حرف ری‌شهری آن‌قدر زیاد بود که ناطق در‌آمد به متلک گفت شما با این ۵٪ برای پیرها هم می‌توانید خانه بسازید!

داستان NDP هاست. برنامه‌ی NDP را بخوانید همه‌اش گفته ما این قدر پول می‌دهیم برای فلان جا، آن‌ قدر برای بهمان. بعد که بپرسی که پول که از سر درخت نمی‌آید، پولش را از کجا درمی‌آورید یکی از راه‌هایی که به شما می‌گویند روش رابین‌هودی مالیات ارث است. یعنی اگر شما خانه‌ای دارید که بالای یک میلیون دلار است و از طرفی احساس می‌کنید دارید به دیار باقی می‌روید باید قبل از مردن یا مطمئن شوید NDP سرکار نیست و یا این که بروید یک ۱۰۰ دلار به یک وکیلی، کسی بدهید که برایتان ماجرا را ماست مالی کند. خلاصه این ۳ میلیارد دلاری که NDP خیال می‌کرد از این راه می‌توان بدست آورد آن‌قدر پادرهواست که خود جک لیتون دو سه روز پیش آن را پس گرفت.

اگر هم می‌خواهید در مورد شاهکار سیاست‌های بهداشتی NDP بدانید این‌جا را از قول مهاجر بخوانید.
خلاصه‌ی کلام مگر این که هم‌جنس‌گرا باشید یا یک بچه در شکمتان داشته باشید که بخواهید بیندازیدش، هیچ دلیلی برای رای دادن به این NDP های رویایی وجود ندارد.

جمعه، تیر ۰۵، ۱۳۸۳

یک چند نکته درباره‌ی نوشته‌ی قبلیم :
۱) طبق معمول من بیشتر از این‌که از راستی‌ها خوشم بیاید از چپی‌ها بدم می‌آید!
۲) مشکل اساسی چپ‌ها این است که در رویا زندگی می‌کنند. ادعا می‌کنند که همه‌ی خوبی‌ها را برای مردم می‌آورند. زمان عمل که می‌رسد گند می‌زنند.
۳) این حزب چپ NDP می‌گوید که مالیات مردم عادی را کم می‌کند. شهریه‌ی دانشگاه‌ها را کم می‌کند. بهداشت را عمومی نگاه می‌دارد و کلی پول هم برایش خرج می‌کند. به فکر محیط زیست هم که هست. خلاصه هزار تا کار خوب دیگر هم می‌کند. من نمی‌فهمم مردم کانادا بلانسبت خرند که تا حالا یک بار هم به چنین حزب نازنینی این فرصت را نداده‌اند که در سطح فدرال دولت تشکیل دهد؟؟
۴) آن‌هایی که می‌گویند برایان مرونی و مایک هریس رهبران حزب محافظه‌کار گند زدند اول بگویند که چرا هر دوی این افراد بیش از یک دوره انتخاب شدند؟ خب مردم مگر مرض داشتند دوباره به آن‌ها رای دادند؟ تازه چرا حضرات از به قدرت رسیدن حزب NDP در انتاریو و بریتیش‌کلمبیا چیزی نمی‌گویند؟ دولت NDP در انتاریو همان دوره‌ی اولش را هم نتوانست تمام کند! چنان دسته‌گلی به آب داد که تا بشریت زنده است NDP در انتاریو نمی‌تواند دوباره دولت تشکیل دهد. بروید بپرسید چرا سبزها در بریتیش‌کلمبیا این‌قدر طرفدار دارند. از بس NDP در آن‌جا بد عمل کرد که حالا همه‌ی طرفداران محیط زیست که به طور سنتی به NDP رای می‌دادند به سبزها رای‌ می‌دهند.
۵) برای آن‌ها که مناظره‌ی تلویزیونی رهبران احزاب را ندیدم دوست دارم بخشی از آن را تعریف کنم تا بر عمق معرفت و دانایی جک‌ لیتون رهبر حزب NDP آگاه شوید. بحث بهداشت و بیمارستان‌ها و این‌چیزها بود. هر حزبی از برنامه‌هایش می‌گفت. یک دفعه این لیتون پرید وسط ماجرا و گفت که NDP نه تنها به فکر بیمارستان‌ها و مساله‌ی درمان است بلکه به فکر پیشگیری هم هست. مثلا NDP بر خلاف محافظه‌کارها طرفدار پیوستن کانادا به پیمان کیوتو است. این بنده خدا لیتون فکر کرده بود که پیمان کیوتو در مورد آلودگی هواست! یک طورهایی آن موقع یاد مناظره‌های ایران و دری‌وری‌های ری‌شهری افتادم!
۶) تا موقعی که در قدرت نیستی و به‌خصوص می‌دانی که به قدرت هم نمی‌رسی، می‌توانی هر چه خواستی وعده و وعید بدهی و خالی ببندی. مالیات که ندارد! این استراتژی چپ‌هاست! همه‌جا به‌ویژه در کانادا!

* از لحن نوشته‌ی قبلی‌ام در مورد مهاجران و پناهندگان معذرت می‌خواهم!

سه‌شنبه، تیر ۰۲، ۱۳۸۳

ایرانیان گرامی که در کانادا زندگی می‌کنید، بنده‌ بر خلاف همه‌ی شما(۱و ۲و ۳) به دلایل زیر در انتخابات هفته‌ی بعد مجلس فدرال کانادا از حزب دست‌راستی محافظه‌کار حمایت می‌کنم و به شدت نگرانی عمیق خود را از حزب سوسیال دمکرات NDP اعلام می‌دارم.

۱) محافظه‌کاران مانند بنده طرفدار خصوصی‌سازی و کم کردن مالیات شرکت‌های بزرگ هستند. این کار به رشد و شکوفایی اقتصاد کانادا می‌انجامد.
۲) محافظه‌کاران مانند بنده طرفدار حمله‌ی آمریکا به عراق بودند. به نظر من این حمله در درازمدت به سود منافع ملی ایران خواهد بود.
۳) NDP به روابط کانادا با آمریکا بسیار غیرمسوولانه نگاه می‌کند. آن‌ها اصلا متوجه نیستند که بیش از ۸۰٪ تجارت کانادا با همسایه‌ی جنوبی‌شان است. NDP مخالف پیمان همکاری‌های موشکی با آمریکاست. می‌خواهد پیمان NAFTA را بررسی مجدد کند. با حمله‌های نظامی آمریکا مخالف است. این حزب اصلا متوجه نیست که این برخوردها در یک دنیای ایده‌آل شاید خوب باشد اما برای کانادایی که یک روز مرزش با آمریکا بسته شود کله‌پا می‌شود جز شعار نیست.
۴) جک لیتون رهبر NDP در مناظره‌ی تلویزیونی نشان داد که اصلا نمی‌داند پیمان کیوتو چیست! برای همین هم ادعای این حزب به طرفداری از محیط‌زیست و مطرح کردن پیمان کیوتو غیرمسوولانه است. هر گونه برنامه‌های زیست‌محیطی باید با در نظر گرفتن جوانب اقتصادی ماجرا باشد نکته‌ای که اصلا NDP به آن توجهی ندارد.
۵) بنده هم مانند محافظه‌کاران مخالف هجوم مهاجران به کانادا هستم. این که متخصصان کشورهای توسعه‌نیافته بیایند در کانادا در پیتزافروشی کار کنند اگر به معنای حمایت از مهاجران است بنده همان ترجیح می‌دهم که نژادپرست باشم. یا این که هر کس با مادرش قهر می‌کند می‌رود یک پاسپورت قلابی می‌خرد. تا کانادا می‌آید. بعد پاسپورتش را در توالت می‌اندازد و می‌گوید که در ایران شکنجه می‌شده است و غیره. اگر محافظه‌کاران سیاست‌های پناهندگی را می‌خواهند سخت‌تر کنند کار خیلی خوبی می‌کنند.
۶) نکته‌ی آخر این که بنده با سقط جنین و ازدواج رسمی هم‌جنس‌گرایان هم مخالفم.

با این تفاصیل خیلی طبیعی است که اگر می‌توانستم رای دهم به محافظه‌کارها رای می‌دادم. شما هم اگر می‌توانید رای دهید و از محافظه‌کارها بدتان می‌آید لااقل به لیبرال‌ها رای دهید. دوره‌ی چپ‌های خیالی سپری شده است.

دوشنبه، تیر ۰۱، ۱۳۸۳

به سلامتی شما قلیان کشیدن که ممنوع شد. طرح مبارزه با بدحجابی هم که آغاز شده است. اتحادیه‌ی اروپا هم که کلی بیانیه‌‌ی شدید داده است. قایق‌های انگلیسی را هم که سپاه در خلیج‌فارس توقیف کرده است. قطر فسقلی هم که به قایق‌های ایرانی شلیک کرده است. تمام وبلاگ‌ها هم که فیلتر شده‌اند. ماها هم آن‌قدر غیرسیاسی شده‌ایم که اصلا متوجه همزمانی این همه اتفاق ناگوار نمی‌شویم.

امیدوارم آن‌هایی که خیال می‌کردند یک‌دست شدن حاکمیت به زیادتر شدن آزادی‌های اجتماعی و بهبود رابطه با آمریکا و غیره می‌انجامد تا الان از خواب بیدار شده باشند.

یکشنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۳

فکر کنم گاهی باید این قاعده را که در وبلاگم خیلی مطالب شخصی ننویسم را بشکانم. عکسی که در پایین مشاهده می‌کنید مربوط به مهمانی خداحافظی یکی از دوست‌داشتنی‌ترین دوستانم است. هر جا که می‌رود دست حق به همراهش:)
Pouria.jpg










چهارشنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۸۳

دیشب که تلویزیون نگاه می‌کردم با یک اصلی در قانون اساسی کانادا آشنا شدم به‌ نام Notwithstanding Clause. بر طبق این اصل دولت فدرال و یا ایالتی می‌تواند اگر دلش خواست قانون اساسی را در مواردی نقض کند! نمونه‌اش فرض کنید دیوان عالی کانادا بگوید که رسمیت ندادن به ازدواج هم‌جنس‌گرایان خلاف قانون اساسی است. از همین الان رهبر محافظه‌کار ایالت آلبرتا اعلام کرده که اگر چنین شود از Notwithstanding Clause استفاده می‌کند و خلاصه رای دیوان عالی و قانون اساسی کانادا کشک!

یک جورهایی مثل ولایت مطلقه‌ی فقیه خودمان است، حتی یک کم بدتر. باز خدا پدر و مادر شورای نگهبان را بیامرزد که وقتی با یک قانون مجلس مخالفت می‌کند یک دلیل و توجیه هر چند مسخره می‌آورد و می‌گوید که مصوبه‌ی مجلس خلاف قانون اساسی است. در کانادا اصلا دولت می‌تواند بگوید به درَک که قانون اساسی این‌ طوری گفته است.

نتیجه‌ی اخلاقی : بیخود خیال نکنید مشکل مملکت ما قانون اساسی آن است. قانون اساسی همین کشورهای مترقی هم یک گاف‌هایی دارد که نگو و نپرس. فرق کانادا و ایران در آن چیزی است که باعث شده از ابتدای تصویب قانون اساسی تاکنون در کانادا تنها یک بار از اصل Notwithstanding Clause استفاده شود.

سه‌شنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۳

یک چند وقتی است که دیگر سایت خبری گویا شمارنده ندارد. برای همین هم نمی‌توان سقوط دهشتناک تعداد بینندگان این سایت در ماه‌های اخیر را از نزدیک شاهد بود! از این‌که با آمدن وب‌سایت‌های خبری مختلف انحصار گویا شکسته شده است از صمیم قلب خوشحالم!

یکشنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۳

می‌گویم این ریگان مگر قرار نبود در خلیج‌فارس دفن شود؟ پس چرا تابوتش را به کالیفرنیا دارند می‌برند؟

پنجشنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۸۳

٪۱۳ تشعشعات گازهای گلخانه‌ای در استرالیا مربوط به آروغ زدن گوسفندان است. (منبع : اکونومیست)

یکشنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۸۳

خوشم می‌آید خیلی‌ها، حالا که خطر زلزله رفع شده است می‌گویند زلزله را نمی‌شود پیش‌بینی کرد. سه روز پیش حضرات کجا بودند خدا می‌داند!

شنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۳

آخ که شما نمیدونید دیشب چقدر خوش گذشت. این تورنتو بهارش خیلی خوشگله. درختا شکوفه زده بودن. یک باد ملایمی هم میومد. ظهرش هم که رفتم پیش ام‌کلثوم یک خورش کرفسی پخت که اصلا نگو و نپرس. آدم انگشتاش را گاز میگرفت. بعدش هم که با بچه‌ها رفتیم سینما. یک فیلم دیدیم کلی ترسناک بود (از آن شکلک‌های ترسناک یاهو ). اصلا توصیه نمی‌کنم تنها برید. این رجب هم که کنار من نشسته بود هی جیغ میزد. این دربون سینما هم یک بار بهش تذکر داد ولی خب انگار نه انگار. خلاصه شب هم که برگشتم خونه و خوابیدم. این متکام رو من از آخر باید عوض کنم. خیلی کوچولوی همش از زیر کلم در میره.

راستی، رضاجون سالگرد نامزدیت مبارک (یکی از این شکلکهای خنده یاهو)

این مطلب را همین جوری نوشتم. اگر شما هم این‌ طوری می‌نویسید لطفا بهتان برنخورد. این روزها که همه‌اش صحبت از هویت فردی است با خودم گفتم یک بار هم ما آزمایش کنیم ببینیم چه می‌شود!

یکشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۳

خیلی از کارهای معمولی که مردم در ایران می‌کنند دلایلش با دلایلی که مردم بقیه‌ی دنیا آن کارها را می‌کنند فرق دارد. مثلا اگر در همه‌ی دنیا مردم برای ورزش‌کردن به کوهنوردی می‌روند لااقل در تهران این‌گونه نیست چه این همه مردم که ورزشکار نیستند! یا مثلا اگر در همه‌جای دنیا مردم از ماشین برای وسیله‌ی رفت‌و‌آمد استفاده می‌کنند در ایران بعضی‌ها هم از ماشین ممکن است برای گشت‌زنی در خیابان‌ها استفاده کنند.

همین‌طور هم اگر در همه‌ی دنیا وبلاگ‌نوشتن چیزی بیش از یاداشت روزانه نوشتن نیست در ایران ممکن است این‌طور نباشد. در همه‌جا ممکن است گروه وبلاگ‌نویس‌ها مانند جمعیت ایمیل‌داران باشد ولی لااقل در ایران این‌گونه نیست. در ایران و یا در همین کانادا کلی قرار وبلاگی برگزار می‌شود. یک طوری آن‌هایی که وبلاگ‌ می‌نویسند یک‌سری علایق مشترک دارند که می‌تواند آن‌ها را کنار هم جمع کند. چون که در ایران کمتر این فرصت وجود داشته که یک نفر مطلبی بنویسد که بقیه بخوانند یا این که موضوعی را آزادانه در جمعی مطرح کند اکنون می‌بینیم که چقدر استقبال زیاد است و بر خلاف تصور خیلی‌ها که فکر می‌کردند تب وبلاگ‌نویسی بعد از اشباع شدن می‌خوابد این اتفاق نیفتاد.

خلاصه این را گفتم که بگویم بنده برخلاف نظر سلمان و خوابگرد و در موافقت با حسین با جشنواره‌ی وبلاگ‌ها کاملا موافقم. همین که یک فرصتی باشد که یک سری جوان دور هم جمع شوند کلی ارزشمند است.

دوشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۳

خوشم می‌آید در این orkut همه‌ی رفیق رفقا left-liberal هستند اِلَا خودم که right-conservative اَم!

یکشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۳

۱- من که فیزیک خوانده‌ام (می‌خوانم!) معمولا سعی می‌کنم درباره‌ی آبخیزداری اظهارنظر نکنم. فکر می‌کنم یک نفر هم که تخصصش درباره‌ی مبارزه برای حقوق کودکان و زنان است لزومی ندارد حتما درباره‌ی مسایل عراق و فلسطین و بوسنی‌وهرزگویین اظهار نظر کند.

۲- یک نفر که فعالِ حقوق‌بشر موفقی است لزوما نظریه‌پرداز خوبی نیست و مثلا مطالبی که درباره‌ی نسبتِ اسلام و دموکراسی و این‌چیزها می‌گوید چندان به نظر جالب نخواهد آمد.

۳- وقتی آدم با وجود همه‌ی موفقیت‌هایی که کسب می‌کند همیشه خاکی بماند خیلی ارزشمند است. احساس می‌کنم این‌که یک نفر ناگهان این فرصت را پیدا کند که در تمام دانشگاه‌های مهم دنیا برود و سخنرانی کند در عین حال که فرصت خیلی خوبی است اما خطرناک هم هست. ناخودآگاه آدم فکر می‌کند که خیلی چیزهای مهمی می‌داند که خیلی‌ها نمی‌دانند.

۴- آن‌هایی که دیروز به میزگردی که در آن شیرین عبادی حضور داشت آمدند خوب می‌فهمند من چه می‌گویم. فقط کافی بود به لحن صحبت کردن و اشارات دست او توجه کرد. خیلی بعید می‌دانم که یک سال پیش هم او همین‌گونه صحبت می‌کرد.

شنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۳

دیروز بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم به این نتیجه رسیدم که این که خودم دکترا بگیرم خیلی مهم‌تر از این است که بروم دکترا گرفتن یک نفر دیگر را -حتی اگر آن یک نفر شیرین عبادی هم باشد- تماشا کنم.

جمعه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۳

محض اطلاع آقای بهنود، بیشتر از این‌که بی‌بی‌سی و نوری‌زاده و غیره به خاطر این مصاحبه از ایشان شاکی شوند، برای بنده‌ی حقیر دردسر درست شد آن هم وقتی ‌که یکی از همکاران بی‌مزه‌ی مادرم اسم بنده را پای مصاحبه دید و بقیه‌ی ماجرا !

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۳

خوشم می‌آید بعضی از این وزرا چقدر لات هستند. مصاحبه‌گر به وزیر راه می‌گوید که شرکت کاسپین هم فرودگاه امام نمی‌آید. وزیر جواب می‌دهد: «کاسپین که عددی نیست!»

یکشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۳

یکی دو ماه بعد از دوم خرداد ۷۶ بود. هنوز خاتمی رییس‌جمهوری را از هاشمی تحویل نگرفته بود. در همان زمان عزت‌الله ضرغامی که می‌دانست در دولت بعدی از او خبری نیست زودتر از معاونت سینمایی ارشاد استعفا داد. یادم هست روزنامه‌ی سلام یک یادداشتی داشت اگر اشتباه نکنم با عنوان «خداحافظ آقای ضرغامی». یعنی تمام این رای مردم در دوم خرداد دقیقا به این مفهوم است که دیگر جای شما نیست.

حالا که ضرغامی قرار است رییس صداوسیما شود گویا باید سلامی دوباره کنیم با آقای ضرغامی!

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۳

این هم یک روایت از سخنرانی هفته‌ی پیش خانم افخمی

در کابینه‌ی زمان شاه بحث می‌شود بر سر تغییر قانونی که زن‌ها را موظف می‌کند برای کار کردن از شوهرشان اجازه بگیرند. وزیر دادگستری در مخالفت می‌گوید که شاید یک زن برود یک کاری بکند که در شانیت مرد نباشد مثلا این که برود خواننده شود! از قضا همسر وزیر برنامه و بودجه که در کابینه بوده خواننده بوده! این خانم افخمی هم از فرصت استفاده می‌کند می‌گوید خب چه اشکالی دارد. خانم آقای مجیدی که خیلی هم محترم هستند خواننده هستند!

از آخر قانون این طوری می‌شود که هر کدام از طرفین اگر فکر کرد شغل دیگری با شانیتش سازگار نیست می‌تواند شکایت کند. افخمی می‌گفت همین‌که مردها پذیرفتند که اصلا زنها شانی هم دارند خودش خیلی مهم بود!

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۳

این را نوشتم که شرق روزنامه‌ی حرفه‌ای نیست یاد یکی از شماره‌ها‌ی مجله‌ی اکونومیست افتادم. آن شماره که مال حدود یک سال پیش بود مقاله‌ای داشت درباره‌ی توان موشکی کره‌ی شمالی. در مقاله نوشته بود که آمریکا در بُرد موشک‌های کره‌ی شمالی قرار می‌گیرد. بعد یک عکس داشت که آمده بود به مرکز کره‌ی شمالی و به شعاع برد موشک‌ یک دایره کشیده بود. خب طبیعی بود که این عکس نشان می‌داد که موشک‌های کره‌ی شمالی اصلا به آمریکا نمی‌رسد!

دو شماره بعد اکونومیست از این که متوجه کروی بودن زمین نشده بود عذرخواهی کرد.

دوشنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۳

این هم اثبات دیگری بر غیرحرفه‌ای بودن روزنامه‌ی شرق

شرق یک جوک اینترنتی را ترجمه می‌کند و به‌عنوان خبر انتشار می‌دهد. مطلبی درباره‌ی ضریب هوشی رییس‌جمهوران آمریکا.

یکشنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۳

مهناز افخمی که دیروز از طرف کانون ایرانیان دانشگاه تورنتو سخنرانی داشت، در دوران شاه وزیر امور زنان بوده است. ولی در معرفی‌اش نوشته‌بودند «وزیر دوران پیش از انقلاب اسلامی» و نه «وزیر دوران شاه یا پهلوی».

یک طورهایی هر چقدر هم، همه این روزها ادای افسوس خوردن برای رژیم شاه را درمی‌آورند اما در عمل خوب می‌دانند که آن زمان چه خبر بود. چنان‌چه سعی می‌کنند وزیر دوران شاه بودن خود را پنهان کنند.

پانوشت : فکر کنم بدیهی است همان‌طور که آن‌هایی که الان در جمهوری اسلامی مسوولیت دارند لزوما جنایت‌کار نیستند، آن‌ها که در زمان شاه کاره‌ای بودند هم لزوما آدم‌های بدی نیستند. بویژه از صحبت‌های سخنران هم معلوم بود که دغدغه‌اش همان مساله‌ی زنان بود. تمجیدهای گاه‌ و بی‌گاهش از رژیم شاه هم به خاطر کار کردنش در سیستم غیرقابل انتظار نبود.

پنجشنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۳

یک بیماری هست به اسم مُلتونچق. وقتی کلی کار داری و حوصله نداری هیچ‌کدامشان را انجام بدهی، می‌نشینی و اتاقت را مرتب می‌کنی!

چهارشنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۳

تحلیل‌هایی که معمولا ایرانیان داخل کشور از اوضاع سیاسی می‌دهند چون که خودشان در متن حوادث قرار دارند، به‌مراتب واقع‌بینانه‌تر از تحلیل‌های ایرانیان خارج کشور است. فکر می‌کنم در یک مرتبه بالاتر هم تحلیل‌های آن‌هایی که در داخل قدرت هستند (مثل بهزاد نبوی) از آن‌هایی که در بیرون قدرت هستند واقع‌بینانه‌تر است.

دوشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۳

یک چند روز پیش این‌جا یک سخنرانی بود درباره‌ی مساله‌ی قومیت‌ها. سخنران که استاد دانشگاه تورنتو هم بود در صحبت‌هایش از «حق تعیین سرنوشت» برای قومیت‌ها دفاع می‌کرد. در پرسش و پاسخ یک نفر پرسید اگر بپذیریم که به لحاظ حقوقی یک قومیت حق دارد از یک کشور اعلام استقلال کند، آیا قبول می‌کنیم که بقیه‌ی یک کشور هم مثلا یک قومیت یا منطقه را که فقیر است اخراج کند؟

و همانا سخنران بکسوات کرد.

شنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۸۳

می‌گفت وقتی می‌خواستند ببرندش زندان، یک سری هم به خانه‌اش زدند. هر چی کاغذ و مدرک پیدا کردند برداشتند. حتی داشتند مانیتور کامپیوتر را هم برمی‌داشتند!!

پنجشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۳

در ایران چند باری رفتم تعلیم رانندگی.

دفعه‌ی اول بود. سوار ماشین شدم. بعد آمدم کمربندم را ببندم. مربی‌ام گفت :« این قرتی‌بازی‌ها دیگه چیه؟!»

چهارشنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۸۳

یکی از بچه‌های انجمن اسلامی تعربف می‌کرد از اردوی سالانه‌ی تحکیم که چند سال پیش در یکی از دانشگاه‌ها برگزار شد. آن موقع دانشگاه یک ماشین با راننده به این‌ها داده بود که در طول اردو با آن کارهایشان را انجام دهند.

می‌گفت سال بعد راننده‌ی ماشین را وقتی که در زندان ازش بازجویی می‌کردند دوباره می‌بیند.

سه‌شنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۸۳

در این‌جا کنفرانس‌های مهم معمولا یک هفته طول می‌کشد، از صبح اول هفته - دوشنبه - تا عصر جمعه. از همان ۸ صبح سخنرانی‌ها شروع می‌شود. قیافه‌ی دست‌اندرکاران کنفرانس را هم هیچ‌وقت نمی‌توان دید.

در ایران یک روز افتتاحیه است. اول امام‌جمعه‌ی شهر می‌آید درباره‌ی اهمیت علم در اسلام سخنرانی می‌کند. بعد فرماندار می‌آید از زیباییهای شهر تعربف می‌کند. آخرش هم رییس کنفرانس می‌آید از زحماتی که خود و دوستانش کشیده تشکر می‌کند. بعدش هم همه می‌روند ناهار چلوکباب برگ با کوبیده‌ی اضافه. بعد هم یک چند تا سمینار و اختتامیه ... .

جمعه، فروردین ۱۴، ۱۳۸۳

بنده یک چند روزی است که ایرانم. یک چند روز دیگری هم می‌مانم. فعلا که همه‌اش از خانه‌ی این خاله به خانه‌ی آن یکی عمو رفته‌ام. اگر بخواهم درباره‌ی اینجا بنویسم همه‌اش خانوادگی می‌شود که بدرد نمی‌خورد. هفته‌ی بعد شاید یک گشت و گذاری بزنم و چیزهایی در این وبلاگ بنویسم.

فعلا بروید قاصدک را بخوانید که شماره‌ی ششمش هم منتشر شد.

جمعه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۲

این روزها به سالگرد درگذشت نوربخش نزدیک می‌شویم.او برای من یکی از دوست‌داشتنی‌ترین مسوولان مملکتی بود. یک جورهایی تنها عضو باسواد کابینه بود. خدایش بیامرزاد.

شرق یک چند صفحه‌ای را به نوربخش اختصاص داده است. حتما بخوانید.

پنجشنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۲

این هم‌اتاقی چینی بنده دیروز از فضایل دیکتاتوری در چین صحبت می‌کرد. می‌گفت دلیل این که هندی‌ها نمی‌توانند مانند چینی‌ها رشد جمعیت‌شان را کنترل کنند این است که هر حزبی در هند که در برنامه‌هایش از کنترل جمعیت صحبت کند در انتخابات رای نمی‌آورد.

بد نیست این دوست بنده را مقام رهبری به‌عنوان مشاور استخدام کنند. مزیت این دوست بنده در این است که دست‌کم در نمی‌آید بگوید خدا این طوری گفته مردم غلط می‌کنند این طوری بگویند. خیلی قشنگ می‌گوید دموکراسی کار نمی‌کند.

یکشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۲

یکی به داد این زبان فارسی بیچاره برسد. امروز در یک وبلاگی، یکی نوشته بود :«اینترنتِ من هم تمام شد.»!

شنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۲

عضو حدود ۱۰ تا گروه یاهو هستم. آنهایی که مال بچه‌های تو ایران است هر روز یک مشت عکس گربه و این جور چیزها می‌فرستند. آنهایی که مال ایرانی‌های این‌جاست همه‌اش چامسکی و Counterpunch و این جور خزعبلات می‌فرستند. یک طور‌هایی فرق ایرانی‌های که در ایران زندگی می‌کنند و‌ آنهایی که در کانادا هستند از تیپ ایمیل‌ها معلوم است.

پنجشنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۸۲

با یکی از بچه‌ها بودم، صحبت از امیرفرشاد ابراهیمی شد. گفتم یک چند وقتی است دیگر پیدایش نیست. مثل این که هر چه داشت گفت و تمام شد. ماندنی نبود.

ما چقدر این‌ روزها به آدمهای ماندنی نیاز داریم.

چهارشنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۲

مصاحبه با بهنود که چند وقت پیش صحبتش را کرده بودم قسمت اولش در این شماره‌ی قاصدک منتشر شده است. از دستش ندهید. مقاله‌ی «بهت انتخاباتی» هم که درباره‌ی واکنش ایرانیان تورنتو به نتایج انتخابات مجلس هفتم است هم کار خیلی جالبی است.

دوشنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۲

این مطلب را یک چند وقت پیش در وبلاگ کاپیتان هادوک خواندم.

« اگر یکی داشت بهتون تجاوز می‌کرد اول سعی کنید باهش بجنگید. اگر نشد سعی کنید فرار کنید. اگر باز هم نشد سعی کنید لذت ببرید.»

حکایت ماست و محافظه‌کاران. شاید بد نباشد چند وقتی لذت ببریم.

یکشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۲

پریشب در یک مهمانی، یک عده در حال مستی، یک عده در حال رقصیدن، عده‌ای در کنجی نشسته و من برگ کاغذی در دست داشتم و از ملت امضا جمع می‌کردم. برای تحریم انتخابات. متن بیانیه یکی دو روز دیگر باید منتشر شود. با تمام التماسها توانستم از ۱۶ نفر امضا بگیرم و با حساب آن تعدادی که قبلا جمع کرده بودم فکر کنم شد ۳۶ تا.

همان موقعهایی که به ملت التماس می‌کردم که امضا کنند با خودم فکر می‌کردم که اگر ایران بودم باز هم شاید رای‌ می‌دادم. باز هم. اصلا من از همه آن شب مست‌تر بودم.


یکشنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۲

دارم فکر می‌کنم انتخابات دو هفته‌ی دیگر برگزار شود و مثلا ۳۰٪ کل مردم شرکت کنند. بعد محافظه‌کاران احتمالا آن را به خستگی مردم از دعواهای سیاسی مجلس ششم ارتباط می‌دهند. مملکت به کل در اختیار حضرات قرار می‌گیرد و گل و بلبل می‌شود. آن وقت طرفداران تحریم به آندازه‌ی کافی وقت دارند هر روز خر ببرند و باقلی بار کنند.

به نظر من تنها راه این است که نمایندگان مجلس بودجه‌ی سال آینده را گروگان بگیرند.

شنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۲

نگرانم. از این که این دو هفته در سکوت بگذرد و بعد هم که محافظه‌کاران مجلس را به دست بگیرند. نگرانم از این که یک مشارکت ۴۰، ۵۰ درصدی در کل ایران و ۱۵، ۲۰ درصدی در تهران بشود و بعد هم نکته‌ی خاصی اتفاق نیفتد.حکومت با مشروعیت یا بی‌مشروعیت هم‌چنان بر سر کار بماند و مشغول آزاررسانی به خلق خدا.

هیچ دلیل خاصی برای ننوشتن در مهمترین روزهای نوشتن ندارم جز این که دو سه روزی رفتم واترلو و از آن به بعد دست به نوشتنم نمی‌آید.

سه‌شنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۲

این تشکیل کمیته‌ی چهار نفره خبر خیلی خوبی بود. تجربه‌ی این بیست و پنج‌ساله در ایران می‌گوید که معمولا هر کاری که برایش کمیته‌ی حل اختلاف تشکیل دادند به جایی نرسیده است. فکر می‌کنم باید از مقام معظم هم خیلی ممنون بود که هنوز مساله‌ی کنونی را معضل تشخیص نداده‌اند و ماجرا را با حکم حکومتی خودشان به گند نکشیده‌اند.

وقتش است کاری کرد کارستان.

یکشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۲

یک طورهایی فکر می‌کنم که اصلاح‌طلبان مجلس با علم به این که شورای نگهبان حتما طرح سه‌فوریتی را رد می‌کند - که همین طور هم شد- این طرح را تصویب کردند. آنها سعی می‌کنند اختلافات را برجسته کنند تا در این زمان اعتماد از دست رفته‌یشان را به دست بیاورند.

طرح سه‌فوریتی می‌توانست خیلی بهتر از این‌ها باشد. امیدوارم شورای نگهبان ردش کند تا بعد بین مجلس و شورای نگهبان چند بار طرح بچرخد بدون این که به مجمع تشخیص برود.

وقت‌‌کُشی این روزها بیشتر به نفع اصلاح‌طلبان است تا محافظه‌کاران.

شنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۲

یکی دو ماه پیش تاج‌زاده در دیدار با بچه‌های تحکیم به آنها گفت که از همین ابتدا انتخابات را تحریم نکنند. بلکه بیایند بر برگزاری یک انتخابات آزاد پافشاری کنند و اگر در نهایت چنین چیزی ممکن نشد آن وقت به صحبت از تحریم بپردازند. فکر می‌کنم درستی حرفهای آن روز تاج‌زاده این روزها ثابت شد. تاکید نمایندگان بر انتخابات آزاد و حالا درگیری کنونی آنان با شورای نگهبان و برگزاری تحصن این فرصت را فراهم کرده که یک اتفاق جدی بیفتد و شاید این بار یک قدمهای بلندی به جلو برداشته شود. این تحصن از یک سو باعث شده است که یک همبستگی بین همه‌ی مدیران دولتی و نمایندگان مجلس بوجود آید و بدین ترتیب اگر هم استعفایی قرار باشد انجام شود همه‌ جانبه خواهد بود. از طرف دیگر می‌شود امیدوار بود در روزهای آینده بخشی از اعتماد مردم هم بازگردد و آنها نیز به پشتیبانی تحصن بیایند.

فرق دفاع از انتخابات آزاد و تحریم همین جاست. وقتی شما از بِ بسم‌الله تحریم - فعال و غیرفعال فرقی نمی‌کنید - کنید تنها کاری که می‌توانید بکنید این است که در خانه‌یتان بنشینید و دعا کنید که رژیم سقوط کند و بدین ترتیب فرصتی هم برای بسیج نیروهای اجتماعی پیدا نمی‌کنید. برای همین هم فکر می‌کنم تحریم در شرایط کنونی یک حرکت انفعالی است. حال این که دفاع از انتخابات آزاد یک فعالیت مشخص و قدم به قدم سیاسی است که چون آرامتر و با قابلیت برنامه‌ریزی بیشتر صورت می‌پذیرد امکان موفقیتش هم به مراتب بیشتر است.

پنجشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۲

سال ۷۸، بعد از توقیف روزنامه‌ی توس بود که جلایی‌پور و شمس برای یک جلسه‌ی پرسش و پاسخ به دانشگاه شریف آمده بودند. یکی از دانشجوها شروع کرد به انتقاد که چرا شما در روزنامه‌یتان از آدمی مثل کرباسچی که فقط به فکر پول و قدرت است حمایت کردید. جلایی‌پور هم در جواب گفت این که یک نفر دنبال این چیزهاست که امر بدی نیست. اصلا همه‌ی آدمها در زندگیشان به دنبال سه چیزند : قدرت، ثروت و منزلت.

این را گفتم به آنهایی که می‌گویند نمایندگان مجلس فقط به فکر پول و قدرت و این چیزها هستند. بله دقیقا همین‌طور است و خیلی هم خوب است که همین طور است. نمایندگان مجلس فقط به فکر خودشان هستند و به نظر من اتفاقا به همین دلیل هم مجبور می‌شوند تا قدم آخر بایستند چرا که اگر کوتاه بیایند دور بعد در مجلس رای نمی‌آورند. فکر می‌کنم محافظه‌کاران هم اگر یک کم به فکر خودشان بودند الان وضع مملکت ما خیلی بهتر از این می‌بود.

نمی‌دانم چرا مردم ما انتظار دارند سیاستمداران برای رضای خدا و خلق خدا کار کنند. هیچ جای دنیا این‌گونه نیست. شاید مشکل این‌جا باشد که در ایران آن ساز و کاری که باعث می‌شود به فکر منافع شخصی بودن خودبخود به رضای خلق خدا تبدیل شود وجود ندارد. چیزی که در بقیه‌ی کشورها وجود دارد.

به قول امید میلانی :« انفعال آغازِ فاشیسم است، کوشیدیم از انفعالِ حاکم خارج شویم »

اگر مایل بودید این بیانیه را امضا کنید.

سه‌شنبه، دی ۳۰، ۱۳۸۲

این هم تحلیل اوضاع سیاسی ایران

۱) نمایندگان به خوبی می‌دانند که هر توافقی ( سازشی ) با محافظه‌کاران - حتی این که نامزدهای نهضت آزادی هم تایید شوند - به منزله‌ی خودکشی سیاسی است. سردی واکنش مردم به تحصن خود نشان می‌دهد که انتخابات در صورت برگزاری با تحریم مواجه می‌شود و در این حالت اصلاح‌طلبان بدون تردید انتخاب نمی‌شوند. یعنی حتی با پذیرش این امر که اصلاح‌طلبان فقط به فکر انتخاب شدن خودشان هستند - که به نظر من چندان غیر طبیعی هم نیست - باز هم احتمال سازش نمایندگان با شورای نگهبان منتفی است. از طرفی ظواهر امر نشان می‌دهد که شورای نگهبان اصلا قصد کوتاه آمدن ندارد. بیانیه‌ی مجمع روحانیون هم در همین راستاست.

۲) خاتمی دقیقا در حساس‌ترین زمان به سوییس می‌رود. یعنی خاتمی ترجیح می‌دهد در ماجرای کنونی دخالت چندانی نداشته باشد. بنابراین از چانه‌زنی‌ها هم چندان خبری نیست.

۳) خامنه‌ای و شاهرودی به بم می‌روند. یعنی این که این مسایل که می‌گذرد بیشتر دعوای سیاسی است و آنها به فکر مشکلات واقعی مردم هستند. خامنه‌ای هم به نظر می‌آید فعلا مایل نیست مداخله کند.

۴) آن چه بهمن‌آقا از تاج‌زاده شنیده را من هم دیشب شنیدم. در این هفته اتفاق خاصی نمی‌افتد. از اوایل هفته‌ی بعد، نمایندگان شروع به استعفا دادن می‌کنند و مجلس در زمان تصویب بودجه از رسمیت می‌افتد. دولت هم به ناچار از هم می‌پاشد و کشور در وضعیت غیرقابل پیش‌بینی قرار می‌گیرد. بعد هم فقط خدا می‌داند چه می‌شود.

و اما یک خواهش از کسانی که می‌گویند همه‌ی این ماجراها جنگ زرگری است. شما ۶ سال است دارید این حرف را می‌زنید، ما هم شنیدیم. این چند روز را لطفا دیگر حرف تکراری نزنید.

امشب رفته بودم به مهمانی خانه‌ی یکی از دوستان که به مناسبت حضور شمس الواعظین برپا شده بود. از صحبتهای امشب شمس تا آنجا که صاحبخانه به بنده لقب جاسوس محافل خصوصی ندهد سعی می‌کنم نقل کنم.

برای شمس دو روز پیش از دادگاه احضاریه آمده است. تحلیل شمس این بود که در شش ماه گذشته هیچ روزنامه‌نگاری بازداشت نشده است چرا که هزینه‌ی این کار برای محافظه‌کاران خیلی زیاد شده است. به همین دلیل آنها سعی می‌کنند به جای زندانی کردن روزنامه‌نگاران و سیاستمداران آنان را از کشور به نوعی اخراج کنند. برای این کار هم می‌گذارند طرف همین که به یک دلیلی از ایران خارج شد برایش احضاریه یا حکم بازداشت می‌فرستند تا طرف دیگر باز نگردد. نمونه‌های این کار را در مورد بهنود، نیک‌آهنگ کوثر و نوشابه امیری انجام داده‌اند. از لحاظ آنها همین که یک نفر از ایران خارج شود ارتباطش با محیط قطع می‌شود و تبدیل به یک مهره‌ی بی‌خاصیت می‌شود. برای همین شمس با خیال راحت می‌گفت برمی‌گردد چون می‌داند دستگیر نمی‌شود. گفت دو بار دیگر هم قبلا برایش احضاریه فرستاده‌اند و او اصلا تحویل نگرفته، اتفاقی هم نیفتاده است.

دوشنبه، دی ۲۹، ۱۳۸۲

دیروز با چند تا از بچه‌ها رفتیم مصاحبه با مسعود بهنود. یک مصاحبه‌ی سه ساعت و نیمه در مورد خاطرات روزنامه‌نگاریش از ابتدا تا امروز. یک تا دو ساعت دیگر بیشتر وقت بود می‌شد کتابش کرد. هر وقت چاپ شد لینکش را می‌دهم. فعلا ابن یک جمله را داشته باشید. بهنود می‌گفت : « در خفقان‌ترین سالهای جمهوری‌ اسلامی یعنی دوران جنگ سانسور به آن اندازه‌ای که در دوران شاه سیستماتیک شده بود وجود نداشت. دو سال در آیندگان هر شب این مامور ساواک کنار ما می‌نشست و تیترهای روزنامه را به ما می‌گفت. »

یکشنبه، دی ۲۸، ۱۳۸۲

این هم سه خاطره‌ی شمس‌الواعظین از قاضی مرتضوی به نقل از جلسه‌ی دیشب:

۱) یک بار مرتضوی، جلایی‌پور را صدا می‌کند و به او می‌گوید که با این شمس‌ نگرد، چون آدم خوبی نیست. جلایی‌پور می‌پرسد چرا؟ مرتضوی می‌گوید ما از شمس ریمیل پیدا کرده‌ایم. بعد جلایی‌پور می‌گوید که آقای مرتضوی این حرفها چیست می‌زنید. ریمیل که مال لوازم آرایش خانمهاست. چه ربطی به شمس دارد. بعد مرتضوی می‌گوید این ریمیل شمس آخه به کامپیوتر هم وصل می‌شود!

۲) در دادگاه روزنامه‌ی نشاط بوده که مرتضوی از شمس نظرش را در مورد قصاص می‌پرسد. جلایی‌پور داد و بیداد می‌کند که این سوالاتی که شما می‌پرسید همه تفتیش عقاید است و من الان می‌روم این را به همه‌ی روزنامه‌ها اعلام می‌کنم. یک کم بعد مرتضوی شمس را به ‌کناری می‌کشد و می‌گوید که آیا به نظر او سوالات تفتیش عقاید است؟ شمس هم می‌گوید بله، این سوالات شما عین انگیزاسیون است. مرتضوی هم بعد می‌گوید شاید انگیزاسیون باشد ولی تفتیش عقاید نیست!

۳) در دادگاه روزنامه‌ی نشاط بوده و شمس کلی سروصدا می‌کرده است. بعد مرتضوی به این بهانه که شمس می‌خواهد پیپ بکشد استراحت می‌دهد. بعد شمس را می‌برد اتاق بغل دادگاه و می‌گوید آقای شمس، تو بیا و بگو که تو شبی که مقاله‌ی قصاص چاپ شد در دفتر روزنامه نبودی و خبر نداشتی، آن وقت من هم تو را از زندان مرخص می‌کنم و همه‌ی ماجرا را یک طوری فیصله می‌دهم. شمس هم قبول می‌کند. بعد به دادگاه برمی‌گردند و مرتضوی می‌گوید که گویا آقای شمس یک سری توضیحاتی می‌خواهد بدهد. شمس هم می‌گوید که در استراحتی که بود آقای مرتضوی مرا به این اتاق کناری بردند و گفتند که بگویم آن شب در دفتر روزنامه نبودم تا مرا آزاد کنند. این را که شمس می‌گوید مرتضوی شروع می‌کند به داد و بیداد که تو دروغ می‌گویی. بعد هم شمس می‌گوید خب می‌شود بگویید چرا مرا در این مدت به اتاق کناری بردید؟ من و شما که با هم ارتباط ویژه‌ای نداریم که با همدیگر به یک اتاق برویم!

فعلا این جمله را از شمس‌الواعظین در سخنرانی امروزش در دانشگاه تورنتو داشته باشید تا بعد یک گزارش مفصل از ماجراهایی که پیش آمد تعریف کنم.

شمس می‌گفت :« مردم ایران در تحمل استبداد طولانی بسیار شکیبا هستند ولی همین که یک بارقه‌ی امیدی بوجود می‌آید بسیار عجول و ناشکیبا می‌شوند.»

پنجشنبه، دی ۲۵، ۱۳۸۲

سکوت و بی‌توجهی نسبت به تحصن، که این روزها همه جا را - از جمله وب‌لاگها - فرا گرفته است بسیار آزاردهنده است. آن موقعی که مردم اشتیاقی داشتند، اصلاح‌طلبان کاری نکردند و حال که اصلاح‌طلبان اشتیاق دارند این مردمند که بی‌تفاوتند.

شکی نیست که در میان متحصنین ممکن است کسانی باشند که ترجیح دهند همه چیز از طریق چانه‌زنی‌های پشت پرده حل شود. اما هستند نمایندگانی که این گونه هم نیستند. این دسته در برابر دسته‌ی دیگر نیاز به حمایت و پشت‌گرمی دارند. به نظر من متحصصین این یکی دو روز به برآورد اوضاع مشغولند تا تصمیم بعدی خود و وارد کردن تحصن به مرحله‌ی جدید را بگیرند. اگر سردی فضا همچنان این گونه ادامه پیدا کند این بار نیز اقتدارگرایان پیروز می‌شوند.

چهارشنبه، دی ۲۴، ۱۳۸۲

متحصنین هنوز خود یک چیز را نمی‌دانند. این که خواسته‌ی مشخصشان چیست؟ به خوبی می‌دانند که اگر با تایید صلاحیت عده‌ای کوتاه بیایند آخرین فرصت را از دست داده‌اند و انتخابات بی‌تردید از سوی مردم به بدترین وضع ممکن تحریم می‌شود. نپذیرفتن نظر خاتمی برای توقف تحصن هم دقیقا در همین راستاست.

اما متحصنین نمی‌دانند سطح خواسته‌یشان را تا چه اندازه می‌توانند بالا بروند. اصلا عملی‌ترین خواسته‌ای که آنها می‌توانند مطرح کنند چیست؟ در حال حاضر، این خواسته بستگی به فشار نیروی اجتماعی دارد که در خارج از مجلس است. اگر متحصنین بدانند که مردم و گروههای اجتماعی از آنها حمایت جدی می‌کنند طبعا می‌توانند خواسته‌ی بالاتری را مطرح کنند. اما اگر از فشار افکار عمومی خبری نباشد، اقتدارگرایان هم به تحصن اعتنایی نمی‌کنند و این تحصن به تدریج فرسایشی می‌شود.

برای همین فکر می‌کنم باید با تمام توان از مجلس دفاع کرد. هر کاری که می‌شود باید کرد. از طومار نوشتن، تجمع و ... .

دوشنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۲

یکشنبه، دی ۲۱، ۱۳۸۲

بدترین اتفاقی که ممکن است بیفتد این است که خاتمی و کروبی بروند یک گپی با خامنه‌ای بزنند و بعد هم یک تعدادی از اصلاح‌طلبان تایید صلاحیت شوند.

یک بار هم که شده این اصلاح‌طلبان باید سعی کنند تا آخر ماجرا بروند. البته آخرش کجاست خودم هم نمی‌دانم!

شنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۲

گاهی به خودم می‌گویم این اصلاح‌طلبان که وب‌سایت روزنامه‌یشان را نمی‌توانند سرپا نگه دارند همان بهتر که ردصلاحیت شوند.

زندگی کردن در کانادا برایم مثل غذا خوردن می‌ماند. خوردن اگر چه بسیار لذت‌بخش است اما تصور این که بخواهم بدون وقفه در تمام روز غذا بخورم حالم را بهم می‌زند.

پنجشنبه، دی ۱۸، ۱۳۸۲

دز دو ساعت گذشته تلویزیون این‌جا دو بار ایران را به فیض رساند. اول مستند PBS را پخش کرد که بدون شک یکی از بدترین مستندهایی بود که می‌شد درباره‌ی ایران تهیه کرد. من نمی‌دانم این شبکه‌های خارجی مگر قبل از پخش یک فیلم مستند، نمی‌روند یک تحقیق مختصری بکنند که طرف پرت و پلا نساخته باشد.

بعد هم در اخبار CBC یک گزارش ۱۰ دقیقه‌ای در مورد مجاهدینی که در عراق هستند پخش کرد که در آن با خانواده‌ی آن دختری که اخیرا در فرانسه خودسوزی کرد کلی گفت‌وگو کرد. کسی نمی دانست بعد از دیدن این گزارش فکر می‌کرد مجاهدین چه آدمهای ماهی هستند. نمی‌دانم خود گزارشگر چطور به این راحتی از کنار این موضوع می‌گذشت که پایگاه این حضرات در عراق است و بعد مدام از رژیم دیکتاتوری آیت‌الله‌ها در ایران صحیت می‌کرد.

سه‌شنبه، دی ۱۶، ۱۳۸۲

دارم فکر می‌کنم به این که چند وقت دیگر مجبور می‌شوند اسم خیابان « انتفاضه » را هم تغییر دهند.

یکشنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۲

یکشنبه‌ی هفته‌ی گذشته بعنوان نماینده‌ی کانون ایرانیان دانشگاه تورنتو به جلسه‌ی ستاد کمک به زلزله‌زدگان بم در تورنتو رفتم. دو تا از نماینده‌های مجلس فدرال کانادا هم آمده بودند و مثلا قرار بود از طریق رایزنی با آنها کاری کرد دولت کانادا کمک قابل توجه‌ای به ایران بکند. این ستاد در حقیقت مجموعه‌ی ۲۵ گروه ایرانی تورنتو بود که گردهم آمده بودند.

جلسه با صحبت انگلیسی سخنگوی ستاد شروع شد. او که از اعضای کانون هم بود از اقبال گروههای ایرانی و تلاش آنان صحبت کرد. بعد بلندگو را سپرد به دو نفر دیگر که هر دو به فارسی جلوی نمایندگان پارلمان شروع کردند به شعر خواندن و شعار دادن و از این کارها. در میان صحبتهای یکی از آنها جای یک نفر خالی بود که بعد از هر یک جمله داد بزند :‌ « تکبیر ». سخنرانی این دو که تمام شد یک نفر بلند شد و پرسید که نماینده‌ی کانون شهروندان ارشد انتاریو کیست که در جلسه‌ی قبل آمده است. گفت که رییس کانون این‌جاست و ما نماینده‌ای نفرستاده‌ایم.

خلاصه این نطفه‌ی آغاز مجموعه مشاجرات لفظی و حتی بدنی بود که تا دو ساعت بعد ادامه پیدا کرد و آبروی نداشته‌ی جامعه ایرانی تورنتو را در برابر دو نماینده‌ی مجلس کانادا از بین برد. یکی از نماینده‌ها چند بار به حالت تمنا به ایرانی‌های جلسه گفت که اگر کاری می‌خواهید بکنید Stay United. ولی خب شرمنده، فایده‌ی چندانی نداشت.

یک نفر پشت بلندگو به خانم فلانی مسوول رادیوی ایرانی‌ها در تورنتو گفت که چرا اعلامیه‌ی ستاد را این طوری در رادیو پخش کردی. بعد هم این خانم محترم قهر کرد و خواست از جلسه بیرون برود. بعد یک سری آدم هم دنبال این خانم هم راه افتادند که خانم مرگ ما این دفعه نرو بیرون. ما به تو بلندگو را می‌دهیم تو هم جواب بده. این خانم هم رفت گفت این ستاد کی هست و پولش کجا می‌رود و از کجا معلوم چهار روز دیگر از هم نپاشد و من با چه اطمینانی به شنونده‌هایم بگویم که بیایند به شما پول بدهند.

یک اشکال دیگر ماجرا هم این است که همیشه در این گونه جلسه‌ها یک چند نفر آدم خل (که در تورنتو براحتی پیدا می‌شوند) می‌آیند و براحتی تمام زحماتی که یک عده‌ی دیگر کشیده‌اند را به هدر می‌دهند.

جلسه به فجیعترین وضع ممکن به پایان رسید و یک بار دیگر به آنهایی که این روزها از بی‌برنامگی دولت در کمک به زلزله‌زدگان می‌نالند یادآوری کرد که این دولت عصاره‌ی فضایل همین ملت است.

شنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۲

تازگی‌ها آدمهای مذهبی وقتی خودشان را می‌خواهند معرفی کنند به جای این‌که بگویند « من آدم مذهبی هستم. » مجبورند بگویند « من آدم غیرمذهبی نیستم. »

جمعه، دی ۱۲، ۱۳۸۲

شماره‌ی سوم قاصدک هم منتشر شد. مصاحبه‌ای که وعده‌اش را داده بودم در آنجا چاپ شده است. یک کم طولانی است ولی خب من خیلی از آن راضیم. گزارش فعالیتهای ایرانیان تورنتو در کمک به زلزله‌زدگان بعلاوه‌ی بقیه‌ی مطالب را بخوانید!