سه‌شنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۸۵

یکی از وجوهِ مزخرفِ زندگی در خارج از ایران متعلق به اون موقعیه که با ایران صحبت می‌کنی و می‌شنوی فلانی عمرش را داده به شما. پایِ تلفن فقط می‌گویی «اِ » و همین!

پنجشنبه، فروردین ۰۳، ۱۳۸۵

هر کی عید رو چه جوری تبریک میگه:

سلطنت‌طلب : نوروز باستانی خجسته باد
اتحاد جمهوری‌خواهان: نوروز مبارک
جبهه‌ی مشارکت : سال نو مبارک
کروبی اینا : عید مبارک
جامعه‌ی روحانیت مبارز: تقارن عید و اربعین تبریک و تسلیت
جامعه‌ی مدرسین حوزه‌ی علمیه: اربعین حسینی تسلیت
احمدی‌نژاد: انرژی هسته‌ای حق مسلم ماست
اکبر گنجی : نوروز به همه‌ی ایرانیان به جز خامنه‌ای مبارک
حسین درخشان: نوروز به همه‌ی ایرانیان ساکن ایران و اسراییل و بقیه‌ جاها مبارک
سبیل طلا : روم نمیشه بنویسم!
نیک آهنگ کوثر : نوروز مبارک ضمنا خاک تو سر این مشارکتی‌ها
آزادنویس : نوروز مبارک ضمنا خاک تو سر ابطحی
مجید زهری : نوروزا بر همگانان خجستابادندندی میر فطروسیندادندی
یک ایرانی تازه‌وارد به کانادا :Norooz congratulation

دوشنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۴

من از این قطعنامه‌ی مخالفان بخصوص با بندی‌اش که تقاضای استعفای دبیر شورای فرهنگی دانشگاه ( و البته رییس فوق‌برنامه ) جناب آقای میرزایی هست خیلی موافقم! به نظرم دانشگاه لااقل مسوول فوق‌برنامه‌اش باید در باند دفتر نهاد نباشد تا همه‌ی گروه‌های دانشگاه یک فیضی ببرند. دفتر نهاد هوای گروه‌های مذهبی را داشته باشد و فوق برنامه هوای گروه تئاتر و شعر و این چیزها. ولی سهراب‌پور باید بماند. در میان مسوولان کنونی مملکت سهراب‌پور چند مرتبه‌ بزرگی بالاتر از بقیه هست. ضمنا حواستان باشه شریف تنها دانشگاه شهر تهران هست که رییسش در دولت جدید عوض نشده. یعنی این‌ها فقط یک بهانه می‌خواهند که سنگر آخر را هم فتح کنند.

بگذارید حالا که ماجرای دانشگاه داغ است یک خاطره بگویم از ماجرای من و آقای مهندس میرزایی. سال ۷۷ بود. من در شورای مرکزی انجمن اسلامی بودم و مسوول خبرنامه‌‌ی انجمن. زمان حمله‌ به بیت آیت‌الله منتظری بود. یکی از دوستان قمی طرفدار منتظری از این ور و اون ور جزییات ماجرای حمله به بیت را در آورد و داد به ما برای چاپ در خبرنامه. از آن طرف هم خبرنامه یک صفحه طنز داشت که من می‌نوشتم. منم آن موقع یک حالی به آیت‌الله یزدی که رییس‌ قوه‌ی قضاییه و امام جمعه‌ی تهران بود دادم. نوشتم حالا که برنامه‌ی صبح جمعه با شما بی‌مزه شده می‌شه برنامه‌ی ظهر جمعه با شما را از رادیو گوش کرد که منظورم خطبه‌های نماز جمعه‌ی یزدی بود.

وقتی خبرنامه آماده شد، باید می‌دادیم ازش کپی بگیریم. اون زمان شورای مرکزی دو طیف ۳ و ۴ نفری بود. من در اقلیت سه نفری بودم که خیلی اصلاح‌طلب بودیم و ۴ نفر دیگر سنتی‌تر بودند! برای کپی کردن اول باید دبیر انجمن که جزو اکثریت بود امضا می‌کرد. خلاصه یک جوری بنده خدا را دور زدیم و دبیر واحد سیاسی خبرنامه را برد پیش مهندس میرزایی برای امضای آخر. مهندس میرزایی هم خبرنامه را خوانده بود و بنده خدا کفش بریده بود. فردایش من را به دفترش صدا زد که این خبرنامه را چاپ کنیم دانشگاه شلوغ می‌شه و منم گفتم نه بابا مهندس یه چیزی میگی‌ها. خلاصه به یک بدبختی مهندس میرزایی امضا کرد. کپی کردیم و فردایش برای فروش خبرنامه‌ها را گذاشتیم وسط ابن‌سینا. من اون موقع کلاس داشتم. از کلاس که برگشتم فهمیدم وسط ابن‌سینا دعوا شده اساسی. دو تا از دوستان دفتر نهاد با قوه‌ی قهریه بساط خبرنامه فروشی را بهم زده بودند و البته انصاف را رعایت کنیم دوست ما هم که خبرنامه را می‌فروخت چون ورزشکار بود گرفته بود این‌ دفتری را هم بدجور زده بود. خلاصه اکثریت ۴ نفر هم که تازه همان جا خبرنامه را خواندند دستور دادند خبرنامه دیگر پخش نشود. اگرچه بچه‌های ما سریع هر چی خبرنامه مانده بود را یواشکی برداشتند و شب در خوابگاه توزیع کردند. همان شب جلسه‌ی فوق‌العاده‌ی شورای مرکزی گذاشتند و من و مسوول واحد سیاسی را توبیخ کردند. یک بیانیه هم دادند که نصفش عذرخواهی بابت خبرنامه بود و نصف دیگرش محکومیت حمله‌کنندگان دفتر نهاد . فردایش دوباره من رفتم پیش میرزایی. یک نسخه از خبرنامه را می‌خواست. شاکی بود بدجور که من گفتم شلوغ میشه. منم گفتم خب خود دوستانتان شلوغ می‌کنند. به آن‌ها بگویید آرام باشن. به من چه!

بد ماجرا رفت به شورای فرهنگی. اگر چه به جای خاصی نرسید. سهراب‌پور بدجور دنبال این بود که بداند طنز را کی نوشته! می‌دانم نماینده‌ی بسیج هم گفته بود گزارش ماجرای قم یا دروغ است یا اگر راست است افشای اسرار محرمانه. چون که در گزارش صحبت مکالمات فرمانده‌ی سپاه قم با بی‌سیمش بود که احمد منتظری برای بچه‌های تحکیم تعریف کرده بود.

راستی یک سال بعد برای فوق لیسانس که گزینش وزارت‌خانه من را صدا زد از خبرنامه هم از من پرسیدند. خلاصه دیوار موش داره و موشم گوش!!

پنجشنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۴

ما در ایران کلی انجمن زنان، سازمان غیردولتی زنان و ... داریم. اگر از هر کدام از این نهادهای زنان ۵ نفر هم آمده بود، تعداد زنان در تجمع پارک لاله بیشتر از آن می‌شد که خبرگزاری‌ها بتوانند تعداد را ۶۰، ۱۰۰ یا خود برگزارکنندگان ۲۰۰ بنویسند. یعنی زنان ایران با این همه مشکلات که دارند و این همه که حقوقشان پایمال می‌شود دست آخر در تهران ۱۰ میلیونی فقط ۱۰۰ نفر می‌توانند جمع کنند.

اصلا منظورم به طور خاص زنان نیستند. برای تجمع اکبر گنجی هم همین تعداد یا کمتر آمده بود. به نظر می‌آید در پایتخت ۱۰ میلیونی این مملکت هیچ گروه سیاسی یا اجتماعی توان جمع کردن بیش از ۲۰۰ نفر آدم را ندارد. جالب است که ما شاکی می‌شویم که طرفداران احمدی‌نژاد شب قبل از انتخابات یک کاری کردند که یک دفعگی همه ( منجمله بسیج) به او رای دادند. نوش جانشان. ما بودیم حداکثر ۲۰۰ رای بیشتر جمع می‌کردیم. نه؟

بگذارید همین نمونه‌ی خاص را بررسی کنیم. به نظر من اکثر زنانی که در تجمع آمده بودند متعلق به یک قشر کاملا خاص و یک حلقه‌ی بسیار محدود بودند. این گونه فعالیت‌ها اصلا نمی‌تواند فراگیر شود و در بین این همه زنان دیگر نفوذ کنند. مطمئنم تعداد بسیاری از زنان که از کنار پارک رد می‌شدند در عین حال که با تجمع‌کنندگان درد مشترک دارند اصلا احساس نزدیکی نمی‌کردند. با خودشان می‌گفتند این کارها روشنفکربازی است.

به نظر من ماهای که دنبال آزادی، دموکراسی و حقوق زنان و این چیزها هستیم یک کم از این جاهایی که هستیم بیاییم پایین تا شاید بتوانیم حلقه‌ی خودمان را گسترش دهیم. اصلا تا اطلاع ثانوی باید این برنامه‌هایمان را در روز زن رسمی جمهوری اسلامی برگزار کنیم تا ۸ مارس. شما شاید بهش بگویید ریا یا چه می‌دانم سواستفاده. ولی خب لااقل شاید بشود ۵۰۰ نفر آدم جمع کرد. یادم می‌آید سال‌های ۷۵ ، ۷۶ ما در دانشگاه روز ۱۳ آبان جلسه می‌گذاشتیم با عنوان رابطه‌ی ایران و آمریکا. هیچ روز دیگری نمی‌شد در این باره حرف زد. یک پرچم آمریکا لگد می‌کردیم عوضش حرف‌هایی می‌زدیم که مفید بود. می‌دانید، آدم‌ها خسته می‌شوند هی هر سال برنامه‌یشان بهم بخورد. شاید راه‌های دیگری را باید امتحان کرد.

این هم یک مطلب طولانی فقط به خاطر مهدی!

یکشنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۸۴

ایرانی‌های تورنتو از یک طرف دارَن خودشان را خفه می‌کنند که به بقیه بگن عرب نیستند از یک طرف برای فارسی ِ North York می‌نویسن «نورث یورک».

جمعه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۴

طرح وحید هراتی برای حل بحران هسته‌ای ایران

دانشمندان هسته‌ایمان را به چین بفرستیم و آن موقعی که آن‌ها آن‌جا هستند بگوییم در آفریقای جنوبی اورانیوم استخراج کنند. از این اورانیوم نصفش را ببریم روسیه نصف دیگرش را همانجا بگذاریم. از آن نصفه‌ای که روسیه است نصفش را ببریم ایران در صداوسیما بگزاریم و بگوییم مردم نقاشی‌اش را بکشند و بعد نقاشی‌ها را در نمایشگاه توانمندی‌های هسته‌ای ایران بگذاریم. آن اورانیومی که در روسیه هست را بدهیم برایمان غنی‌سازی کنند. بعد ببریمش در نیروگاه هسته‌ای ژاپنی‌ها بگذاریم گاز هگزافلورایدش در‌آید. گازها را در پلاستیک جمع می‌کنیم تحویل آژانس انرژی اتمی می‌دهیم. بعد اورانیوم را برمی‌داریم دوباره‌ به روسیه می‌بریم تا روس‌ها ازش کیک زرد درست کنند. بعد کیک زرد را برمی‌داریم می‌بریم در فرانسه چال می‌کنیم. آن اورانیومی که در نمایشگاه نقاشی بود را به روس‌ها پس می‌دهیم جز یک تکه‌اش را که می‌ریزیم تو غذای احمدی‌نژاد تا ایشان سرطان طحال بگیرند از دستشان راحت شویم. بعد با برقی که از انرژی هسته‌ای ایجاد شده چراغ سر قبرمان را روشن می‌کنیم. پول صادراتش را هم می‌دهیم برای سلامتی دانشمندان هسته‌ای‌مان صد شبانه‌روز نماز و روزه بگیرند.