سه‌شنبه، دی ۲۴، ۱۳۸۱

در مونترال رفته بودم تو يک قهوه خانه به صرف يک نوشيدني. يک دختري نشسته بود آنجا تمام مدت با کامپيوترش کار مي کرد. يک مردي هم آمده راست روبرويش نشست و تمام مدتي که من آنجا بودم خلاصه زل زده بود تو صورت دختره. دختره آخر بي غيرتي بود. اپسيلوني تحويل نگرفت!