یکشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۴

معاون بازرگانی داخلی درگفت و گو با "مهر" خبر داد:
تعرفه واردات شکر 100 درصد کاهش یافت
معاون بازرگانی داخلی گفت: به منظور کاهش قیمت شکر در بازار داخلی، تعرفه واردات شکر از 150 درصد به 50 درصد کاهش یافت.


این تیترزنی خبرنگار مهر یک کم بیشتر از بی‌نظیر است. پیشنهاد می‌کنم که در دانشکده‌ی خبر دو واحد ریاضی هم بگذارند تا خبرنگاران یاد بگیرند چیزی که صددرصد کاهش پیدا کند یعنی این که از صحنه‌ی روزگار محو شده است. هر دو عددی که دم دست دیدیم را نباید از هم کم کنیم!

جمعه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۴

-می‌گویم حالا که سعیدلو وزیر پیشنهادی نفت به خاطر نداشتن سابقه‌ی مدیریتی در وزارت نفت رای نیاورد بد نیست که آقای احمدی‌نژاد همان پسرعموی بنده را انتخاب کنند! خدا وکیلی در بین این وزرا این پسرعموی بنده یک سر و گردن که چه عرض کنم یک چند متر هم بیشتر، از همه‌یشان بالاتر است!

-این طرح صندوق مهر رضا حقیقتن ایده‌ی نابی است. یعنی تا حالا همین طور کابینه پشت سر کابینه آمده بود هر چی فکر می‌کردند به عقلشان نمی‌رسید چطوری مشکل مسکن، ازدواج و اشتغال جوانان را حل کنند. خدا را شکر یک کابینه‌ی خدمتگزار آمده در همان روز اولِ کاری آمد و تصویب کرد که در هر استانی یک صندوق درست بشود که مشکل جوانان حل بشود.

سه‌شنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۴

این وزیر پیشنهادی علوم متقلب که هست هیچ، خرافاتی هم هست. خودتان خزعبلاتی که گفته را بخوانید:

وي در ادامه با استناد به حديثي از پيامبر اكرم(ص) كه مي‌فرمايد: چنان‌چه دانشي در آسمان باشد انسان‌هايي از سرزمين فارسي آن را به دست مي‌آورند گفت: پيام پيامبر عظيم‌الشأن اين است كه ايرانيان مي‌توانند. لذا بايد مقدمات آن فراهم شود.

دوشنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۴

امروز داشتم مصاحبه‌ی بیلی و من را با مجید زهری می‌خواندم. فارغ از محتوای گفت‌وگو همین طور که آن را می‌خواندم احساس می‌کردم که یک تریلی هیجده چرخه دارد از روی زبان و نگارش فارسی رد می‌شود. با هم بخش‌هایی از آن را می‌خوانیم. قسمت‌های ایتالیک از متن مصاحبه برداشته شده است.

اين گفتگو چند ماه پيش آغازید (تا این جا به تعداد افعال فارسی یکی اضافه شد!)
پاره‌ای از گفته‌ها، به تبع روز اصلاح شد و بعضی پرسش‌ها نيز مرمت گرديد. ( فکر کنم پرسش‌ها اخیرا در فهرست آثار باستانی ثبت شده)
سپاسگزارم که مهر ورزیده، من را دعوت کردی. (خدا وکیلی تو مراسم خواستگاری هم آدم این جوری حرف نمی‌زند.)
من اين موضوع را قبلاً بررسیده‌ام (بررسیده‌ام لابد تلفظش از بررسی کرده‌ام راحت‌تر است!)
من روزی را می‌بینم که اهل اندیشه و سیاست به این نتیجه‌ی اصولی برسند که لازم است هرکدام "یک دفتر کار اینترنتی" داشته باشند که آن، چیزی جز وبلاگ نتواند بود. (تکبیر برای این جمله بتواند بود!)
معتقدم این تنها جاده‌ای‌ست که مردم ما را به ساخت جامعه‌ای مدنی راهبر می‌شود. (یک فعل جدید دیگر : راهبر شدن، ماشاالله این افعال جدید همه خوش‌آوا هم هستند)
"خبرچین" نیز در راستای اهداف توسعه‌گرايانه در وبلاگ‌شهر ایجاد شد. ( این جمله را با پنج تا لیوان آب هم فکر نکنم بشود از گلو رد کرد، آدم را یاد رفسنجانی می‌اندازد)
زیرا سمت‌وسوی خبرچین –که در راستای فضای باز و دموکراتیک و مدنی بود- خود بالنده‌ی "هويت" اعضا بود و به آنان می‌باوراند که هويت خود را ارزش گذارند و آن را با افتخار اعلام کنند. کار جمعی خبرچین پیامش این بوده که بدون "هویت" نمی‌توان جامعه‌ای مدنی را شالوده ريخت ( لابد از وقتی وبلاگ خبرچین راه افتاده شاخص توسعه‌ی سیاسی مملکت یک چند تایی بالا رفته)
امیدوارم که این مقاله –و دیگر مقالاتم از این دست- جرقه‌ای در ذهن خواننده بزند و باعث خودانگيخته‌گی وی شود ( من که این مصاحبه را خواندم کلی خودانگیخته شدم)
روش نوشتاری امروز، شکست همه‌جانبه‌ی مبهم‌نویسی سنتی-استبدادی را به دنبال دارد. (مبهم‌نویسی سنتی- استبدادی را هم یادشان باشد بگوییم به فرهنگ لغات اضافه کنند)
و ...

جمعه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۴

من از کارهای ساختاری از نوعی که مثلا الان نیک‌آهنگ به آن مشغول است خوشم می‌آید. همان طور که می‌دانید نیک‌آهنگ دارد یک دیتابیس درست می‌کند که هر کدام از مسوولان مملکتی چند تا زن دارند. یک هم چنین چیزی وقتی آماده بشود، کار خیلی‌ها را راحت می‌کند و مردم آن وقت به جای خاله‌زنک‌بازی می‌توانند کار مفید انجام بدهند و بدین ترتیب بهره‌وری و در نهایت تولید ناخالص ملی مملکت بالا می‌رود.

از طرفی هم‌چنین دیتابیسی ثمرات فرهنگی فراوانی هم دارد. مثلا خود همین نیک‌آهنگ از وقتی که احمدی‌نژاد آمده و حاکمیت یک‌دست شده، دچار بحران هویت شده بود. قبلا از خواب پا می‌شد، می‌آمد پای کامپیوتر و در وبلاگش می‌نوشت که چه می‌دانم سقف خانه‌ی ما چکه می‌کند چرا این وزیر نیروی مشارکتی هیچ غلطی نمی‌کند. حالا این روزها نیک‌آهنگ از خواب که پا می‌شود، می‌بیند اِی دَدَم وای، اصلا خانه که سقف ندارد. ولی خب به وزیر احمدی‌نژاد هم که گیر بدهد مزه‌ای ندارد. خلاصه نیک‌آهنگ دچار بحران شده که وبلاگش را با چی پر کند. فعلا رفته سراغ شمردن زن‌های مردم. هم سرگرم‌کننده است هم مشتری‌پسند! ولی خب احتمالا چون به هر حال تعداد زن‌ها محدود است، این پروژه هم به زودی تمام می‌شود. اگر کسی سرگرمی دیگری برای نیک‌آهنگ سراغ دارد بد نیست به او یک ایمیل بزند.

پنجشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۴

تا از بهمن (با ایهام بخوانید!) خبری نشده یک کم درباره‌ی فیدل صحبت کنم! من تا حالا کوبا نرفته‌ام. مقاله یا کتاب خاصی هم در این‌باره نخوانده‌ام. ولی خب با خیلی از دوست‌هایم که به کوبا رفته‌اند در این باره صحبت کرده‌ام. سعی می‌کنم تصویری که از کوبا بعد از این صحبت‌ها برایم درست شده را برایتان شرح دهم. این را گفتم که خیلی جدی نگیرید. مثل داستان‌های یاسر و کوبا بخوانید. کسی کوبا رفته خوشحال می‌شوم نظرش را دراین‌ باره بنویسد.

این را فکر کنم قبلا در وبلاگم نوشته‌ام. اولین بار دایی‌ام حدود ۱۰ سال پیش کوبا رفت. وقتی برگشت بهم گفت که کاسترو مردمش را بدبخت کرده. زن‌های کوبایی از تن‌فروشی، مردهایش هم از دزدی خرج زندگی را در‌می‌آورند. این حرف دایی‌ام در ذهنم مانده بود تا چند سال پیش یکی از دوستانم داشت کوبا می‌رفت. با این دوستم اتفاقا سر این جور مسایل خیلی بحث می‌کردم. او همیشه چپ می‌زد و من هم خب راست! تا این که رفت کوبا. وقتی از کوبا برگشت و من را دید اولین جمله‌ای که به من گفت این بود که دایی‌ات راست می‌گفت!

کوبا تا قبل ۱۹۹۰ به کمک شوروی سرپا بود. با فروپاشی شوروی کاسترو که دید دیگر از پول مفت خبری نیست رفت سراغ توریسم. بنابراین هر کاری (که شاید بعضی از این کارها خیلی خوب هم باشد) کرد که بتواند درآمدش را از این راه زیاد کند. مثلا جالب است بدانید که کوبایی‌ها پاسپورت آمریکایی‌ها را مهر نمی‌زنند تا موقع برگشتن آمریکا اذیتشان نکند. چون آمریکا سفر به کوبا را برای شهروندانش ممنوع کرده است.

دوستم می‌گفت هم از هواپیما که پیاده می‌شوی می‌بینی که دخترهای جوان کوبایی می‌آیند سراغ‌ توریست‌های پولدار. تن‌‌فروشی همه جا هست ولی این که یک کشوری کلی از درآمدش از این راه باشد خیلی فرق می‌کند. در کوبا یک مساله‌ی وحشتناکی که وجود دارد جدایی بین مردم کوبا و توریست‌هاست. برای همین ممکن است که یک نفری به کوبا رفته باشد و ذره‌ای در مورد مردم کوبا و زندگی در آن جا چیزی نداند. توریست‌ها با تور می‌روند در استراحتگاه‌های مخصوص خودشان و لب ساحل می‌نشینند لذت بردن. اگر در ایران قیمت هتل برای خارجی‌ها گران‌تر است در کوبا قیمت همه چیز این طوری است. از تاکسی، غذا و هر چیز که فکرش را بکنید. قسمت تاسف‌بار ماجرا هم این جاست که کوبایی حق استفاده از این سرویس‌ها را ندارند. یعنی شما نمی‌توانید با دوست کوبایی‌تان در یک رستوران غذا بخورید یا با یک تاکسی به یک جا بروید. انگاری یک جزیره‌ای در کوبا درست کرده‌اند برای توریست‌ها و پولشان.

در کوبا اصلا آزادی مطبوعات و احزاب و این چیزها که اصلا جوک است. یعنی اگر در ایران آزادی سرکوب می‌شود اصلا در کوبا هم چنین چیزی نیست که بخواهد سرکوب شود. مردم کوبا از همه عالم و آدم به خاطر خفقانی که وجود دارد بی‌خبرند. یعنی کاسترو دو تا جزیره درست کرده که هیچ ارتباطی با دنیای خارج ندارد. جزیره‌ی توریست‌ها و جزیره‌ی مردم. برای ما هم که ایرانی هستیم می‌فهمیم که چه حرف مفتی است اگر یک نفر بگوید فضای بسته‌ی کوبا به خاطر سیاست‌های آمریکاست.

یک مقدار بحث درباره‌ی کوبا شاید به تفاوت دید آدم‌ها نسبت به زندگی و عدالت و این چیزها برگردد. من ترجیح می‌دهم اگر ۱۰۰ نفر آدم باشند، ۷۰ نفر چلوکباب بخورند، ۲۰ نفر نان پنیر، ۵ نفر نان خشک و ۵ نفر هم گرسنگی بکشند تا این که هر ۱۰۰ نفر نان خشک بخورند. در کوبا همه فقیرند. کسی از گرسنگی نمی‌میرد، قبول، ولی این که زندگی نشد. ضمن احترام به همه‌ی کوبایی‌های عزیز به نظر من کاسترو کوبا را یک باغ‌وحش کرده. در هم چنین جایی حیوان‌ها حداقل غذا را برای خوردن دارند، اگر مریض هم بشوند دکتر می‌آید سراغشان ولی خب هر روزشان را در قفس می‌گذرانند. حالا این حیوان‌ها همه‌یشان خواندن نوشتن بلد باشند هم اتفاق خاصی نمی‌افتد. آدم خواندن نوشتن یاد می‌گیرد که زندگی بهتری داشته باشد، نه این که هر جا برود بگوید من خواندن نوشتن بلدم!

چهارشنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۸۴


امروز را می‌خواهم بزنم به جاده خاکی و از هدیه تهرانی و ربطش به تورنتو و این چیزها بگویم. اگر عمری بود فردا می‌رسیم خدمتِ فیدل!

از یک چند هفته پیش تو روزنامه‌های تورنتو یک آگهی چاپ شده بود از نمایش فیلمی به نام سیزده با بازی هدیه تهرانی. زیر آگهی هم بزرگ نوشته بود نمایش این فیلم در ایران ممنوع است. یک عکس هم از هدیه تهرانی تمام قد انداخته بود که انگاری بالای سرش یک تکه پارچه مثلا بیشتر نبود. خلاصه سیستم ابن بود که جمعه شب در سالن فلان کتاب‌خانه فیلم هدیه تهرانی رو نشان می‌دهند که بی‌حجاب هم هست! من این وسط فقط کفم بریده بود که چرا هم چنین فیلم توپی را فقط یک شب جمعه نشان می‌دهند. خب قشنگ بگذارندش در سینما که ملت همه مستفیض شوند.

چشمتون روز بعد نبیند. سالن ۲۵۰ تا جا داد. ۳۵۰ نفر آمده بودند. خیلی هم طبیعی بود. یعنی به نظرم کم هم آمده بودند. خلاصه به ۱۰۰ نفر هدیه تهرانی نرسید. بعد فیلم شروع شد. از قضا کارگردان این فیلم یک جوان ۲۶ ساله بودند که احتمالا حس کیارستمی بودن گرفته بودش! فیلم داستان که نداشت هیچ اصلا دیالوگ هم نداشت. هدیه تهرانی از این ور هی می‌رفت اون‌ور. ولی باحال‌تر این که فیلم اصلا فیلم کوتاه بود! فقط ۲۰ دقیقه! بعد از یک دقیقه هم کلاه‌گیس هدیه تهرانی عادی می‌شد و ملت از حض بصر هم بی‌نصیب می‌شدند!

آقا ملت رو می‌گویی شاکی شده بودند خفن! هنوز فیلم تمام نشده بود جیغ و دادشون رفته بود بالا. که این کارگردان شیادِ و کلاهبردار. این فیلمِ چرا صدا نداشت! نقد و بررسی فیلم تبدیل شده بود به فحش و فحش‌کاری! ملت هم شاکی که ۱۰ دلار پول دادند و شب جمعه‌شان را گذاشته‌اند حسابی رفته‌اند سرکار.‌ خلاصه خودتان دیگر بقیه‌شان را تصور کنید.

راستش را بخواهید من آن‌جا نبودم. ولی خب این ماجرا را شنیدم یک نیم‌ساعتی می‌خندیدم. گفتم شما را هم در خنده‌ام شریک کنم!

سه‌شنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۴

به این نوع سیستم درمانی که در اکثر کشورهای توسعه‌یافته به جز کانادا وجود دارد می‌گویندTwo-tier health care . در این سیستم کنار بخش دولتیِ درمان یک بخش خصوصی هم وجود دارد. مثل همه‌ی قسمت‌های دیگر اقتصاد وجود بخش خصوصی رقابت ایجاد می‌کند و راندمان بیمارستان‌های دولتی را بالا می‌برد. درآمد پزشک‌ها هم بالا می‌برد و این طوری نمی‌شود که کانادا هر سال کلی از پزشک‌هایش را به خاطر مهاجرت به آمریکا از دست بدهد. به طور کلی هم طبیعی است که وقتی شما روی یک کالا (مثل ویزیت دکتر) نرخ ثابتی زیر نرخ واقعی بگذارید آن کالا کمیاب می‌شود.

پس چرا کانادا سیستم درمانی‌اش را مانند کشورهای دیگر نمی‌کند؟ این طور که من سیاست این جا را دنیال می‌کنم برای مردم کانادا نداشتنTwo-tier health care جزو ارزش‌های کانادایی‌شان به حساب می‌آید. مساله حیثیتی است. برای همین هم اگر لیبرال‌ها (حزب حاکم) بخواهند به این طرف بروند انتخابات را می‌بازند. اتفاقا با ترساندن مردم از این که محافظه‌کارها طرفدارTwo-tier health care هستند کلی هم برای خودشان رای جمع می‌کنند.NDP های بیسواد هم که فرق هندوانه را با اقتصاد نمی دانند، این وسط به این توهم ارزش‌های کانادایی کلی کمک می‌کنند. یک مقدار همه چیز شبیه هند است. در هند هر حزبی که از کنترل جمعیت طرفداری کند در انتخابات شکست می‌خورد و برای همین جمعیت هند همین‌طور داره می‌رود به آسمان‌ها!

دوشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۴

این دیگر مربوط به خودمان است. نامه‌ آمد که وقت دکتر (متخصص) داریم. کِی؟ ۱۵ ژانویه! یعنی ۵ ماه دیگر. من فقط مانده‌ام کی کانادا را داخل G8 راه داده! احتمالا آمریکا مرامِ همسایگی گذاشته!

یادمه در مجلس ششم وقتی بحث یکی شدن آموزش پزشکی و آموزش علوم بود، هرکسی یک جفنگی می‌گفت. مثلا پزشکیان گفته‌ بود چون خدا گفته علم و عمل باید توامان باشد پس آموزش پزشکی با وزارت بهداشت باید باشد. این وسط فقط دکتر شیرزاد به نظرم حرف حساب را زد. گفت تو کل دنیا فقط دو سه تا کشورند که آموزش پزشکی‌شان با وزارت بهداشت است! یکی کوباست که به نظر من بهتر ِ داخل کشورها به حساب نیاید، یکی ایران و یکی دوتا کشور دیگر. به نظر من این جور دلیل‌ها دیگر توضیح دیگری هم نمی‌خواهد.

حالا محض اطلاع دوستان در دنیا فقط دو سه تا کشورند که سیستم درمانی‌شان مثل کاناداست و اتفاقا دوباره یکی از آن کشورها کوباست! در بقیه‌ی کشورهای دنیا شما در ازای پرداخت پول بیشتر می‌توانید سرویس بهتری ببرید. ولی در کانادا نظام درمانی از نوع فیدل کاسترویی برقرار است و پول اضافه‌ی شما به هیچ دردی نمی‌خورد. باید مریض که شدید زجر بکشید تا عدالت برقرار شود. می‌خواهید همه را بیمه کنید، اشکالی ندارد خیلی هم کار خوبی است. ولی با یکی که این وسط یک عمر زحمت کشیده خدا میلیون پول جمع کرده که نباید برای یک سرماخوردگی مثل یک گدای سر خیابان رفتار کرد!

یکشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۴

از این نوشته‌ی خانم ناصری خیلی خوشم آمد. به قول ایشان ترجیع‌بندِ دوستانِ مخالفِ خاتمی تا حالا این بوده است که در این سال‌ها هر پیشرفتی هم شده به خاطر مردم بوده و نه خاتمی. در واقع خاتمی هیچ کار مهمی نکرده است. با این استدلال حالا که احمدی‌نژاد و این کابینه‌ی گل و سنبلشان هم آمده است، نباید اتفاقی بیفتد و هم‌چنان مردم ِ همیشه در صحنه این اصلاحات را به جلو می‌برند. ببینیم و تعریف کنیم!

جمعه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۴


این ماسک‌ها را برای چی می‌زنند؟ ازش تشعشعات رادیواکتیو رد نمی‌شود؟ یا این که ماشاالله وفور نعمت است و ذرات اورانیوم همین جور در فضا پراکنده‌اند؟ این ماسک‌ها که به‌درد هوای آلوده‌ی تهران هم نمی‌خورند. در تاسیسات هسته‌ای به چه درد می‌خورند؟

پنجشنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۴

حاجی، شستِ پات رو دکمه‌یِ بلاگ‌رولینگ مثکه گیر کرده. ور ِش دار. این وبلاگ ما شایسته‌ی این همه لطف و ارادت شما نیست!

چهارشنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۴

من امروز خیلی سرحالم. یعنی از صبح که خواندم این مرکز اصفهان فک پلمب شده و دانشمندان ما می‌توانند با تحقیقات خودشان از آخرین مرزهای دانش و فن‌آوری عبور کنند، غرور علمی سر تا پای وجودم را فرا گرفته است. تازه وقتی خواندم که ایران قرار است تا ده سال دیگر جز پانزده کشور برتر جهان در زمینه‌ی نانوفن‌آوری هم بشود داشتم از شادی بال درمی‌آوردم.

ولی جدای از شوخی دارم فکر می‌کنم خیلی بد هم نمی‌شود آمریکا یا اسراییل یک حالی به این تاسیسات هسته‌ای ایران بدهند. با خودمان که تعارف نداریم. از نیروگاه بوشهر تا ۱۰ سال دیگر هم به اندازه‌ی یک باتری قلمی برق درنمی‌آید. بقیه‌ی تاسیسات هسته‌ای ایران هم همه‌اش قیافه‌ است. عین هم خود سازمان انرژی اتمی که کل میلیاردها تومان سرمایه‌ی پولیش سالانه یک میلیون تومان هم بازدهی ندارد. اگر تاسیسات هسته‌ای ایران نابود شود اول این که یک بار برای همیشه ما از شرشان خلاص می‌شویم. خطر حمله‌ی گسترده به ایران هم به کل رفع می‌شود. این احمدی‌نژاد و دوستان هم می‌فهمند که خیلی خودشان را لوس نمی‌توانند بکنند. یک طورهایی این بمباران همان کاری را می‌کند که زدن ایرباس قبل از پایان جنگ کرد با این تفاوت که در این بمباران کسی هم کشته نمی‌شود و فقط یک سری ساختمان با محتوای تویش که بیشتر اسباب دردسر است از بین می‌رود!

سه‌شنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۴

تو ایران، جنتی و امثالهم با هر کی حال نمی‌کنند می‌گویند طرف یک چمدان پول از آمریکا گرفته. حالا تو تورنتو ما آن طرفی‌اش را داریم. بعضی از رفقا از هر کی خوششان نمی‌آید می‌گویند طرف بورسیه‌ای است! کافی است که مثل حقیر یک‌کم هم به قیافه‌تان بخورد. آن سال‌ اول که اصلا همه فکر کرده بودند من اطلاعاتی‌ام. حالا یک درجه پیشرفت‌ کرده‌اند و می‌گویند من بورسیه‌ای هستم. من اگر بورسیه‌ای بودم هم همه جا می‌گفتم و مشکلی نبود. مشکل اتفاقا در آن عده‌ای است که خیال می‌کنند IQ بالای ۴۶۰ دارند و می‌تواننند با دیدن قیافه‌ی یک نفر بگویند طرف بورسیه‌ای است یا نه! و بعد هم که طرف بورسیه‌ای شد حق حیات را از ایشان چنان ساقط می‌کنند که نگو و نپرس!

دوشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۴

به تُرکِ میگن فرقِ اکبر گنجی و وحید هراتی چیه. میگه وحید هراتی دموکراسی میخواد تا زندگیِ بهتری داشته باشه، اکبر گنجی زندگیش را فدا میکنه تا دموکراسی داشته باشه!

یکشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۴

این برنامه‌ی ایرانی‌ها در تلویزیونِ این‌جا اصلا خداست. هر یک‌شنبه ساعت ۸ تا ۹ صبح با همین تلویزیون در پیت ما و بدون هیچ تکنولوژی ویژه‌ای می‌شود یک ساعت برنامه‌ی ایرانی دید که در تورنتو تهیه‌ می‌شود. امروز کلی از برنامه‌اش در مورد بازی فوتبالی بود که لغو شده است. قرار بود روز ۱۶ آگوست تیم پرسپولیس با یک تیم باشگاهی برزیل در تورنتو بازی کند که به دلایلی چند روز پیش برنامه به کل لغو شد. حالا این تلویزیون ایرانی‌ها کلی مصاحبه و برنامه درست کرده بود در مورد این که این بازی کی و کجاست و چه طوریه و فلان. بعد دیگر حوصله نکرده بودند از خیرش بگذرند و یک برنامه‌ی دیگر درست کنند. اولش مجری آمد گفت فوتبال کنسل شده ولی حالا به ادامه‌ی برنامه توجه کنید!

پنجشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۴

فاحشه‌ها در تورنتو نهاد مدنی دارند. تلاش می‌کنند که کارشان را قانونی کنند. یک وب‌سایت هم دارند برای لیست به قول خودشان bad dates. هر کی رفت پیش مردی و مورد آزار واقع شد می‌آید و مشخصات طرف را در وب‌سایت می‌نویسد که یک بار کس دیگر گرفتار نشود.

سه‌شنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۴


مرکز‌ پژوهش‌های مجلس یک همایش گذاشته به عنوان فن‌آوری هسته‌ای، نماد اراده‌ی ملی. آن وقت در ترجمه‌اش به جای اراده‌ی ملی نوشته‌اند National Integration . آدم را با این ترجمه‌شان یاد حساب دیفرانسیل و انتگرال می‌اندازند. این آقای دکتر توکلی که تازه در انگلیس هم درس خوانده‌اند بد نیست اول دو زار سواد انگلیسی یاد بگیرند بعد به فکر غنی‌سازی اورانیوم بیفتند.

دوشنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۴

تو این شلوغیِ سیاست فکر نمی‌کنم در خبرهای فارسی ماجرایِ دردسر ایران برای ناسا! جایی کار شده باشد. فعلا من هم از سر ِ زیادیِ کار پیله کردم به این موضوع. ماجرا این است که یکی از قوانین آمریکا همکاری با شرکت‌های روسی که به ایران در بعضی زمینه‌ها کمک کنند را ممنوع کرده است. حالا ناسا برای یکی از برنامه‌های فضایی‌اش اکیدا به یک شرکت روسی نیاز دارد که در بینِ شرکت‌های ممنوعه است. آخرین خبر این که چند هفته پیش رییس ناسا یک نامه‌ی گریه‌وزاری نوشت تا این که از آخر مثل این که فعلا قانون معلق شده.

این هم یک سری لینک برای علاقه‌مندان:

گزارش نیچر درباره‌ی این که از آخر دولت آمریکا کوتاه آمد
(شرمنده فکر کنم دسترسی به نیچر اشتراک بخواهد!)
گزارش مفصل یک گروه مطالعاتی در کنگره‌ی آمریکا درباره‌ی قانون منع گسترش توان ایران و دردسرهای این قانون برای آمریکا
نامه‌ی گریه و زاری رییس ناسا به رییس کمیته‌ی علمی مجلس نمایندگان آمریکا

از روزنامه‌نگاران وطنی اگر علاقه‌ای بود من می‌توانم در این باره یک گزارشی بنویسم!