در راستای موضوع ممیزی قبل و بعد از نشر کتاب به نظر من بهترین راه حل ممیزی بعد از نشر هست به شرط درست شدن بیمهای با عنوان بیمهی کتابهای خمیرشده. این طوری هر کتابی خمیر شد ناشرش خسارتش رو از بیمه میگیره و برای همین دیگه نگرانی ناشرها از بین میره. این طوری ناشرها هم دیگه به نویسندهها برای خودسانسوری فشار نمیارن. چون خمیر کردن کتاب برای قوهی قضاییه به هر حال کار راحتی نیست میشه امیدوار بود در نهایت تعداد کمی کتاب در سال خمیر بشه و به طور کلی ممیزی خیلی کمتر بشه و نویسندهها بتونن یه نفسی بکشن. وزارت ارشاد هم چون از خودش سلب مسوولیت میکنه راحت میشه و قوهی قضاییه هم چون میتونه هر سال یه ده بیست تا کتاب رو خمیر کنه، شهوت سرکوبش به خوبی ارضا میشه. خلاصه که با وجود بیمهی کتابهای خمیرشده بازی برد-برد هست برای ناشر و نویسنده و وزارتخونه و قوه قضاییه. از طرفی یه سری شغل کارمند بیمه هم درست میشه و به اقتصاد کشور کمک میشه. اگر چه خب یه سری شغل مامور سانسور هم از بین میره که خیلی مهم نیست چون شغل تو بخش خصوصی خیلی ارزشمندتر و پربازدهتر از شغل بخش دولتی هست. بیمه هم چون یه سری قواعد داره خودبخود خودش رو تنظیم و اصلاح میکنه. مثلا تعرفهی بیمه برای بعضی کتابها بیشتره و باعث میشه جلوی سواستفاده بعضی ناشرها یا نویسندهها رو از این فضای باز بگیره (معلومه چی میگم؟). چون تعداد کتابهای منتشر شده خیلی بیشتر از کتابهای خمیرشده خواهد بود تجارت بیمه هم خیلی برای بیمهکننده سودده خواهد بود و برای بیمه شونده هم تعرفهها پایین میمونه.
جمعه، شهریور ۱۵، ۱۳۹۲
چهارشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۹۲
دیدهبان افطاری

دیروز که با دوستم علی نویسندهی وبلاگ دوستدار سقراط صحبت میکردم میگفت که ماه رمضون امسال نسبت به پارسال کمتر افطاری دعوت شده و ربطش میداد به بیپول شدن مردم. منم به نظرم اومد از این ایدهی بالا کمک بگیریم و یه وبسایت درست کنیم به نام دیدهبان افطاری EftariWatch.org. بگیم کاربرها تو ماه رمضون هر روز که به افطاری دعوت میشن اونجا اطلاعاتش رو وارد کنن. بعد از چند سال به نظرم میشه از این اطلاعات تصویر بهتری از میزان درآمد مردم و خرج کردنشون پیدا کرد. شاید بشه اطلاعاتی هم دربارهی روزه گرفتن و نگرفتن مردم بدست آورد!
جمعه، تیر ۲۱، ۱۳۹۲
وبسایت هدیه (۲)
یه چند وقت پیش یه ایده دادم که یه وبسایت هدیه درست کنیم که ایرانیهای خارج از ایران بتونن به دوستان و خانوادهشون در ایران هدیهی Customized بدن. حالا دیدم این کار رو اخیرا انجام دادن. چه بسا وبلاگ من رو خوندن و ایده گرفتن:) در هر حال دمشون گرم.
اسم وبسایت هست Surprise Gadget. جالبه که کلی سعی کردند در وبسایت از طرحهای سنتی استفاده کنند و بعد همچین اسمی انتخاب کردند. اینقدر این اسم به نظرم بد هست که هیچ جای این وبسایتی که همهی نوشتههایش به فارسی هست شما این اسم رو نمیبینید! ولی جدا از اسم، بقیهی بخشها به نظرم خیلی حرفهای و خوب هست. ایدهی دعوت به رستوران هم ایدهی خیلی خوبی است. کلی هم ویدئو درست کردهاند و در یوتیوب گذاشتند که به بازاریابیشون خیلی کمک میکنه.
چهارشنبه، تیر ۱۲، ۱۳۹۲
انتقال آسان پول
خيلى وقتها ما هيچ پول نقدى همراهمون نيست و براى پرداخت چند دلار پول دچار مشكل ميشيم. ماشينهاى خودپرداز هم يا در دسترس نيستند يا براى چند دلار پول گرفتن نمى ارزه كه آدم چند دلار كارمزد بده. حالا ايده من يه راه خيلى آسان براى انتقال الكترونيكى پول بين دو نفر هست. اين كه شما يه حساب مثل پى پل با مقدارى موجودى داشته باشيد. بعد روى تلفن هوشمندتون اپليكيشن مربوط به اين حساب رو باز كنيد. يه رمز كوتاه وارد كنيد و بعد مقدار پولى كه ميخواهيد منتقل كنيد رو وارد كنيد. بعد اپليكيشن يه باركد متناظر با اين مقدار درست ميكنه. طرف مقابلى كه ميخواهيد پول به حسابش بريزيد هم اپليكيشن رو روى تلفن خودش باز ميكنه و بعد از باركد شما عكس ميگيره و اين طورى پول منتقل ميشه. ميشه يه ماكزيمم كم هم گذاشت كه ارزش دزدى كردن رو بياره پايين.
يه همچين چيزى رو ميشه براى ايران هم درست كرد.
Labels:
ایده
دوشنبه، تیر ۱۰، ۱۳۹۲
صفحهی اول روزنامههای ایران
یک اپلیکیشن برای تبلتها و یا تلفنهای هوشمند بنویسید که خیلی ساده صفحهی اول روزنامههای ایران رو نشون بده. الان وبسایتها یا سایتهای خبری هستند که این کار رو میکنن ولی با فراگیرشدن تبلتها و تلفنهای هوشمند به نظرم موقعش هست که یکی اپلیکیشن این کار رو بنویسه که دیدن این صفحات اول رو خیلی راحت میکنه.
پی نوشت: دوستان خبر داده اند که اپلیکیشن جار که برای اندروید نوشته شده است این کار را می کند. این هم وبسایت جار با کارهای دیگرشان در همین زمینه.
پی نوشت: دوستان خبر داده اند که اپلیکیشن جار که برای اندروید نوشته شده است این کار را می کند. این هم وبسایت جار با کارهای دیگرشان در همین زمینه.
Labels:
ایده
جمعه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۹۲
عکس برگردون فیسبوکی
یه پیشنهاد به شبکههای اجتماعی مثل فیسبوک و پلاس و لینکداین. وقتی یه کاربر به کاربر دیگه رو بهعنوان دوست اضافه میکنه، تو پیام دعوتی که به کاربر دوم فرستاده میشه، عکسی از کاربر اول نشون بده که مربوط به زمانی میشه که این دو کاربر احتمالا بار اول همدیگه رو دیدن. مثلا اگه یه نفری که با من یه دبستان میرفته، من رو بهعنوان دوست تو فیسبوک اضافه میکنه، فیسبوک بیاد اول عکس دبستان اون فرد رو شبیهسازی کنه و بعد اون رو همراه با پیام دعوت به من بفرسته. این طوری شاید من طرف رو به جا بیارم و مثل الان یه چند صد نفر تو لیست دوستام همین جوری معلق نباشن!
Labels:
ایده
سهشنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۹۲
همعلاقهیاب
در شبکههای اجتماعی یا دوستیابی یه کار خیلی مهم و ارزشمند پیدا کردن آدمها با علایق مشترکه. برای این کار خیلی وبسایتها یه سری سوال از کاربرها می پرسند یا میخوان که مثلا به صورت دستی علایقشون رو وارد کنن. به نظر من یه راه بهتر برای این کار، نگاه کردن به وبگردی کاربرهاست و این که اونها در طول روز به چه نوع وبسایتهایی سر میزنن. ایدهی من اینه که یه طوری شما وبگردی یه کاربر و دوستان او رو نگاه کنین و بعد بگین که اون کاربر با کدوم دوستاش بیشترین اشتراک رو در نوع وبسایتهایی که سر میزنه داره. این کار رو گوگل که هم صاحب مرورگر کروم و هم شبکهی اجتماعی پلاس هست بهخوبی میتونه انجام بده. بعد از این که معلوم شد افراد به چه نوع وبسایتهایی سر میزنن، میشه کارهای جالب دیگهای هم کرد. مثلا اینکه تودههایی (cluster) رو پبدا کنیم از کاربرهای همعلاقه. اون وقت میشه به هر کاربر پیشنهاد وبگردی داد و گفت که افرادی که با اون کاربر تو یه توده هستن این وبسایتها رو هم نگاه میکنن. یه کار دیگه هم اینه که به کاربرها گفت که به مرور زمان علاقههاشون چه تغییری کرده. مثلا این که ۵ سال پیش یه کاربر ۵۰ درصد سایتهایی که بازدید میکرده سیاسی بوده الان شده ۲۰ درصد.
در همین زمینه: Rescue Time یه اکستنشن برای مرورگر کروم هست که به وبسایتهای که شما در روز سر میزنین نگاه میکنه و از آخر به شما یه گزارش میده از این که چقدر وقتتون رو کجاها گذروندین.
در همین زمینه: Rescue Time یه اکستنشن برای مرورگر کروم هست که به وبسایتهای که شما در روز سر میزنین نگاه میکنه و از آخر به شما یه گزارش میده از این که چقدر وقتتون رو کجاها گذروندین.
Labels:
ایده
جمعه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۹۲
در حمایت از ملت کتابنخون
خیلیها تو فیسبوک یه نقل قولی رو همخوان کرده بودن از ناشری که گفته بود قبلا تیراژ کتاب چند دههزار تا بود و الان شده چند صد تا. خلاصه یه نالهای از این که چه ملت بیفرهنگی شدهایم. متن اصلی رو که خوندم دیدم اتفاقا چند نفر دیگهای گفتن که این اتفاق لزومن چیز بدی هم نیست. البته اونها از این جنبه نگاه کرده بودن که الان چاپ کتاب در تیراژ پایین به اندازهی قبل غیراقتصادی نیست و اتفاقا یه فرصتی میده به ناشر که تعداد بیشتری کتاب رو از لحاظ جذب مشتری آزمایش کنه. در یه نگاه کلیتر من نمیدونم این تقدسی که کتاب اون هم کتاب چاپی دارد از کجا اومده. این که چرا با تغییر روزگار و متنوع شدن رسانهها همچنان باید از کم شدن تیراژ کتاب ناراحت بود. من مشکلم بیشتر با این طرز فکریه که برای سالهای سال فقط یه کار میکنه (مثلا چاپ کتاب) و بعد اگه بازار کساد بشه هیچ کار خودش رو زیر سوال نمیبره و مشکل رو از بیفرهنگی مشتری میدونه. انگاری داستان شرکت کداک هست که انقدر دوربین معمولی درست کرد و به تغییر نیاز و سلیقهی مشتریها بیاعتنایی کرد که دست آخر ورشکست شد. به نظرم ناشران محترم هم یه کم وقت و انرژی و ذهن خلاقشون رو بذارن برای روشهای دیگر درآمدزایی در همون حوزه بد نیست. این جوری شاید بازار کتابهای دیجیتالی در ایران هم یه تکونی بخوره.
این هم یه یادداشت قدیمی، در نکوهش کتابخوانی.
سهشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۹۲
وبسایت پرتسنج
یه وبسایت درست کنید که هر بار واردش میشین ازتون یه سری سوال اطلاعات عمومی درباره اوضاع کنونی ایران بپرسه. هدف اینه که ببینه شما چقدر از اوضاع و احوال ایران فاصله گرفتین. این سوالها میتونه تو موضوعات مختلف مثلا سیاسی یا اجتماعی باشه. سوال سیاسی مثلا این که کاندیدای فلان گروه سیاسی تو انتخابات ریاستجمهوری کیه و سوال اجتماعی مثلا این که بیشترین ماشینی که الان تو خیابونهای ایران هست چیه، یا چه میدونم سر صف تو مدرسهها بچهها چه شعاری میدن؟ بعد به شما یه نمرهای میده که نشون میده شما چقدر از اوضاع ایران تو موضوعی که انتخاب کردین پرت هستین. میتونه نمره مطلق باشه یا میتونه در مقایسه با آدمهای دیگهای باشه که به این سوالها جواب میدن. به نظرم برای کسایی که از ایران مهاجرت میکنن این وبسایت چیز بامزهای بشه بخصوص که افراد میتونن به مرور زمان دور شدن خودشون رو از فضای ایران ببینن.
Labels:
ایده
پنجشنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۹۲
فستفود قرمهسبزی
چرا تو ایران فستفود قرمهسبزی نداریم؟ رستورانهای ایران رو که نگاه کنیم یا پیتزاست یا ساندویچ و مرغ یا چلوکباب. عوضش مردم تو خونههاشون بکلی چیزهای دیگه میخورن. پلوخورشت و آش و از این چیزها. یه زمانی بود که هدف از غذای بیرون خودن این بود که آدم یه غذای دیگه جز غذای خونه بخوره. ولی الان دیگه هدف از غذای بیرون خوردن رفع گرسنگی است. برای همین خیلی منطقیه که رستوارانهای بیرون یا فستفودها همون غذاهای تو خونه رو درست کنن. ما کلن به نظرم تو رستورانداری خلاقیت زیادی نداریم و همهاش از خارج از ایران کپیبرداری کردهایم. در حالی که اتفاقا غذا خیلی چیز بومیای هست و به نظرم ایدهی موفق اینه که خلاقیت رو در زمینهی خود غذاهای اصیل ایرانی به کار ببره. یکی بیاد مثلا فستفود قرمهسبزی درست کنه. به نظرم خیلی خوب هم میگیره. جالبیش اینه که رستورانهای ایرانی تو خارج از ایران اتفاقا همینجورین و به سبک فستفود به شما قرمهسبزی میدن ولی نمیدونم چرا این سیستم تو ایران اجرا نمیشه.

پینوشت: دوستان در نظرات گفتهاند که رستوران زنجیرهای مستر دیزی هست که غذاهای سنتی ایرانی رو عرضه می کند.
پنجشنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۹۲
یه توصیه به زلزلهشناسان
این که زلزلهی ۶/۵ ریشتری باعث کلی خسارت میشه و زلزلهی ۷/۵ ریشتری خسارتش خیلی کمه، خیلی ابلهانه است. واحد شدت زلزلهای که متناسب با خرابی نباشه، اصلا واحد خوبی نیست. ممکنه به درد زلزلهشناسان بخوره، ولی به درد مردمی که اخبار زلزله رو میخوان دنبال کنن نمیخوره. برای همین بد نیست اساتید محترم زلزلهشناسی یه واحد دیگه هم برای شدت زلزله تعریف کنن که متناسب با خسارات و یا بهتر بگوییم تاثیرش رو سطح زمین باشه.
فرض کنید واحد وزن (یا بهتر بگم جرم) طوری بود که ۱۰ کیلوآهن از ۲۰ کیلو پنبه سنگینتر بود. اون وقت به نظرتون همه نمیگفتن چه فیزیکدانهای ابلهی که همچین واحد وزنی تعریف کردن!
پینوشت: دوستان در نظرات گفتهاند که دو واحد زلزله، مرکالی و شیندو، هست که بیشتر متناسب با خرابی زلزله هست.
Labels:
مشاهده
سهشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۹۲
نقشه پراکندگی شخصیتها
یه وبسایت درست کنید که صفحه اصلیش یه نقشه دنیا باشد از نوع نقشه های گوگل. بعد محل سکونت کنونی شخصیت های ایرانی (سیاسی، فرهنگی، هنری وغیره) که در سالهای اخیر از ایران مهاجرت کرده اند رو در این نقشه مشخص کنید. یه فیلتر هم درست کنید که هر کسی بتونه محل سکونت یه گروهی از این شخصیتها رو بر حسب یه معیار خاصی ببینه. مثلا شاید یکی بخواد بدونه سینماگرهای ایرانی به کجاها مهاجرت کرده اند یا مثلا در فلان بازه زمانی ایرانیها کجاها رفته اند و ساکن شده اند.
یه کاربرد دیگه این وبسایت اینه که اگه هر کدوم از ما یه موقعی شاد و خندون شدیم می تونیم به این نقشه نگاه کنیم و به افسردگیمون برگردیم.
Labels:
ایده
جمعه، فروردین ۲۳، ۱۳۹۲
پایگاه خیریه
یه وبسایت درست کنید که بیاد اطلاعات مربوط به خیریه هایی که برای ایران فعالیت میکنند رو یه جا جمع کنه. یه وبسایتی که هر کی خواست یه کار خیر تو ایران انجام بده یا یه پولی داشت که می خواست خیرات کنه، اول بره اونجا. یا وقتی یه جا مثل الان زلزله میشه هر کی میخواد کمک کنه اول یه سر به این وبسایت بزنه تا ببینه کیا چی کار میکنن و بعد کمکش رو بکنه. میشه کلی امکانات گذاشت و اجازه داد کاربرها هم خودشون مشارکت کنند. مثلا کاربرها بتونن به خیریه ها امتیاز بدن یا درباره شون نظر بدن. خود خیریه ها هم بتونن از این وبسایت برای تبلیغ کارهاشون استفاده کنن.
Labels:
ایده
سهشنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۹۲
آیفون تب سنج
حالا که دیگه قراره همه کارا رو تلفنهای هوشمند برای ما انجام بدن، با خودم می گفتم چه خوب می شد آدم با آیفونش بتونه دمای بدنش رو هم اندازه بگیره. خلاصه یه چیزی باشه که آیفون رو بکنه درجه (ترمومتر). یه جستجو کردم و دیدم بله این کار رو هم قبلا کردن. اونایی که بچه دارن می دونن چنین وسیله ای چقدر کاربردش زیاده!
چون برای اندازه گیری دما باید امواج مادون قرمز بدن رو اندازه گرفت باید از یه افزودنی سخت افزاری استفاده کرد و این هم چیزیه که این شرکت ساخته که به آیفون وصل میشه. یه چند سال پیش یه شرکتی تو تورنتو هم رو این کار می کرد که یه افزدونی درست کنه که آیفون رو تبدیل به کنترل تلویزیون بکنه. این ایده سال ۲۰۰۹ برنده بهترین طرح تجاری تو دانشگاه تورنتو شد. از این شرکت الان خبری نیست ولی خب یه همچین چیزهایی فراوان ساخته شده. البته با اومدن تلویزیون های هوشمند دیگه نیاز به یه همچنین چیزهایی کمتر میشه و خود تلویزیونها راحت به تلفن وصل میشن.
Labels:
ایده
سهشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۹۱
نسل چندم
این ترم یه درس دارم با عنوان Introduction to Family Businesses. تو بحثهای کلاس خب خیلی از شاگردها درباره کسب و کار خانوادگی خودشون صحبت می کنن. بعد استاد درس از شاگردها می پرسه نسل چندمن و اونا جواب میدن سوم، چهارم، پنجم. تازه این کاناداست که همه مثلا مهاجرند.
قوم وخویشهای خودم تو ایران رو که نگاه می کنم اگه کسی یه کسب و کار داشته باشه و بعد چند سال عوضش نکرده باشه خیلی هنر کرده.
پنجشنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۹۱
گزارش مبسوطى از توالت عمومى هاى ايران
این سفری که به ایران داشتیم به لطف پسر٣/٥ ساله مان کیان توفیق این رو داشتیم که به تعداد زیادی از دستشویی های عمومی ایران در جاهای مختلف سر بزنیم. بویژه این که کیان همیشه کارش رو برای ثانیه آخر نگه می داشت که البته هیجان بازدید ما از دستشویی رو مضاعف می کرد. این گزارش رو نوشتم که هم مروری داره به دستشوییهای عمومی ایران و هم مسایل مربوط به بردن بچه ها به این دستشوییها. یه نکته هم درباره این گزارش. یکی این که از این به بعد منظور من از توالت اون اتاقکی است که شما کارتون رو درش انجام میدین و از دستشویی مجموعه توالتها و جای دست شستن است. ما شاید بیش از ٣٠ تا دستشویی عمومی رو تو این سفر سر زدیم. تو شهرهای مشهد اصفهان و تهران تو پاساژها مجتمع های بازی و یکی دو بار هم تو پارکهای عمومی.
جالب ترین نکته این که در ایران که همه چیز زنانه مردانه است هنوز دستشویی ها در بعضی جاها مختلط است. امری که اصولا در این کانادا غیر ممکن است. یعنی نه این که یک توالت باشد که برای استفاده زن و مردها باشد بلکه دست کم در دو جا یکی در یک مجتمع بازی بچه ها و یکی هم در یک پاساژ من با دستشوییهایی روبرو شدم که دو توالت داشتند و در یکی از توالتها خانمی بود و من هم مثلا باید در توالت دیگه می رفتم. فقط خوشبختانه در دستشویی های ایران بر خلاف کانادا دیوارها کامل تا سقف امتداد دارند و خلاصه سر و صدا کمتر از توالتی به توالت مجاور می رود.
کلا آنچه من در دستشوییهای عمومی ایران دیدم به مراتب از تصوری که قبل از سفر به ایران داشتم بهتر بود. من تصورم بر می گشت به دستشوییهای کثیف بین راهی در حالی که اکثر دستشوییهای که من دیدم تقریبا تمیز بودند و مشکلات جاهای دیگری بود از قبیل خیس بودن زمین یا شیر آب که به نظرم مشکل اصولی دست شویی با شلنگ است و راه حل ساده ای نداره. دستشوییهای ایران اکثرا صابون داشتند اگرچه دستمال کاغذی و سطل رو اصلا فکرش رو هم نکنید.
یه مشکل عمده توالتهای ایرانی فضای بسیار کم آنهاست. یعنی تقریبا یه جای نشستن هست و دیگر هیچ. برای همین دستشویی رفتن با کیان خیلی سخت می شد. نکته این بود که من اول کیان رو سرپا می کردم. وقتی کار کیان تمام می شد باید کیان رو یه گوشه دست شویی می آوردم که هم خودش رو تمیز کنم و هم خود کاسه توالت رو و واقعا برای آوردن کیان به گوشه توالت با این فضای کم مصیبتی بود با توجه به این که نمی خواستم کیان دستش رو به در و دیوار دستشویی بزنه.
سرپا کردن کیان هم داستانی بود. من برای اولین بار این کار رو در ایران انجام دادم. می ترسیدم که کیان از این کار خوشش نیاد و بعد برای دست شویی رفتن مقاومت کنه. ولی خوشبختانه یکی دو دفعه اول با تعجب این موضوع رو نظاره کرد و بعد با مساله کنار اومد و به راحتی میذاشت که سرپاش کنم.
یه مشکل بسیار عمده تمیز کردن کیان بود بویژه بعد از این که کار بزرگ می کرد. هنوز هم من راه حل خوبی براش ندارم. یعنی من دو دستی کیان رو سرپا می گیرم تا کارش رو بکنه. بعد خب دست سومی ندارم که تمیزش کنم. مجبور میشم که بگم بره گوشه توالت واسته. توضیح این که من هیچ وقت سعی نکردم بگم که دو پایش رو دو طرف کاسه توالت بذاره چون می ترسیدم بیفته. حالا وقتی کیان ایستاده چون پاهاش چسبیده شما نمی تونین به خوبی پشت بچه رو تمیز کنید. تنها راه حلی که من داشتم این بود که ازش می خواستم زانوهاش رو خم کنه که یه خرده اوضاع بهتر می شد. حالا چون کیان گوشه دستشویی بود عملا نمی شود از شلنگ آب استفاده کرد چون توالت رو آب می برد و کاری که من بعد از کسب تجربه کردم این بود که چند تا دستمال تر (وایپ) و یه پلاستیک برای جمع کردن دستمالهای کثیف همیشه تو جیبم داشتم و با اونها کیان رو تمیز می کردم. اگه شما راه حل بهتری برای تمیز کردن بچه تو این شرایط دارین خوشحال می شم بگین.
تو دستشویی های عمومی ایران فقط دو بار شد که یه کاسه دم در دستشویی بود برای
گرفتن پول. ولی حتی اونجا هم اجباری نبود و من خودم یه دفعه پول داشتم و دادم و دفعه بعد پولی نداشتم.
کلا تعداد دستشویی های ایران به نسبت نیاز هم خب خیلی کمه. یعنی مثلا یه مجتمع بزرگ که کلی مغازه دار و خریدار داره مثلا دو تا توالت داره. یه بار مثلا تو مشهد تو یه پاساژ خیلی شیک دیدم که یکی از فروشنده ها اومده بود و کتریش رو تو دستشویی آب می کرد که به نظم عجیب اومد کلا این جور جاها نمیاین حتی برای رفاه خودشون یه اتاقی با امکانات کم درست کنن.
یه داستان باحال هم این که تو یه دستشویی پاساژ در همه توالتها بسته بود و ما هم منتظر. تا این که تمیزکار اومد و گفت در رو هل بدم چون کسی تو دستشویی نیست و ما هم چنین کردیم. بعد که از دستشویی اومدیم بیرون خب در دستشویی رو به عادت اینجا کامل نبستیم. بعد این که ما رفتیم بیرون تمیزکار با صدای بلند به مضمون گفت این شهرستانی ها هم که میان تهرون اصلا فرهنگ دستشویی رفتن ندارن.
یه کاری که من می کردم این بود که هر جایی می رفتیم مثلا شهر بازی یا پاساژ قبل از هر چیزی من جای دستشوییها رو می پرسیدم. این طوری وقتی لازم می شد سریع می رفتیم و دیگه لازم نبود تازه دنبال بگردیم.
یه نگرانی ما قبل ایران رفتن این بود که دسترسی به دستشویی در زمان نیاز نباشه. برای همین به دنبال این بودیم که با خودمون قصری قابل حمل و نقل ببریم. بعد دست آخر منصرف شدیم به این دلیل که به نظرمون اومد حتی اگه دسترسی به دستشویی نباشه امکان استفاده از قصری هم زیاد نیست. فرض کنید تو یه پاساژی باشین و دستشویی نباشه. عملا قصری هم فایده نداره چون نمی شه قصری رو گذاشت جلوی یه مغازه و از بچه خواست کارش رو بکنه. همچین قصری فقط به درد وسط بیابون می خوره که خب اونجا دیگه قصری هم لازم نیست و کار رو میشه رو زمین کرد. در ایران به این نتیجه رسیدیم که تصمیممون برای نیاوردن قصری درست بود بویژه این که دستشویی بسیار در دسترس تر از اونی بود که فکر می کردیم. یعنی تقریبا در همه پاساژها و مجتمع های نسبتا بزرگ یا شهربازی ها دستشویی بود. یه بار هم شد که در خیابان باید می رفتیم دستشویی که بعد از پرس و جو رفتیم به دستشویی های عمومی پارک مجاور که انصافا هم کثیف خاصی نبود. فقط یه بار در باغ پرندگان اصفهان بودیم که گفتند دستشویی دوره و خلاصه مجبور شدیم که همون گوشه ها کار رو انجام بدیم که باز هم مشکلی نبود.
ما مسیر اصفهان به تهران رو با اتوبوس رفتیم که بر خلاف انتظار اولیه من داخل اتوبوس دستشویی نبود. یعنی با این که اتوبوس شیک و درست حسابی ای هم بود. احتملا بیشتر به این خاطر هست که اتوبوس بوی بد نگیره. خلاصه من تمام سفر در اضطراب این بودم که یه دفعه کیان بخواد بره دستشویی. با این که مسوول شرکت اتوبوسرانی آشنا بود و به راننده گفته بود که اگه ما خواستیم برای دستشویی یه جا نگه داره ولی خب باز هم من این اضطراب رو داشتم. خوشبختانه مشکلی پیش نیامد و کیان یه بار بین راه موقع ناهار دستشویی رفت و تو مسیر نخواست دستشویی بره. البته من حتی اضطراب این رو داشتم که باران دختر 1.5 سالمون تو پوشکش کار بزرگ کنه که خب بعد باید حتما عوض می شد که این کار هم در اتوبوس ماجراییه که خوشبختانه پیش نیومد.
حال که صحبت از باران شد بگم که از اون جنبه هم اوضاع به خیر گذشت. تو ایران که البته هیچ جایی برای عوض کردن بچه ها وجود نداره که خودش مشکلیه. ما دو بار تو مجتمع های بازی مجبور شدیم باران رو عوض کنیم که یه بار تو یه اتاقکی که کسی توش نبود و بار دیگه تو نمازخونه (که البته بیشتر یه اتاقک همه منظوره بود تا واقعا نمازخونه) این کار رو انجام دادیم. نکته اینه که تو کانادا حتی اگه جای مخصوص عوض کردن بچه تو دستشویی نباشه بازهم میشه رو سکوی دستشوییها یه چیزی پهن کرد و این کار رو کرد. ولی تو ایران دستشویی ها سکو ندارن و به هیچ عنوان نمیشه بچه رو تو دستشویی عوض کرد و تنها راه پیدا کردن یه اتاق جدا هستش.
تو خونه های اقوام و خویشان دیگه حالا معمولا توالت فرنگی پیدا میشه که خودش خوبه. اگر چه توالت فرنگی هایی که ما دیدیم هر کدومشون یه مشکلی داشتن و سیفون خیلیهاشون درست کار نمی کرد. ما در دو سه تا خونه بیده دیدیم که به نظرم خیلی مفید نبود چون کاسه بیده و توالت جدا بودن و دست کم من خودم هیچ احساس خوبی نداشتم که از توالت پاشم برم رو بیده بشینم. ولی برای اولین بار تو فرودگاه ترکیه از توالتی که خودش بیده هم داشت استفاده کردم و به نظرم خیلی راحت و خوب بود و در تعجبم که چرا این جور توالتهای با بیده در ایران رایج نمیشه. کلا مشکل اساسی توالتهای سبک ایران اینه که همه جای دستشویی خیس میشه که خیلی حال به هم زنه. یه سیستمی که همون توالتهای سبک ایران باشن ولی زمین توالت رو آب ور نداره هنوز اختراع نشده و به نظرم بودجه تحقیقات نانوتکنولوژی مملکت رو بدن برای این کار استفاده خیلی بهتریه.
تو کل سفر هم یه بار جمالم به توالت ایستادنی مردانه روشن شد و اون هم دستشویی هتل جلفای (رستوران خوان گستر) اصفهان بود که طبعا ربط داشتن به ارمنی بود صاحبان اونجا.
و اما بهترین و بدترین تجربه دستشویی رفتن. بهترین مربوط به دستشویی کافی شاپ هرمس در منطقه جلفای اصفهان بود. کیان تو خیابان جیشش گرفت و نزدیکترین جا این کافی شاپ بود. فرانک کیان رو برد و جالب این که تابلو بود که دستشویی فلان طرف هست و برای همین دیگه اصلا نیازی به گفتن به صاحب کافی شاپ هم نشد. دستشویی هم فرنگی بود و با امکانات کامل و فوق العاده تمیز و شیک. بدترین تجربه هم مال خودم بود در قطار تهران مشهد. نه تنها کف دستشویی خیس بود که بیرون دستشویی هم خیس شده بود. بعد من هم یه دمپایی پلاستیکی پام بود و به طرز فجیعی بیرون دستشویی سر خوردم و نقش بر زمین خیس شدم!
چهارشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۹۱
در غم قفسههای کتابی که نابود میشوند
یه بنده خدایی تو دهات ما واترلو یه چند سال پیش یه وبسایت کتابفروشی آنلاین راه انداخته بود با این تفاوت که شما میتونستین احساس و تجربهی گشتن و چرخیدن در یک کتابفروشی واقعی رو در این کتابفروشی آنلاین داشته باشین. یعنی کتابها تو قفسهها هستند و شما میتونین تو قفسهها گشت و گذار کنید. روش پول درآوردن هم خیلی راحت و ساده بود. چون هر وقت یه کتاب رو انتخاب میکردید به وبسایت آمازون میرفتید و از بابت این ارجاع یه پولی به وبسایت میرسید. کسی که این وبسایت رو راه انداخته بود، در اوج کار سرطان گرفت و خیلی سریع عمرش رو داد به من و شما، و الان هم این وبسایت دیگه فعال نیست.
حالا در این راستا من به ذهنم رسید ایدهی خوبیه اگه جاهایی که کتابهای الکترونیکی میفروشن، یه دونه جلد کتاب رو هم به طرف بابت یکی دو دلار اضافه پست کنند. بعد هم مردم میتونن این جلدها رو تو قفسههای کتابخانه تو خانهشون بذارن و از خالی شدن کتابخانهها در خانهها جلوگیری کنند! راستش من همیشه یه سرگرمیم اینه که هر وقت میرم خونهی یکی میرم کتابخانهاش رو یه بررسی حسابی میکنم و خیلی حیفِ که با آمدن کتابهای الکترونیکی این کتابخانهها دارن نابود میشن.
سهشنبه، مهر ۰۴، ۱۳۹۱
وبسایت دانشگاه زندان
یک وبسایت درست کنید که ظاهرش به مانند وبسایت یک دانشگاه معمولی باشد. برای هر دانشکده صفحهی مجزایی باشد و یک جا هم لیست استادان دانشگاه باشد و تخصصشان. میشود هر استاد هم صفحهی مجزایی هم داشته باشد.
بعد جای استادهای دانشگاه را با زندانیان سیاسی پر کنید. یک کار حرفهای و سمبلیک.
پنجشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۹۱
اطلاعات زندانیان سیاسی
یک وبسایت یا حتی در اندازهی یک فایل آنلاین درست کنید که لیست زندانیان سیاسی رو با یک سری مشخصات داشته باشه. این مشخصات هم اطلاعات خیلی عادی است که مثلا خود ادارهی زندان هم تهیه میکنه. اولین نکتهی مهم اینه که اصلا کی زندان هست و کی نیست. بعد این که زندانی از کِی بازداشت بوده. چه زمانی دادگاهش برگزار شده. حکمش چیه و چه موقع و چه قدر تا حالا مرخصی اومده. همین. برای هر مورد هم باید آخرین زمان ویرایش یه جا ثبت باشه که کسی که نگاه میکنه بفهمه اطلاعات بروز هست یا نه. کلا درست کردن همچین چیزی خیلی راحته و این بروز نگه داشتنش هست که هنر میخواد.
برای عریان کردن ظلم گاهی همین چهار قلم اطلاعات ساده که تو دفتر کتابهای خود حضرات پیدا میشه کفایت میکنه.
سهشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۹۱
اپلیکیشن برای یافتن گشتهای ارشاد
در ادامهی یادداشت قبلی دربارهی اپلیکیشن توالتیاب، به نظرم اومد میشه یه همچنین اپلیکیشنی رو برای گشت ارشاد هم درست کرد. تا جایی که من میدونم این گشتها معمولا یک روز یا دستکم نصف روز یک جا توقف میکنند و به کارشون مشغول میشن. حالا اگه ملت تو این اپلیکیشن محل این گشتها را با بقیه به اشتراک بگذارن خیلی خوب میشه. علاوه بر اون افراد میتونن به گشتهای ارشاد امتیاز بدن که مثلا چقدر بداخلاق هستند، فقط تذکر میدن یا جدی جدی سوار ماشین میکنند و یه سری اطلاعات مفید این طوری. نسخهی پیشرفتهتر این اپلیکیشن میتونه از افراد مبدا و مقصدشون رو بپرسه و بعد بهشون نزدیکترین مسیری که از کنار هیچ گشت ارشادی رد نشه رو پیشنهاد کنه.
Labels:
ایده
اشتراک در:
پستها (Atom)