میدانید در کانادا چند حزب ملی ِ جدی وجود دارد؟ سه حزب، چپها، لیبرالهای میانهرو و راستها. یک چند تا حزب دیگر هم وجود دارند که بیشتر جوک هستند مانند حزب ماریجوانا. میدانید در کانادا چند روزنامهی سراسری وجود دارد؟ دو سه تا. گلوباندمیل و نشنالپست و سان. حتی تورنتواستار هم فقط در انتاریو توزیع میشود.
در ایران چند تا روزنامهی سراسری داریم؟ شونصد تا! چند تا حزب داریم. باز هم شونصد تا! یک دلیل این که ما روزنامه یا حزب درست و حسابی نداریم به نظر من اصلا همین است. چون ما ایرانیها نمیتوانیم یک کار را شروع کنیم و ادامه دهیم. میرویم در فلان حزب، بعد ِ چند ماه قهر میکنیم میرویم یک حزب دیگر میزنیم. این طوری میشود که احزاب دنیا صد سال سابقه دارند مال ما حداکثر ده سال. برای همین من اکیدا با این نظر مخالفم که میگوید «اصلاحطلبان حکومتی نماينده ما نيستند و ما بايد خودمان تشکيلات خودمان را داشته باشيم.» میدانید چه میشود؟ میرویم تشکیلات خودمان را میزنیم. بعد هم سر چند ماه یا چند سال از هم میپاشیم.
من طرفدار تز استحاله هستم. این نهادهایی که الان داریم کلی رویش سرمایه گذاشته شده است. کلی تجربه هست. باید در آنها نفوذ کرد. چه فایده که هی مال خودمان را درست کنیم. فکر میکنید چرا انجمنهای اسلامی دانشجویان در دانشگاهها تاثیرگذارند؟ چون تجربه دارند. استخواندار هستند. هر کسی نمیتواند برود منحلشان کند. حالا شما درآیید بگویید من با این جملهی اساسنامهیشان حال نمیکنم میروم تشکل خودم را میزنم. انجمن سکولارهای دانشگاه. فکر میکنید کاری میتوانید بکنید. همان هفتهی اول با اردنگی شما و گروهتان را نابود میکنند.
میدانید. من اگر ایران بودم حتما میرفتم تو بسیج محلهیمان عضو میشدم.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
13 comments:
کاملا موافقم!
این یکی از صدها درد تاریخی ماست.ما استاد خراب کردنیم ولی در ساختن ناتوان.برای همین به جای تصحیح دونبال پاک کردن می رویم.
Manam ba in nazar movafrgham, age Iran budam miraftam tu basij. Agarche tahamole khaharan e basiji moshkele va hargune bahs ya goftegu moshkeltar ama harchi mikhastam migoftam va badesh migoftam manam basijiyam.
سلام
دوست عزیزآنچیزی که باعث دورویی شودقابل دفاع نیست.واردشدن درگروهی که بااساس آن مخالفید،رنگ عوض کردن است.تلاش کنیددردانشگاهاانجمن های دیگری هم تشکیل شود.نه اینکه واردانجمنی شویدکه آن راقبول ندارید
تو که به هر حال حزبلی، برات فرقی نمی کنه.
ببين،حرفت درسته؛اما ديگه اين آخرشو بد اومدی ! "می رفتم بسيج" رو به نظرم از روی جو گرفتگی گفتی.به هيچ وجه نمی شه تشکيلاتی رو که حرف اساسيش اينه که "حزب فقط حزب علی"،و اصولا به حزب و حزب بازی عقيده نداره و پابند نيست؛جوری وادار به دگرديسی کنی که ماهيتش عوض بشه و به دور از هر نوع تماميت خواهی بپذيره که "يکی از خيلی"ه.حداقل از عهده توی نوعی بر نمياد.تشکلهای ديگه رو شايد؛اما اين يکی رو نه(با توجه به کنترل شديدو تصفيه های مرتبی که توی بسيج هست،همون اول فيلتر ميشی عزيزم!)
خب اینم یک راهشه.
اما من می ترسم قیل از اینکه تو بخوای در بسیجی ها نفوذ کنی بسیجی ها فکر تو را عوض کنند و در تو نفوذ کنند باید عده ی زیادی باشیم تا با نفوذ کاری از پیش ببریم اما ایده ی جالبی دادی
این جمله ات یادآور سخنهای معروف است مثل: من دوست داشتم خودم هم بسیجی بودم. راستی توانایی خمینی شدنت خوب است ها
بسيجی آب هويج داری؟
حتما اگر عراقی بودی چند سال پيش عضو حزب بعث ميشدی؟ خوب شد دهه 30 ميلادی آلمان نبودی..
ببخشيد...اين نگاه خيلی کودکانه است... به عنوان دبير انجمن اسلامی دانشکده می گم!
ببین، حالا تو کس زیاد می گی. اما اینا هم دیگه بی انصافی کردن. چند تا مثال حداکثری باعث نمی شن ایده کلی غلط باشه.
محلهي ما بسيج نداره... ميشه بيام محلهي شما؟
bi hejab hara to basig rah nemidand
-irani
ارسال یک نظر