یکی فحش میده، متلک میندازه شما یا تحویلش نگیرید یا شما هم بهش فحش بدید. ولی لطفا نگید آقا تو که رای نیاوردی حرف نزن. یا نگید من ۲۲ میلیون رای دارم تو بتمرگ سر جات. یعنی قرار شد اصلاحات معنیاش همین باشد که هر کی هر چی خواست بگه. حالا بدوبیراه هم بود عیب نداره. ما که نباید الکی خونمون را به جوش بیاریم.
و تو رو به خدا صحبت از شأن ریاستجمهوری نکنید. شأن دیگه از کجا پیداش شد. گور پدرش رو ببرند. رابطهی معلم شاگردی که نیست. مملکتداری است. هرکی کار اشتباه میکنه باید بهش گفت حالا بیادبی هم شد خیلی مهم نیست. هیچکس تو این مملکت شأن نداره. برین انگلیس رو نگاه کنین. بیلبورد زدن به در و دیوار ۱۰ متر در ۱۰ متر که تونی بلر دروغگوست. هیچ اتفاقی هم نیفتاد. خاتمی که دیگه شأنش از بلر بالاتر نیست. یارو احمدینژاد تو آفسایده. دفاع که نمیفته دنبال توپی که تو آفسایده.
جمعه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۴
از احمدینژاد پرسیدهاند نظرتان در مورد پیوستن ایران به سازمان تجارت جهانی چیست. او هم گفته اگر ما برای عضویت به سازمانهای جهانی با اقتدار وارد شویم مشکلی ندارد.
میگویم باز خوب است نگفت که باید با وضو وارد سازمانهای جهانی بشویم.
میگویم باز خوب است نگفت که باید با وضو وارد سازمانهای جهانی بشویم.
پنجشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۴
فردا در تورنتو نمازجمعهی مختلط برگزار میشود که امامش هم یک خانم است. خیلی دوست دارم بروم ولی احتمالا یک جای پرتِ شهر است و من نمیتوانم از کارم بزنم. (مرض استادم را که خدمتتان عرض کردم!). نکتهی جالب ماجرا این است که محل برگزاری آن یک کم مافیایی است. مسلمانهایی که این نمازجمعه را برگزار میکنند یک ایمیل لیست دارند که خبرش را در آن اعلام کرده بودند. بعد هم گفته بودند جایش را در ایمیل نمیگوییم. هر کس میخواهد بیاید به ما تلفن کند تا جایش را پای تلفن بگوییم. یکی هم در آمده بود گفته بود لازم نیست نگران بههم زدن نمازجمعه توسط مسلمانهای افراطی باشیم. چون آنها خودشان آن موقع حتما باید سر نمازجمعهیِ اجباریِ خودشان باشند!
یک مشکل کوچولو که من دارم این است که بعضی از این مسلمانهایی که دارند این نمازجمعه را برگزار میکنند تا جایی که من میشناسمشان، فکر نمیکنم بلد باشند نماز بخوانند!
یک مشکل کوچولو که من دارم این است که بعضی از این مسلمانهایی که دارند این نمازجمعه را برگزار میکنند تا جایی که من میشناسمشان، فکر نمیکنم بلد باشند نماز بخوانند!
چهارشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۴
هنوز هم برای من از بهترین روزهای زندگیام دورانی بود که در دانشگاه شریف در گروههای دانشجویی میگشتم. دو سال در انجمن اسلامی بودم و یک سال هم در نشریهی نقطهسرخط. خیلی چیزها از آن موقعها یاد گرفتم که یک دهمش هم در کانادا یاد نگرفتم. دو سه روز پیش که روزنامه میخواندم دوباره رفتم تو حال و هوای آن موقع. ولی کاشکی نمیرفتم. سعید حبیبی از قدیمیهای انجمن شریف بازداشت شد. خبر بازداشت را تازگیها خیلی میشنویم. ولی خب وقتی برای یک دوست قدیمی که مدتهاست ندیدیَش اتفاق بیفتد فرق میکند. یاد آن دوران افتادم. همیشه دست سعید یک مجلهی کیان بود. برای آزادیِ هر چه سریعترش دعا کنید.
یکشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۴
چهارشنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۴
دلتنگیهای پاییزی
من سال ۷۴ تا ۷۸ در ایران در دانشگاه شریف درس خواندم و از ۷۸ آمدهام به کانادا. فرض کنیم که بنده از وقتی آمدم اینجا دیگر حق حرف زدن دربارهی اوضاع ایران را ندارم. ولی فکر کنم لااقل یککم از خاطرات خودم را دو سال قبل از خاتمی بتوانم برایتان تعریف کنم. از عقلانیت و کارآمدی آن موقع ِ دولت توسعهگرای آقای هاشمی. ببخشید خیلی پراکنده است.
اول، از یک سال قبل از آمدنم به دانشگاه بگویم. دولت گفته بود بانکها به هر کی بخواهد ۵۰۰۰ دلار میفروشند دلاری ۱۷۵ تومان. ملت هم میرفتند شب تو صف میخوابند دلار میخریدند فردایش آزاد میفروختند. یک دو هفته این کار را کردند بعد گندش بالا آمد. ولش کردند. دلار همین جور گران شد. بعد یک دفعه دولت گفت اصلا دلار الا و بلا ۳۰۰ تومان هرکی هر چی صادر میکند بیاید همهی دلارهایش را بدهد به ما که تومان بگیرد. قیمتها که گران شد گفتند مشکل توزیع است. هاشمی آمد تا نمازجمعه گفت ما ۲۰۰ تا فروشگاه رفاه میزنیم قیمتها میآید پایین. چند تا ستاد هم درست کردند تو مایهی ستاد کنترل قیمتها و این چیزها که الان یادم نیست.
دانشگاه ما یک گروه موسیقی داشت. ولی همان اولهایی که من آمدم دانشگاه یک دفعه تعطیل شد. بعد فهمیدم تمام کلاسهای موسیقی در همهی فرهنگسراها هم تعطیل شدند. این تعطیلی فکر کنم یک سالی طول کشید. دلیلش این بود که یک نفر استفتا کرده بود و رهبری هم در جوابش گفته بودند :«ترویج ِ موسیقی با اهداف نظام سازگار نیست.» همان روزها بود که انصار حزبالله به جلسهی دکتر سروش در دانشکده فنی حمله کرد. فردایش دهنمکی و اللهکرم و فاتح که الان شده رییس ایسنا و آن موقع رییس انجمن اسلامی دانشگاه تهران بود آمدند دانشگاه ما مناظره. دهنمکی با افتخار میگفت که ما جلسهی ختم دکتر سنجابی را بهم زدیم، طرف مرتد بوده.
یککم بعد رهبری گفتند که باید دانشگاهها اسلامی بشود. خلاصه یک چند ماهی هِی کنفرانس برگزار میشد که چطوری دانشگاهها را اسلامی کنیم. رییس دانشگاه ما هم جلسه گذاشته بود :«راههای اسلامیتر کردن دانشگاه». آن چیزی که آن سال نصیب دانشگاه ما شد این بود که دیگر کسی را آستینکوتاه دانشگاه راه نمیدادند. یک عده از بسیجیهاهم در دانشگاه راه میرفتند به دخترها میگفتند «خانم روسریات رو بکش جلو» . بعد هم آن سال خیلیها را در گزینش فوقلیسانس دکترا رد کردند. خیلیها را. ما آن موقع یک رییس دانشگاه داشتیم دور از جان شما خُل. داستانهایش مفصل است. دانشگاه کلی دعوا شد. طرف میگفت شلوغیها کار آمریکا و انگلیس است و از این حرفها.
همان موقعها رهبری یک روز گفتند ما باید برویم دنبال فقرزدایی. خلاصه دوباره هر روز و شب کنفرانس و جلسه در مورد فقرزدایی. بعد دولت برنامهی پنجساله را گذاشت کنار شروع کردن نوشتن لایحهی فقرزدایی!
از وزرای مملکت بگویم. بشارتی وزیر کشور بود. گلپایگانی وزیر علوم. میرسلیم وزیر ارشاد. فلاحیان هم که معرف حضور هست. آن زمان از کتابِ درست و حسابی خبری نبود. روزنامه هم فقط سلام بود که خدا زیادش کند. تئاتر و کنسرت هم که شوخی بود. سینما هم که همهی پولش دست جمال شورجه و شمقدری و توفان شنیها بود. از فیلم هم ما چیزی یادمان نمیآید. مجله را بیانصافی نکنم خیلی بد نبود. ایران فردا، پیام امروز، دنیای سخن، آدینه و ... . هفتهنامه، یک بهار در آمد که همان شمارههای اول یک دفعه ناپدید شد. بهمن بود که چند شماره بیشتر در آورد و آخرهایش فقط تبلیغ کارگزاران بود.عصرما هم چاپ میشد که فکر کنم تیراژش ۱۰۰۰ تا هم نبود و شروع کرده بود اسم گذاشتن روی جریانات سیاسی. راست سنتی، راست مدرن، چپ جدید و چپ سنتی. بعد یک روز رهبری گفت این نامگذاریها مال غربیهاست. از فردایش اسم جریانهای سیاسی شد اینوریها، آنوریها.
اوضاع ایران در دنیا هم که معرکه بود. میکونوس اتفاق افتاده بود و فقط سفیرهای سوریه و کرهی شمالی احتمالا در ایران مانده بودند. ماجرای فرج سرکوهی هم همان وقت که من دانشگاه بودم اتفاق افتاد. فکر کنم تنها اشارهای که به بندهخدا در مطبوعات شد یک طنز گلآقا بود که میگفت این فرج چرا هی گم میشه و هی پیدا میشه! ماجرای اتوبوس و این چیزها هم که شنیدید و تعریف کردن ندارد.
خیلی خاطرات دیگر هست که الان یادم نمیآید. اینها را گفتم برای آن دانشجوهایی که ۱۶ آذر به خاتمی فحش میدادند. برای آنهایی که میگویند خاتمی کاری نکرد. چه برای آنهایی که نمیخواهند رای بدهند و چه برای آنهایی که فکر میکنند دولت توسعهگرایی که حالا یک کم دموکراسی را بیخیال شود برای ایران بهتر هست. میدانید، در ایران و در هر کشور نفتیِ دیگر تا اطلاع ثانوی دولت توسعهگرا یک اسم دیگر برای دولتی است که پدر ِ مردم را در میآورد ولی دو تا سد هم میسازد.
ما ایرانیها خیلی زود همه چیز یادمان میرود.
من سال ۷۴ تا ۷۸ در ایران در دانشگاه شریف درس خواندم و از ۷۸ آمدهام به کانادا. فرض کنیم که بنده از وقتی آمدم اینجا دیگر حق حرف زدن دربارهی اوضاع ایران را ندارم. ولی فکر کنم لااقل یککم از خاطرات خودم را دو سال قبل از خاتمی بتوانم برایتان تعریف کنم. از عقلانیت و کارآمدی آن موقع ِ دولت توسعهگرای آقای هاشمی. ببخشید خیلی پراکنده است.
اول، از یک سال قبل از آمدنم به دانشگاه بگویم. دولت گفته بود بانکها به هر کی بخواهد ۵۰۰۰ دلار میفروشند دلاری ۱۷۵ تومان. ملت هم میرفتند شب تو صف میخوابند دلار میخریدند فردایش آزاد میفروختند. یک دو هفته این کار را کردند بعد گندش بالا آمد. ولش کردند. دلار همین جور گران شد. بعد یک دفعه دولت گفت اصلا دلار الا و بلا ۳۰۰ تومان هرکی هر چی صادر میکند بیاید همهی دلارهایش را بدهد به ما که تومان بگیرد. قیمتها که گران شد گفتند مشکل توزیع است. هاشمی آمد تا نمازجمعه گفت ما ۲۰۰ تا فروشگاه رفاه میزنیم قیمتها میآید پایین. چند تا ستاد هم درست کردند تو مایهی ستاد کنترل قیمتها و این چیزها که الان یادم نیست.
دانشگاه ما یک گروه موسیقی داشت. ولی همان اولهایی که من آمدم دانشگاه یک دفعه تعطیل شد. بعد فهمیدم تمام کلاسهای موسیقی در همهی فرهنگسراها هم تعطیل شدند. این تعطیلی فکر کنم یک سالی طول کشید. دلیلش این بود که یک نفر استفتا کرده بود و رهبری هم در جوابش گفته بودند :«ترویج ِ موسیقی با اهداف نظام سازگار نیست.» همان روزها بود که انصار حزبالله به جلسهی دکتر سروش در دانشکده فنی حمله کرد. فردایش دهنمکی و اللهکرم و فاتح که الان شده رییس ایسنا و آن موقع رییس انجمن اسلامی دانشگاه تهران بود آمدند دانشگاه ما مناظره. دهنمکی با افتخار میگفت که ما جلسهی ختم دکتر سنجابی را بهم زدیم، طرف مرتد بوده.
یککم بعد رهبری گفتند که باید دانشگاهها اسلامی بشود. خلاصه یک چند ماهی هِی کنفرانس برگزار میشد که چطوری دانشگاهها را اسلامی کنیم. رییس دانشگاه ما هم جلسه گذاشته بود :«راههای اسلامیتر کردن دانشگاه». آن چیزی که آن سال نصیب دانشگاه ما شد این بود که دیگر کسی را آستینکوتاه دانشگاه راه نمیدادند. یک عده از بسیجیهاهم در دانشگاه راه میرفتند به دخترها میگفتند «خانم روسریات رو بکش جلو» . بعد هم آن سال خیلیها را در گزینش فوقلیسانس دکترا رد کردند. خیلیها را. ما آن موقع یک رییس دانشگاه داشتیم دور از جان شما خُل. داستانهایش مفصل است. دانشگاه کلی دعوا شد. طرف میگفت شلوغیها کار آمریکا و انگلیس است و از این حرفها.
همان موقعها رهبری یک روز گفتند ما باید برویم دنبال فقرزدایی. خلاصه دوباره هر روز و شب کنفرانس و جلسه در مورد فقرزدایی. بعد دولت برنامهی پنجساله را گذاشت کنار شروع کردن نوشتن لایحهی فقرزدایی!
از وزرای مملکت بگویم. بشارتی وزیر کشور بود. گلپایگانی وزیر علوم. میرسلیم وزیر ارشاد. فلاحیان هم که معرف حضور هست. آن زمان از کتابِ درست و حسابی خبری نبود. روزنامه هم فقط سلام بود که خدا زیادش کند. تئاتر و کنسرت هم که شوخی بود. سینما هم که همهی پولش دست جمال شورجه و شمقدری و توفان شنیها بود. از فیلم هم ما چیزی یادمان نمیآید. مجله را بیانصافی نکنم خیلی بد نبود. ایران فردا، پیام امروز، دنیای سخن، آدینه و ... . هفتهنامه، یک بهار در آمد که همان شمارههای اول یک دفعه ناپدید شد. بهمن بود که چند شماره بیشتر در آورد و آخرهایش فقط تبلیغ کارگزاران بود.عصرما هم چاپ میشد که فکر کنم تیراژش ۱۰۰۰ تا هم نبود و شروع کرده بود اسم گذاشتن روی جریانات سیاسی. راست سنتی، راست مدرن، چپ جدید و چپ سنتی. بعد یک روز رهبری گفت این نامگذاریها مال غربیهاست. از فردایش اسم جریانهای سیاسی شد اینوریها، آنوریها.
اوضاع ایران در دنیا هم که معرکه بود. میکونوس اتفاق افتاده بود و فقط سفیرهای سوریه و کرهی شمالی احتمالا در ایران مانده بودند. ماجرای فرج سرکوهی هم همان وقت که من دانشگاه بودم اتفاق افتاد. فکر کنم تنها اشارهای که به بندهخدا در مطبوعات شد یک طنز گلآقا بود که میگفت این فرج چرا هی گم میشه و هی پیدا میشه! ماجرای اتوبوس و این چیزها هم که شنیدید و تعریف کردن ندارد.
خیلی خاطرات دیگر هست که الان یادم نمیآید. اینها را گفتم برای آن دانشجوهایی که ۱۶ آذر به خاتمی فحش میدادند. برای آنهایی که میگویند خاتمی کاری نکرد. چه برای آنهایی که نمیخواهند رای بدهند و چه برای آنهایی که فکر میکنند دولت توسعهگرایی که حالا یک کم دموکراسی را بیخیال شود برای ایران بهتر هست. میدانید، در ایران و در هر کشور نفتیِ دیگر تا اطلاع ثانوی دولت توسعهگرا یک اسم دیگر برای دولتی است که پدر ِ مردم را در میآورد ولی دو تا سد هم میسازد.
ما ایرانیها خیلی زود همه چیز یادمان میرود.
دوشنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۸۴
مردم ِ یک کشور برای رسیدن به دموکراسی و آزادی چه کار باید بکنند؟
این سوالِ بالا، سوالِ جدیدی نیست. دستِکم چند صد سالی هست که در دنیا و حالا یککم کمتر در ایران مطرح شده است. برای همین هم تا حالا بهش جواب دادهاند. جوابهایش هم خیلی پیچیده نیست. یککم همت و صبر و حوصله میخواهد. منظورم این است که قرار نیست یک نفر این یکی دو ماهِ مانده به انتخابات یک تئوریِ جدید بدهد که چرا باید به معین رای داد ( یا احیانا رای نداد). کسی هم در این چند ماهه کشفِ جدیدی که حاویِ جوابی برای سوالِ بالا باشد نمیتواند بکند. خلاصه اگر تو خانهیتان نشستید و هِی دارید فکر میکنید که در این انتخابات چه کار کنید یا این که منتظرید یک فرشتهی نجاتی پیدا بشود و جواب سوالاتتان را بدهد، سر ِ کارید.
این سوالِ بالا، سوالِ جدیدی نیست. دستِکم چند صد سالی هست که در دنیا و حالا یککم کمتر در ایران مطرح شده است. برای همین هم تا حالا بهش جواب دادهاند. جوابهایش هم خیلی پیچیده نیست. یککم همت و صبر و حوصله میخواهد. منظورم این است که قرار نیست یک نفر این یکی دو ماهِ مانده به انتخابات یک تئوریِ جدید بدهد که چرا باید به معین رای داد ( یا احیانا رای نداد). کسی هم در این چند ماهه کشفِ جدیدی که حاویِ جوابی برای سوالِ بالا باشد نمیتواند بکند. خلاصه اگر تو خانهیتان نشستید و هِی دارید فکر میکنید که در این انتخابات چه کار کنید یا این که منتظرید یک فرشتهی نجاتی پیدا بشود و جواب سوالاتتان را بدهد، سر ِ کارید.
شنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۴
پریشب تلویزیون بعد از دو سه روز تعریف و تمجید از پاپ یک مستند یککم انتقادی پخش کرد. میگفت سال ۹۴ یک کنفرانسی در سازمان ملل برگزار شد دربارهیِ جمعیتِ جهان و از این چیزها. رییس ِ کنفرانس که یک خانم ِ پاکستانی بوده، بعد از کنفرانس پا میشود به واتیکان میرود و با پاپ به طور غیررسمی دیدار میکند. این خانم در میآید به پاپ از مشکلاتِ زنان میگوید و مثلا اینکه در بعضی از کشورهایِ فقیر، زنان به خاطر ِ کلیسا مجبور میشوند با مردانی که به آنها تجاوز کردهاند ازدواج کنند. پاپ هم درآمده بود گفته بود خب لابد زنان خودشان یک کاری میکنند که مردها بعد بهشان تجاوز میکنند!
جمعه، فروردین ۱۲، ۱۳۸۴
میکونوس یادتان هست؟ بعدش وزارت اطلاعات یک دخترخانم ِ خوشگل را پیدا کرد که برود سراغ ِ یک بازرگانِ آلمانی به نام هوفر. خلاصه این که هوفر این طوری گروگانِ ایرانیها شد در مقابل ِ مامور اطلاعات ایران که در زندانِ آلمانها بود. بعد هم میگویند آلمانها یک دخترخانم خوشگل ِ دیگر را پیدا کردند و این بار فرستاتند سراغ ِ یکی از نمایندگانِ وقت مجلس ِ شورایِ اسلامی. همهی این گندکاریها هم سر ِ یک روز حل شد. هوفر یک روز پس از آزادیِ مامور ِ ایرانی از زندانهایِ آلمان، آزاد شد!
ماجرایِ آقایِ دکتر اعظم هم بدجوری آدم را یادِ این طعمههای خوشگل میاندازد. داستان اگر این جوری که من فکر میکنم باشد از همهیِ سناریوهایِ دیگر جذابتر است. فقط گیرش انتهای داستان است که یک کم مبهم است. فعلا تعطیلات تمام شود ببینیم شغل ِ پوششی آقایِ اعظم بقالی بوده یا آرایشگری. اگر هم داستان درست نباشد ارزش تبدیل شدن به یک فیلمنامهی جذاب پلیسی را دارد.
پ.ن : مثل این که من دوباره منظورم را خوب نگفتم. ماجرا یک خرده مشکوک است. ولی خب فکر نمیکنم طرف تمام این داستانها را سرهم کرده که پناهندگی بگیرد. یعنی همان طور که خودش در مصاحبه با بیبیسی گفته این جور پناهندگی گرفتن خیلی گرفتاریش زیاد است. تئوریِ بنده که شاید احتمالش هم خیلی خیلی کم باشد این است که جناب دکتر مامور اطلاعات است و برای همین است که کاناداییها داستان را باور کردند. یک آدم ِ معمولی که نمیتواند سازمان امنیت کانادا را سر ِکار بگزارد. البته بماند که این کنفرانس مطبوعاتی ِ اخیر هم هیچ ربطی به دولتِ کانادا نداشت و کار ِ استفان هاشمی و وکلایش بود. حالا اگر دولت ایران بتواند به راحتی ثابت کند که این طرف اصلا دکتر نیست، میتواند آبروی کانادا را ببرد و کلی امتیاز کسب کند. و این است داستانِ من!
اشتراک در:
پستها (Atom)