دلتنگیهای پاییزی
من سال ۷۴ تا ۷۸ در ایران در دانشگاه شریف درس خواندم و از ۷۸ آمدهام به کانادا. فرض کنیم که بنده از وقتی آمدم اینجا دیگر حق حرف زدن دربارهی اوضاع ایران را ندارم. ولی فکر کنم لااقل یککم از خاطرات خودم را دو سال قبل از خاتمی بتوانم برایتان تعریف کنم. از عقلانیت و کارآمدی آن موقع ِ دولت توسعهگرای آقای هاشمی. ببخشید خیلی پراکنده است.
اول، از یک سال قبل از آمدنم به دانشگاه بگویم. دولت گفته بود بانکها به هر کی بخواهد ۵۰۰۰ دلار میفروشند دلاری ۱۷۵ تومان. ملت هم میرفتند شب تو صف میخوابند دلار میخریدند فردایش آزاد میفروختند. یک دو هفته این کار را کردند بعد گندش بالا آمد. ولش کردند. دلار همین جور گران شد. بعد یک دفعه دولت گفت اصلا دلار الا و بلا ۳۰۰ تومان هرکی هر چی صادر میکند بیاید همهی دلارهایش را بدهد به ما که تومان بگیرد. قیمتها که گران شد گفتند مشکل توزیع است. هاشمی آمد تا نمازجمعه گفت ما ۲۰۰ تا فروشگاه رفاه میزنیم قیمتها میآید پایین. چند تا ستاد هم درست کردند تو مایهی ستاد کنترل قیمتها و این چیزها که الان یادم نیست.
دانشگاه ما یک گروه موسیقی داشت. ولی همان اولهایی که من آمدم دانشگاه یک دفعه تعطیل شد. بعد فهمیدم تمام کلاسهای موسیقی در همهی فرهنگسراها هم تعطیل شدند. این تعطیلی فکر کنم یک سالی طول کشید. دلیلش این بود که یک نفر استفتا کرده بود و رهبری هم در جوابش گفته بودند :«ترویج ِ موسیقی با اهداف نظام سازگار نیست.» همان روزها بود که انصار حزبالله به جلسهی دکتر سروش در دانشکده فنی حمله کرد. فردایش دهنمکی و اللهکرم و فاتح که الان شده رییس ایسنا و آن موقع رییس انجمن اسلامی دانشگاه تهران بود آمدند دانشگاه ما مناظره. دهنمکی با افتخار میگفت که ما جلسهی ختم دکتر سنجابی را بهم زدیم، طرف مرتد بوده.
یککم بعد رهبری گفتند که باید دانشگاهها اسلامی بشود. خلاصه یک چند ماهی هِی کنفرانس برگزار میشد که چطوری دانشگاهها را اسلامی کنیم. رییس دانشگاه ما هم جلسه گذاشته بود :«راههای اسلامیتر کردن دانشگاه». آن چیزی که آن سال نصیب دانشگاه ما شد این بود که دیگر کسی را آستینکوتاه دانشگاه راه نمیدادند. یک عده از بسیجیهاهم در دانشگاه راه میرفتند به دخترها میگفتند «خانم روسریات رو بکش جلو» . بعد هم آن سال خیلیها را در گزینش فوقلیسانس دکترا رد کردند. خیلیها را. ما آن موقع یک رییس دانشگاه داشتیم دور از جان شما خُل. داستانهایش مفصل است. دانشگاه کلی دعوا شد. طرف میگفت شلوغیها کار آمریکا و انگلیس است و از این حرفها.
همان موقعها رهبری یک روز گفتند ما باید برویم دنبال فقرزدایی. خلاصه دوباره هر روز و شب کنفرانس و جلسه در مورد فقرزدایی. بعد دولت برنامهی پنجساله را گذاشت کنار شروع کردن نوشتن لایحهی فقرزدایی!
از وزرای مملکت بگویم. بشارتی وزیر کشور بود. گلپایگانی وزیر علوم. میرسلیم وزیر ارشاد. فلاحیان هم که معرف حضور هست. آن زمان از کتابِ درست و حسابی خبری نبود. روزنامه هم فقط سلام بود که خدا زیادش کند. تئاتر و کنسرت هم که شوخی بود. سینما هم که همهی پولش دست جمال شورجه و شمقدری و توفان شنیها بود. از فیلم هم ما چیزی یادمان نمیآید. مجله را بیانصافی نکنم خیلی بد نبود. ایران فردا، پیام امروز، دنیای سخن، آدینه و ... . هفتهنامه، یک بهار در آمد که همان شمارههای اول یک دفعه ناپدید شد. بهمن بود که چند شماره بیشتر در آورد و آخرهایش فقط تبلیغ کارگزاران بود.عصرما هم چاپ میشد که فکر کنم تیراژش ۱۰۰۰ تا هم نبود و شروع کرده بود اسم گذاشتن روی جریانات سیاسی. راست سنتی، راست مدرن، چپ جدید و چپ سنتی. بعد یک روز رهبری گفت این نامگذاریها مال غربیهاست. از فردایش اسم جریانهای سیاسی شد اینوریها، آنوریها.
اوضاع ایران در دنیا هم که معرکه بود. میکونوس اتفاق افتاده بود و فقط سفیرهای سوریه و کرهی شمالی احتمالا در ایران مانده بودند. ماجرای فرج سرکوهی هم همان وقت که من دانشگاه بودم اتفاق افتاد. فکر کنم تنها اشارهای که به بندهخدا در مطبوعات شد یک طنز گلآقا بود که میگفت این فرج چرا هی گم میشه و هی پیدا میشه! ماجرای اتوبوس و این چیزها هم که شنیدید و تعریف کردن ندارد.
خیلی خاطرات دیگر هست که الان یادم نمیآید. اینها را گفتم برای آن دانشجوهایی که ۱۶ آذر به خاتمی فحش میدادند. برای آنهایی که میگویند خاتمی کاری نکرد. چه برای آنهایی که نمیخواهند رای بدهند و چه برای آنهایی که فکر میکنند دولت توسعهگرایی که حالا یک کم دموکراسی را بیخیال شود برای ایران بهتر هست. میدانید، در ایران و در هر کشور نفتیِ دیگر تا اطلاع ثانوی دولت توسعهگرا یک اسم دیگر برای دولتی است که پدر ِ مردم را در میآورد ولی دو تا سد هم میسازد.
ما ایرانیها خیلی زود همه چیز یادمان میرود.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
0 comments:
ارسال یک نظر