یکشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۳

دیروز نزدیک بود بر مسلمانیم خدشه وارد شود! با دوستانِ آزمایشگاهم درباره‌ی یک موضوعی حرف می‌زدیم که یک نفرشان گفت :
«If the mountain will not come to Mohammed, Mohammed will go to the mountain»
من تا به حال این اصطلاح را نشنیده بودم. پرسیدم یعنی چه که آن‌ها گفتند «تو دیگر چه جور مسلمانی هستی!» همه‌ی بچه‌ها، هم دوست‌های انگلیسی‌ام و هم کانادایی‌ام آن را شنیده بودند و من هم گفتم لابد چنین چیزی ترجمه‌ی آیه‌ای از قرآن است!

به لطف گوگل کاشف به عمل آمد که این اصطلاح برمی‌گردد به قرن ۱۷ میلادی و نوشته‌های فرانسیس بیکن، فیلسوف انگلیسی. اگر چه برگرفته از داستان‌های حضرت محمد است، ولی به هر حال اصطلاح ریشه‌اش انگلیسی است.

بعد هم که گفتم پس مشکل از مسلمانی ِ بنده نیست دوستانم گفتند «تو دیگر چه جور انگلیسی‌ای هستی؟»

چهارشنبه، مهر ۰۱، ۱۳۸۳

«Yea Brothers! Thats the way it was» عنوانِ ایمیلی بود که چند روز پیش از یکی از گروه‌هایی که در آن عضو هستم برایم آمد. ترجمه‌یِ فارسیش آشناتر است. «آری این چنین بود برادر». یک نفر متن ِ کامل ِ آن را به انگلیسی فرستاده بود.

آشناییِ ِ من با شریعتی با «آری این چنین بود برادر» آغاز شد. کلاس ِ چهارم ِ دبیرستان در نمایشگاهِ کتابِ تهران به انتشاراتِ قلم برخوردم و نوار این سخنرانی را خریدم. آن قدر به نوار گوش دادم که جمله جمله‌اش را حفظ شدم.

اگر تورنتو هستید، این شنبه دکتر ساجدنیا استادِ تانزانیایی الاصل ِ دانشگاهِ ویرجینیایِ آمریکا، که زمانی شاگرد شریعتی هم بوده، درباره‌ی او سخنرانی دارد.

یکشنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۸۳

حضرات، اپسیلونی نمی‌فهمند. ما به خطا رفته بودیم اگر گمان می‌کردیم مشکل رذالتِ محافظه‌کاران است. مشکل حماقت است. خوش‌چهره -نماینده‌ی مجلسی که هم دکتر است، هم استاد دانشگاه و در واقع گل سر سبد نمایندگانِ این دوره- گفته که ایران بیاید برای تنبیه‌ انگلستان، این کشور را تحریم اقتصادی کند! این یکی دیگر -روحانی- گفته است که تصمیم شورای حکام غیرقانونی است و ایران ملزم به اجرایش نیست.

تو ندانی فکر می‌کنی ایران ابرقدرتی است در دنیا و بقیه‌ی کشورها چند تا فسقلی و جزقلی که همین الان است به برکتِ تصمیم‌گیری‌های هوشمندانه‌ی ایران از هم بپاشند.

شنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۳

وقتی کسی از آزادی بیانِ دیگری دفاع می‌کند جزو بدیهی‌ترین ِ بدیهیات است که لزوما با عقیده‌اش موافق نیست. برای همین هم اگر قرار است ما روز دوشنبه نام وبلاگمان را به «امروز» تغییر دهیم باز هم جزو بدیهی‌ترین ِ بدیهیات است که لزوما هم‌نظر با سایتِ امروز نیستیم.

از آن‌جا که معمولا ذکر نکات بدیهی کار عبثی است، فکر می‌کنم‌ وبلاگ‌نویسانی که لازم دیده‌اند این نکته‌ی بدیهی را پس از طرفداریشان از «امروز شدنِ وبلاگ‌ها» ذکر کنند خواسته‌اند مِنَتی هم بر سر ِ اصلاح‌طلبان بگذارند. غرض از این چند خط هم این تذکر دوستانه‌ است که منت گذاشتن کار پسندیده‌ای نیست!

چهارشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۳

این همه بازیگر و کارگردان هستند، برنمی‌دارند یک نامه بنویسند بگویند قوه‌ی قضاییه غلط می‌کند به ما چیزی بگوید. (باز هم دمِ مجید مجیدی حزب‌اللهی گرم). اگر نامه بنویسند که اماکن نمی‌آید یک دفعه صدنفر را بازداشت کند. بعد حالا هِی شما گلویتان را پاره کنید که چرا خاتمی‌ ِ بی‌عرضه استعفا نمی‌دهد. این بی‌عر‌ضه‌گی که از آسمان فقط نیفتاده تو خاتمی. این رییس‌جمهور برازنده‌ی همین آدم‌هاست.

تنها راه برای عقب راندنِ محافظه‌کارها فشار ِ نیروهای اجتماعی است. آن‌هایی که می‌گویند «گور باباش» دیگر حق غُر زدن ندارند. همین‌طور آن‌هایی هم که می‌گفتند بگذارید همه‌چی یک‌دست شود. همین‌طور آن‌هایی که می‌خواستند اصلاح‌طلبان را ادب کنند. فعلا فکر کنم خودشان دارند ادب می‌شوند.

شنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۳

این هم یک خاطره از شمس‌الواعظین به مناسبت اتفاقات اخیر

شمس تعریف می‌کرد از دیدارش با گنجی در یکی از مرخصی‌هایش از زندان. گنجی نقل می‌کند از مرتضوی که به او گفته است اگر حرف‌هایی که در مانیفیستِ جمهوری‌خواهی نوشته است را پس بگیرد او هم قول می‌دهد آزادش کند. شمس هم رو می‌کند به گنجی می‌گوید که مبادا گولِ مرتضوی را بخوری که این مردک یک روده‌ی راست هم در شکمش پیدا نمی‌شود.

حالا من نمی‌فهمم این مزروعی‌ ِ پدر با کدام عقلی حرف‌های اداره‌ی اماکن را باور می‌کند و پسرش را می‌برد برای پاره‌ای گفت‌وگوها و از همه بدتر به روزنامه‌ها می‌گوید خبر را کار نکنند چرا که اماکنی‌ها قول دادند سر‌ ِ ۴۸ ساعت پسرش را آزاد کنند. اگر خود پدر گوشه‌ی زندان بود می‌گفتم همان بهتر که آن‌جا بماند!

پنجشنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۳

خوشم می‌آید وقتی ایران را در گوگل جستجو کنیم، اولین جایی که می‌آید وب‌سایت CIA است.

چهارشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۳

خواستم بگویم اگر قرار‌ ِ بر شلوغ پلوغ کردن است بنده هم در خدمتم. بویژه که در این یک زمینه‌یِ ناقابل چندان هم بی‌تجربه نیستم و بوضوح تاثیر ِ مثبت این شلوغ‌ پلوغ کردن‌ها را هم دیده‌ام.
بسم‌الله!

سه‌شنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۸۳

از کشفیاتِ اخیر ِ بنده این که در قانونِ اساسی ِ کانادا دولت موظف شده به مقدار ِ کافی مدارس‌ ِ کاتولیک تاسیس کند یا یک چیزی در همین مایه‌ها. به همان مسخرگی ِ قانونِ اساسی ِ خودمان که می‌گوید باید در مدارس از راهنمایی به بعد به همه عربی یاد داد!

جمعه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۳

این عکس را نگاه کنید. باشد که انتخابات دوره‌ی آینده‌ی شوراها هم لَم بدهیم اندرونِ خانه زیر‌ ِ کرسی!

راستی آقا از کدام حادثه صحبت می‌فرمایند؟

این ماجرای بازار کسادی قاصدک را نوشتم یاد یک جلسه‌ای افتادم که زرهی، سردبیر ِ شهروند برای بچه‌هایِ کانونِ ایرانیانِ دانشگاهِ تورنتو سخنرانی می‌کرد که البته همان حرف‌ها را در گفت‌وگو با قاصدک هم تکرار کرد. بحث بر سر ِ این بود که آیا می‌شود شهروند پولی شود و بدین ترتیب کیفیتِ خودش را هم بالا ببرد یا نه. زرهی می‌گفت مردم ِ تورنتو برای نشریه‌ی فارسی با به طور کلی یک کالای فرهنگی پول نمی‌دهند. یعنی مردم حاضرند پنج دلار بدهند یک قهوه و کیک بخورند ولی یک دلار هم برای روزنامه نمی‌دهند. شاهدی هم که زرهی می‌آورد مال وقتی بود که در گذشته یکی از مغازه‌های ایرانی مجله‌ی «آدینه» آورده بود و یک دلار می‌فروخت و تنها ده-بیست نسخه فروش رفت.

جوابی که بچه‌ها در آن جلسه دادند این بود که اصلا طرح این سوال غلط است که بپرسیم چرا مردم نشریه‌ی ما را نمی‌خرند. باید بینیم چرا نشریه‌ی ما را مردم نمی‌خرند. اگر نشریه فروش نمی‌رود مشکل از نشریه است و نه خواننده. خیلی راحت اگر مردم ۵ دلار می‌دهند قهوه و کیک می‌خورند و ۱ دلار نمی‌دهند برای نشریه چون لابد ارزش قهوه و کیک بیشتر از نشریه است.

خلاصه اشکال لابد از قاصدک است... . البته آن‌قدر هم که نوشتم ناامیدکننده نیست! یعنی اول ماه موقع‌ ِ انتشار روزی ۵۰۰ -۶۰۰ تا بازدیدکننده داریم و روزهای عادی می‌رسد به ۲۰۰ تا.

چهارشنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۳

قاصدکِ ۱۱ و گذشتِ یک ماه دیگر از عمر نازنین.

امروز بر همگان پیوند دادن از اوجبِ واجبات است. یعنی خدا وکیلی ما ده نفریم کلی از وقتمان را سر‌ ِ این مجله می‌گذاریم و آن وقت تعداد خوانندگانش دور و بر ِ ۲۰۰ تا در روز است. اگر کسی دلیل این بازار ِ کساد را می‌داند لطفا در این پایین مرقوم بفرماید.