زیاد مریض میشد. مدام سرما میخورد. کسی نمیدانست چرا. از تنها دکتر شهرستانشان هم کاری بر نمیآمد. این آخر کاری مریضیاش دیگر خیلی طول کشید. دکتر گفت بد نیست یک سر به بیمارستانهای مشهد بزند. شاید آنجا دکترها چیزی فهمیدند.
به مشهد آمد. در بیمارستان. دکتر معاینهاش کرد. بعد از او خواست از اتاق برای لحظهای بیرون رود. رفت. دکتر رو به همسر ِ مریض کرد و پرسید: «شوهرتان جبهه بودهاند؟» همسر در بهت سرش را به پایین تکان داد. دکتر گفت: «شیمیایی شدهاند.»
زمستان ۸۴
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
4 comments:
Oh misery!
haalaa in ky boode? majaaraa taazast, yani ba'd az hodoode 20 saal asaresh roo shode?
afsane ast agha. kolle majeraye hamleye shimiaeeye saddam be iran afsane ast. in harfa ro mizanin ke begin mazloomin mese yahoodia ke migan holocaust vojood dashte!
in afsane ha ro bavar nakonin
kheili bahali faght ye khoorde az in harfaro yade doostdare soghratam bede.ey val
ارسال یک نظر