شنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۴
جمعه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۴
دو سه روز پیش در برنامهی صبحگاهی تلویزیون با یکی حرف میزد که حیفم آمد برایتان تعریف نکنم. طرف داشت تشریفات دست دادن با ملکه الیزابت را به مناسبت آمدن ایشان به کانادا توضیح میداد. اولش مجری بهش داشت میگفت که ملکه آمده برای دیدن - visit - کانادا که یک دفعه آن یکی گفت ملکه الیزابت، ملکهی کانادا هم هست و معنی ندارد که بگوییم ملکه آمده visit کانادا. آدم که خانهی خودش را visit نمیکند. بعد هم از روی یک عکسی که پنج سال پیش با ملکه گرفته بود شروع کرد به توضیح دادن. که اولا این جوری با فلان پا خم میشوید و بعد دستتان را تا فلان قدر دراز کنید و دست بدهید و وقتی ملکه دستش را مثلا دو سه بار بالا پایین آورد یعنی دستش را ول کنید و از این چیزها. میگفت ملکه در این مواقع دستکش دستش هست تا کسی نتواند پوست ایشان را لمس کند. ضمنا از ماچ و بوسه هم به هیچ وجه در هیچ مرتبهای خبری نیست.
میگفت با ملکه نباید حرف بزنید مگر آن اول چیزی بگوید. آن وقت هم میگویید Your Majesty و اگر سوالی پرسید فقط میتوانید بگویید Yes, ma'am یا No, ma'am . آخر برنامه هم که داشت میرفت گفت God save the Queen.
میگفت با ملکه نباید حرف بزنید مگر آن اول چیزی بگوید. آن وقت هم میگویید Your Majesty و اگر سوالی پرسید فقط میتوانید بگویید Yes, ma'am یا No, ma'am . آخر برنامه هم که داشت میرفت گفت God save the Queen.
چهارشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۴
سهشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۸۴
این تحریمکنندگانِ محترم گفتهاند که راهی جز تغییر بنیادین در ساختار قدرت وجود ندارد. یکی بد نیست به این دوستان بگوید که تغییر بنیادین در ساختار قدرت راه نیست، هدف است. راه و هدف با هم فرق دارند. هدف را هم، همه بلدند و نیازی نیست کسی بهشان یادآوری کند. آن راه است که کسی نمیداند.
دو سالِ دیگر، موقع ِ انتخاباتِ بعدی که این دوستان یک بیانیهیِ دیگر مینویسند بد نیست این موضوع را مدنظر قرار دهند.
دو سالِ دیگر، موقع ِ انتخاباتِ بعدی که این دوستان یک بیانیهیِ دیگر مینویسند بد نیست این موضوع را مدنظر قرار دهند.
دوشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۴
کسانی که طرفدار ِ تحریم ِ انتخابات هستند، شیوهیِ استدلالشان خیلی شبیهِ آن گروهی است که میگویند برای تعجیل ِ ظهور ِ حضرتِ مهدی باید جهان را پر از ظلم و ستم بکنیم.
یکشنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۴
- به، سلام، چهطوری؟
- ای، بدک نیستم. سرما خوردم یککم. تو وبلاگم نوشته بودم که حالم بد نیست.
- اِ، ایشااله زودتر خوب میشی؟ چیشد که سرما خوردی؟
- رفته بودیم با بچهها این جمعهای کوه. مگر وبلاگم رو نخوندی. توش نوشته بودم. کوه یه دفعه سرد شد.
- خوشبحالتون رفته بودین کوه. چطور بود؟
- عکساش تو وبلاگم هست. مگر ندیدی؟
- شرمنده، دیروز آنلاین نبودم.
- ولی من پریروز گذاشته بودم. برو نگاه کن.
یک جورهایی امتیاز ِ این نوشتهیِ بالا مالِ خانمِ بنده است!
- ای، بدک نیستم. سرما خوردم یککم. تو وبلاگم نوشته بودم که حالم بد نیست.
- اِ، ایشااله زودتر خوب میشی؟ چیشد که سرما خوردی؟
- رفته بودیم با بچهها این جمعهای کوه. مگر وبلاگم رو نخوندی. توش نوشته بودم. کوه یه دفعه سرد شد.
- خوشبحالتون رفته بودین کوه. چطور بود؟
- عکساش تو وبلاگم هست. مگر ندیدی؟
- شرمنده، دیروز آنلاین نبودم.
- ولی من پریروز گذاشته بودم. برو نگاه کن.
یک جورهایی امتیاز ِ این نوشتهیِ بالا مالِ خانمِ بنده است!
چهارشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۴
من یک مدتِ دارم فکر میکنم این داستان که هاشمی آدم ِ مقتدری است از کجا در آمده. راستش، بندهیِ حقیر کشته مردهیِ هر چی اقتدار ِ هستم و دوست دارم به یک آدم مقتدر رای بدهم. ولی هر چی فکر میکنم میبینم اتفاقا هاشمی یکی از بیاقتدارترین آدمهایی است که تا حالا در ایران مسوولیت داشته است. یک دفعه هم نمیشود پیدا کرد که هاشمی تحتِ فشار ِ محافظهکاران کوتاه نیامده باشد. اوضاع ِ هاشمی در این زمینه به مراتب از خاتمی بدتر است. تنها فرقی که من میتوانم به آن فکر کنم فیگوری است که هاشمی میآید که انگاری خیلی اقتدار دارد. به قولِ عباس عبدی، هاشمی یک جوری رویِ صندلی لَم میدهد که گویی زمین و زمان تحتِ فرمان ایشان تشریف دارند. ولی خُب در زمانِ عمل دریغ از اپسیلونی اقتدار. خدا وکیلی یک نمونه بگویید!
جمعه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۴
امروز با این رفقای انگلیسیام دربارهی انتخابات انگلستان صحبت میکردیم. یکیشان گفت لیبرالدموکراتها از دفعههای گذشته خیلی بیشتر رای آوردند ولی خب هنوز با حزب کارگر و یا حتی محافظهکارها خیلی فاصله دارند. آن رفیق دیگرم گفت:
"It's because Liberal Democrat is a new party. It is less than 100 years old"
"It's because Liberal Democrat is a new party. It is less than 100 years old"
چهارشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۴
خانم ِ همکار بنده برای یک خیریهای کار میکند که به دنبال کمک به فیلهای دنیاست! یک سری حلقه که رویش نوشته فیل را برداشته و به هدفِ پول جمع کردن برای خیریه ۵ دلار به آدمهای مختلف میفروشد. امروز داشت میگفت از این حلقهها ۳۰ تا دارد و اگر همهاش را بتواند بفروشد میشود ۱۵۰ دلار که غذایِ نصفِ روز یک فیل میشود! بنده خدا هر کار کرد من یکیاش رو بخرم صد البته نتوانست!
بازم صبر و حوصلهی این خارجیها. ماها یک رای میدهیم انتظار داریم اوضاع مملکت درست بشود اینها یک هفته اینور آنور میدوند برای غذای نصف روز یک فیل!
بازم صبر و حوصلهی این خارجیها. ماها یک رای میدهیم انتظار داریم اوضاع مملکت درست بشود اینها یک هفته اینور آنور میدوند برای غذای نصف روز یک فیل!
دوشنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۴
برای من حرفهای حجتالاسلام پناهیان اصلا غیرمنتظره نبود. در ایران از خیلیها این حرفها را شنیده بودم. از خیلی از دوستانم. دوستانی که دوستشان دارم و صداقتشان را هم باور. وقتی پناهیان در مورد حجاب صحبت کرد چند نفر از بچهها اتاق را به نشانهی اعتراض ترک کردند. قاعدتا به این دلیل که فکر میکردند به آنها توهین شده است. ولی من این طور فکر نمیکنم. حرفهای پناهیان اصلا توهین نبود. مطمئن هستم حرفهایی که پناهیان میزد در ایران و حتی اینجا طرفدارهای زیادی دارد. حالا نه اکثریت، ولی با خیال راحت میگویم دستکم۱۰ میلیون نفر در ایران همان نظری را در مورد حجاب دارند که پناهیان دارد. اصلا عیبی هم ندارد. توهین هم نیست.
میدانید برای این که بشود تصویر خوبی از مردم ایران داشت به نظرم هم باید دوست خیلی حزباللهی داشت و هم دوستی که دیسکو رفتنش هر شب ترک نمیشود. و به تمام معنا با این دو گروه دوست بود. نه این که فقط با آنها حرف زد. من فکر کنم تا حدی با هر دو این گروهها گشتم. برای همین خیلی خوب میفهمم پناهیان چی آن روز میگفت. برای همین هم اصلا از حرفهایش ناراحت نشدم. حتی از شیوهی بحث کردنش. منطق خاص خودش را داشت. هرگز به خودم اجازه نمیدهم که بگویم بیمنطق حرف میزد. پناهیان در خیلی از اصول اولیهی حرفهایش با کسانی که آن روز در جلسه بودند اختلاف داشت و طبیعی بود که بحث این دو گروه جز اعصاب خرد کردن هیچ فایدهای نداشته باشد. ولی اصلا مهم نیست. مهم این است که به ما یادآوری بشود که خیلیها هم این جوری فکر میکنند و این چیزی است که ما مدام فراموش میکنیم. فکر میکنیم همه، همه چیز را همان طوری که ما میفهمیم میفهمند.
بعد از جلسه بعضیها میگفتند که دیگر نباید به چنین افرادی بلندگو داد چون اینها منطق ندارند یا نمیدانم چون اینها به شعور ما توهین میکنند. به نظر من کسانی که این طوری فکر میکنند هیچ فرقی با پناهیان و دوستانش در ایران ندارند. هر دو گروه فکر میکنند حقیقت مطلقاند. یکی میگوید من نمیگذارم تو حرف بزنی چون ارزشها را زیر پا میگذاری، آن یکی میگوید چون تو بیمنطقی. اشکال از آن «مگر»ی است که بعد از «همه آزادند» میآید. حالا بعد از این «مگر» چی میآید اصلا مهم نیست.
من از این که اندکی به برگزاری جلسهی پناهیان با دانشجوها کمک کردم خیلی خوشحالم. پناهیان نمایندهی عدهی زیادی از آدمهایی است که بعضیها تنها با انکار کردنشان خودشان را فریب میدهند. پناهیان و دوستانش همانقدر ایرانیاند که بچههای آن روز جلسه. این دو گروه راهی جز حرف زدن با یکدیگر ندارند. تا وقتی که این وریها آن طرفیها را سفارتی بنامند و یا بخواهند جاسوس بودن یا نبودن هر شرکتکنندهای را که نمیشناختند بررسی کنند، اوضاع همان آش و همان کاسه است. و صد البته تا وقتی آن وریها هم این طرفیها را یک مشت بچه سوسول فراری بخوانند. برای من شبی که پناهیان و یک عدهی دیگر با بیشمار اختلاف فکری، ۳ ساعت تو سر و کلهی همدیگر زدند یکی از دلنشینترین شبهایی بود که بعد از مدتها داشتم.
میدانید برای این که بشود تصویر خوبی از مردم ایران داشت به نظرم هم باید دوست خیلی حزباللهی داشت و هم دوستی که دیسکو رفتنش هر شب ترک نمیشود. و به تمام معنا با این دو گروه دوست بود. نه این که فقط با آنها حرف زد. من فکر کنم تا حدی با هر دو این گروهها گشتم. برای همین خیلی خوب میفهمم پناهیان چی آن روز میگفت. برای همین هم اصلا از حرفهایش ناراحت نشدم. حتی از شیوهی بحث کردنش. منطق خاص خودش را داشت. هرگز به خودم اجازه نمیدهم که بگویم بیمنطق حرف میزد. پناهیان در خیلی از اصول اولیهی حرفهایش با کسانی که آن روز در جلسه بودند اختلاف داشت و طبیعی بود که بحث این دو گروه جز اعصاب خرد کردن هیچ فایدهای نداشته باشد. ولی اصلا مهم نیست. مهم این است که به ما یادآوری بشود که خیلیها هم این جوری فکر میکنند و این چیزی است که ما مدام فراموش میکنیم. فکر میکنیم همه، همه چیز را همان طوری که ما میفهمیم میفهمند.
بعد از جلسه بعضیها میگفتند که دیگر نباید به چنین افرادی بلندگو داد چون اینها منطق ندارند یا نمیدانم چون اینها به شعور ما توهین میکنند. به نظر من کسانی که این طوری فکر میکنند هیچ فرقی با پناهیان و دوستانش در ایران ندارند. هر دو گروه فکر میکنند حقیقت مطلقاند. یکی میگوید من نمیگذارم تو حرف بزنی چون ارزشها را زیر پا میگذاری، آن یکی میگوید چون تو بیمنطقی. اشکال از آن «مگر»ی است که بعد از «همه آزادند» میآید. حالا بعد از این «مگر» چی میآید اصلا مهم نیست.
من از این که اندکی به برگزاری جلسهی پناهیان با دانشجوها کمک کردم خیلی خوشحالم. پناهیان نمایندهی عدهی زیادی از آدمهایی است که بعضیها تنها با انکار کردنشان خودشان را فریب میدهند. پناهیان و دوستانش همانقدر ایرانیاند که بچههای آن روز جلسه. این دو گروه راهی جز حرف زدن با یکدیگر ندارند. تا وقتی که این وریها آن طرفیها را سفارتی بنامند و یا بخواهند جاسوس بودن یا نبودن هر شرکتکنندهای را که نمیشناختند بررسی کنند، اوضاع همان آش و همان کاسه است. و صد البته تا وقتی آن وریها هم این طرفیها را یک مشت بچه سوسول فراری بخوانند. برای من شبی که پناهیان و یک عدهی دیگر با بیشمار اختلاف فکری، ۳ ساعت تو سر و کلهی همدیگر زدند یکی از دلنشینترین شبهایی بود که بعد از مدتها داشتم.
بعد از سخنرانی حجتالاسلام علیرضا پناهیان در دانشگاه تورنتو دوستان دانشگاهی ما یک نوع جدیدی از آزادی بیان را اختراع کردند: « همه آزادند حرف بزنند جز آنها که به نظر ما غیرمنطقی حرف میزدند.» ضمنا فتوا داده شد که جاسوسی در مواردی که ما نسبت به کسی مشکوک باشیم بلااشکال است.
پ.ن: همین الان در نظرات یک تعریف دیگر هم اختراع شد : « همه آزادند حرف بزنند جز آنها که با حرفهایشان به شعور ما توهین میکنند.»
تعریف دیگری نیست؟
پ.ن: همین الان در نظرات یک تعریف دیگر هم اختراع شد : « همه آزادند حرف بزنند جز آنها که با حرفهایشان به شعور ما توهین میکنند.»
تعریف دیگری نیست؟
اشتراک در:
پستها (Atom)