دوشنبه، آذر ۰۷، ۱۳۸۴

یادتونه یک تحلیلگر برجسته‌ی سیاسی یه بار تو سرمقاله‌ی یکی از روزنامه‌های دوم خردادی نوشته بود که منافع ملی مثل نوزادی می‌مونه که در تنش میان اصلاح‌طلبان (مادر واقعی) و محافظه‌کاران (نامادری) داره از دو طرف کشیده می‌شه و بعد پیش‌نهاد خروج از حاکمیت را داده بود که تا نوزاد بیشتر از این اذیت نشه.

الان فکر می‌کنم بد هم نیست نوزاد از دو طرف کشیده بشه تا این که دست نامادریش بیفته و زیر مشت و لگدش خرد و خمیر بشه.

شنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۴

پیام بازرگانی!

این لوگویی که مدت‌هاست گوشه‌ی سمت چپ این صفحه هست و چند روز پیش در پربیننده‌ترین شبکه‌ی خبری آمریکا هم پخش شد، مربوط به سازمانی (شبکه‌ای) است با عنوان Knowledge Diffusion Network یا مختصرش knowdiff که از حدود ۲ سال پیش من و چند تا دیگر از دوستان راه انداخته‌ایم. قرار است یک پروژه‌ی درازمدت باشد با هدف ارتباط بین متخصصان ایرانی داخل و خارج از ایران.

پروژه‌ای که اکنون تعریف کرده‌ایم عنوانش هست «یک سفر، یک سخنرانی». هر سال تعداد زیادی از استادان، دانشجویان و متخصصان ایرانی ساکن خارج از ایران برای دیدار خانواده و آشنایانشان به ایران سفر میکنند. متاسفانه بسیاری از این عده در عین حال که علاقه‌مند به ارتباط با دانشگاههای ایران هستند، فرصت و شرایط آن را پیدا نمی‌کنند. ما در Knowdiff سعی می‌کنیم برای این گروه این امکان را از طریق هماهنگ کردن یک بازدید و برگزاری سخنرانی فراهم کنیم. بدین ترتیب اگر کسی مایل به بازدید از دانشگاه‌ها در ایران و ارایه‌ی سخنرانی باشد می‌تواند به وب‌سایت ما برود و فرم مربوط را پر کند. بعد ما با او تماس می‌گیریم و بقیه کارها را انجام می‌دهیم. این طوری سخنرانان نیز فرصت مییابند با استادان و دانشجویان در ایران دیدار کنند و از پروژه‌های تحقیقاتی آن‌ها مطلع گردند. تا امروز ما بیش از ۴۰ سخنرانی در دانشگاه‌های مختلف ایران برگزار کرده‌ایم.

با نزدیک شدن تعطیلات کریسمس بسیاری از شما ممکن است که قصد سفر به ایران را داشته باشید. درصورتی که شما دانشجوی تحصیلات تکمیلی، محقق، استاد دانشگاه و یا متخصص هستید و مایلید که از دانشگاههای ایران بازدید کرده و خود نیز به ارایه‌ی سخنرانی بپردازید، لطفا این فرم را پر کنید تا با شما تماس گرفته شود.

پنجشنبه، آذر ۰۳، ۱۳۸۴


من داشتم عقده‌ای می‌شدم که خوشبختانه یک دوستی نجاتم داد. یعنی از شما چه پنهان بنده سال‌هاست دارم وبلاگ می‌نویسم و آن وقت هیچ جایزه‌ای اعم از جایزه‌ی حقوق بشر و آزادی بیان و از این چیزها نبردم. احساس می‌کنم حقم داره پایمال می‌شود. البته خب می‌دانم که خیلی از بزرگان عرصه‌ی علم و هنر بوده‌اند که بعد از فوتشان تازه کشف شده‌اند. ولی حالا بی‌خیال این خزعبلات این دوست بنده خبر داد که اگر چه این نهاد‌های حقوق بشری به اهمیت وبلاگ من هنوز پی نبرده‌اند ولی شبکه‌ی تلویزیونی فاکس‌نیوز پی برده! گویا چند روز پیش این شبکه یک سری گزارش درباره‌ی ایران پخش کرده که در آن حدود ۲ ثانیه به وبلاگ‌نویسی اشاره شده و از میان میلیون‌ها وبلاگ فارسی، فقط وبلاگ بنده را برای حدود نیم ثانیه نشان داده! بازهم به مرام دست‌راستی‌های فاکس‌نیوز. ما که از چپ جماعت جز فقر و فلاکت خیری ندیدیم.

برای دیدن وبلاگ من در فاکس‌نیوز به این صفحه بروید. روی video و بعد Inside Iran Pt. 1 کلیک کنید. توی صفحه‌ی بعد بروید روی Inside Iran Pt. 2 کلیک کنید و آن را تماشا کنید. دقیقه‌ی 1:00!

خیلی بی‌جنبه‌ام، نه!

سه‌شنبه، آذر ۰۱، ۱۳۸۴

تو همچین روزایی فقط زیارت عاشورا می‌تونه آرومم کنه. چون سرتاسر لعن و نفرینه و این دقیقن همون کاریه که الان دارم می‌کنم. اول لعن سوپروایزرم، بعد لعن استادی که براش حل تمرین می‌کنم، بعد لعن سفارت ایران در اتاوا، بعد هم لعن وزارت امور خارجه. و این رشته سر دراز دارد ... .

پنجشنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۴

یکی مرده‌شور بوروکراسیِ ایران را ببرند که با صد تا پارتی و آشنا هم نمیشه ازش رد شد، یکی دیگه هم مرده‌شور سوپروایزرم رو ببرند که یک ماه پیش میگه فلان چیز را تو تزت بنویس، حالا میگه چرا اینو تو تزت نوشتی! می‌دانید، یه تکه‌ای از مغز هست که مالِ حافظه هست. سوپروایزرم اون رو نداره!!

جز این دو مورد همه چی خوب و خوش و عالیه! وقت گیر دادن هم اصلا ندارم. شرمنده.

راستی دیروز خداحافظی یکی از رفقای انگلیسی‌ام بود. گفتم حالا می‌خوای چیکار کنی. گفت وقتی مدرسه‌اش تمام شد بدون این که فکر کنه رفت دانشگاه. بعد بدون این که فکر کنه رفت دکترا گرفت. بعد رفت یه پست‌داک. بعد یه پست‌داک دیگه پیش ما. می‌گفت دیگه می‌خواد یکی دو ماه فکر کنه قبل از این که باز یک کار دیگه رو شروع کنه.

داستان من را داشت می‌گفت. من اون وسطام. ولی عمرا چند ماه دیگر که درسم تمام شد اشتباه اون را تکرار کنم. این خیلی مسخره است که همه‌‌ی ما یک مسیر را بدون این که فکر دربارش بکنیم همین جور می‌ریم. من همین الانش هم زیادی این مسیر را آمدم.

دوشنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۴

مگه قرار نیست هم‌جنس‌گراها از هم‌جنس ِ خودشان خوششان بیاید. پس چرا خیلی از مردهایشان مثل زن‌ها آرایش می‌کنند و زن‌هایشان سعی می‌کنند تیپ مردانه داشته باشند؟

پانوشت ۱: جواب فرنگوپولیس به سوال بالا

پانوشت ۲: و ضمنا این سوالی که من پرسیدم کاملا جدی بود و بر خلاف آن چه در بعضی از کامنت‌ها گفته شده اصلا جوابش بدیهی نیست. هم‌چنان‌که جواب فرنگوپولیس با آن چه در کامنت‌ها گفته شده به نظر من به کلی فرق دارد.

پانوشت ۳: نوشته‌ی زیرگنبدکبود در این باره

شنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۴

علتی که وبلاگ در یک مدت کوتاه در بین ملت فراگیر شد این است که در آن حرف مفت راحت‌تر می‌شود زد. در حالی که برای مقاله نوشتن آدم کلی باید زحمت بکشد. حالا فکر می‌کنم پادکست بیشتر از وبلاگ هم بین مردم جا می‌افتد. چون در پادکست دیگر حتی آدم نگران نگارش و املا هم نیست و هر حرفی از دهنش دربیاید را می‌گوید. جستجو هم نمی‌شود کرد، دیگر آدم نگران هم نیست در آینده کسی یقه‌اش را بگیرد.

سه‌شنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۴

در میان تمام کشورهای دنیا، تنها کشوری که از شما برای تمدید گذرنامه

۱) علاوه بر اصل گذرنامه و شناسنامه چند نسخه کپی هم می‌خواهند
۲) میزان تحصیلات و شغل شما را می‌پرسند

و برای خیلی کارهایِ اداریِ دیگر مقدار متنابهی عکس ِ غیر فوری! طلب می‌کنند همانا ایران عزیز اسلامی (یا همان میهن آریایی با چند هزار سال تمدن) است.

پنجشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۴

چهارشنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۴

بعضی از سازمان‌ها در ایران تراکم حماقت‌اند. این‌جا وب‌سایت «ایرانیان خارج از کشور» متعلق به اداره‌کل ایرانیان خارج از کشور است. اولین خبر آن را بخوانید!
«رنج نامه يك شهروند ايراني در كانادا: از بس در خيابان و يا در گداخانه های كانادا خوابيدم ديگر جانم به لبم رسيده ! ...»