یک پیام بازرگانی با اندکی چاشنی پررویی!
چنانچه عرض شد سه تا از دوستان بنده هم دارند میآیند ایران، دو تا کانادایی یک سنگاپوری! بعد ما اصلا و ابدا وقت نداریم اینها را تحویل بگیریم و بچرخانیمشان! بر و بچ کسی هست خوشش بیاید با این دوستان بنده خوش بگذراند !! اینها اکیدا باحال هستند که اگر نبودند تو همچنین موقعی که از یک طرف نمیشود نفس کشید، هواپیما هم که تلپ میافتد پایین و رییسجمهورمان هم که کولاک، نمیآمدند ایران!!
در هر سه شهر تهران، اصفهان و شیراز میطلبیم. اگر میخواهید زبان انگلیسی، آلمانی، ایتالیایی، فرانسوی و یا مندرین (چینی) تمرین کنید دستکم یکی از دوستان من به یکی از این زبانها روان صحبت میکند. جهت اطلاع یک دختر و دو پسر هستند!
چهارشنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۴
به سلامتی ما هفتهی آینده ایرانیم. خوشبختانه شکر خدا ( و البته یک سری دیگر از افراد که ازشون خیلی ممنونم!) ویزای ایران دوستانم هم درست شد. به زودی وقت کنم یک خودآموز گرفتن ویزای ایران هم مینویسم برای کسانی که بخواهند دوستان خارجیشان را به ایران ببرند.
داشتم فکر میکردم این خبرگزاری میراث فرهنگی بد نیست به جای این که دربارهی دستهبيلهای تويسركان مطلب بنویسد یک چند صفحه قوانین ایرانین دربارهی ویزای توریستی را (این که مثلا چه کشورهایی برای آمدن به ایران ویزا نمیخواهند و ... ) بنویسد. میگم خبرگزاری میراث فرهنگی چون عقل سلیم بهم میگه تو سایت وزارت امور خارجه هم چنین چیزهایی پیدا نمیشه. دو ساعت وقت گذاشتنم هم این را تایید کرد.
داشتم فکر میکردم این خبرگزاری میراث فرهنگی بد نیست به جای این که دربارهی دستهبيلهای تويسركان مطلب بنویسد یک چند صفحه قوانین ایرانین دربارهی ویزای توریستی را (این که مثلا چه کشورهایی برای آمدن به ایران ویزا نمیخواهند و ... ) بنویسد. میگم خبرگزاری میراث فرهنگی چون عقل سلیم بهم میگه تو سایت وزارت امور خارجه هم چنین چیزهایی پیدا نمیشه. دو ساعت وقت گذاشتنم هم این را تایید کرد.
دوشنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۴
یکشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۸۴
یک ایدهی تجاری برای ایران دارم که فکر کنم با آن بشه میلیونر شد. یه جور ارکاتِ open source. یعنی این که مثلا اصغرآقا در این ارکات جدید یک پروفایل داره که بقیه میتوانند تکمیلش کنند. حالا اگه کسی فهمید اصغرآقا با رقیهجون رفته سینما میاد سریع به پروفایل اصغرآقا این رو اضافه میکنه. بعد پروفایل آدمها این طوری خیلی دقیق تکمیل میشه. با توجه به قابلیت ایرانیها در خالهزنکبازی فکر کنم یک همچنین ایدهای اگه به عمل برسه اینترنت در ایران را بترکونه!
شنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۴
در ایران، قربونش برم، سیستم اینه که منشیها از سر ِ صبح لَم میدن رو صندلی، کاری هم که باهشون داری حداکثر یه «آره» و «نه» به آدم تحویل میدن. این طوری میشه که برای هر کاری شما باید برین (اگه بتونین) دم ِ رییس اصلیه را ببینین. بعد خب رییس اصلیه هم الکی سرش شلوغ میشه و فاتحهی راندمان سیستم خونده میشه! تو این بلاد ِ کفار، دوستان مستحضرند که اصلا شما رییس اصلیه را نمیبینید. منشی ِ بنده خدا هر کاری که فکر کنید میکنه و مشکل شما حل میشه.
دوشنبه، آذر ۰۷، ۱۳۸۴
یادتونه یک تحلیلگر برجستهی سیاسی یه بار تو سرمقالهی یکی از روزنامههای دوم خردادی نوشته بود که منافع ملی مثل نوزادی میمونه که در تنش میان اصلاحطلبان (مادر واقعی) و محافظهکاران (نامادری) داره از دو طرف کشیده میشه و بعد پیشنهاد خروج از حاکمیت را داده بود که تا نوزاد بیشتر از این اذیت نشه.
الان فکر میکنم بد هم نیست نوزاد از دو طرف کشیده بشه تا این که دست نامادریش بیفته و زیر مشت و لگدش خرد و خمیر بشه.
الان فکر میکنم بد هم نیست نوزاد از دو طرف کشیده بشه تا این که دست نامادریش بیفته و زیر مشت و لگدش خرد و خمیر بشه.
شنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۴
پیام بازرگانی!
این لوگویی که مدتهاست گوشهی سمت چپ این صفحه هست و چند روز پیش در پربینندهترین شبکهی خبری آمریکا هم پخش شد، مربوط به سازمانی (شبکهای) است با عنوان Knowledge Diffusion Network یا مختصرش knowdiff که از حدود ۲ سال پیش من و چند تا دیگر از دوستان راه انداختهایم. قرار است یک پروژهی درازمدت باشد با هدف ارتباط بین متخصصان ایرانی داخل و خارج از ایران.
پروژهای که اکنون تعریف کردهایم عنوانش هست «یک سفر، یک سخنرانی». هر سال تعداد زیادی از استادان، دانشجویان و متخصصان ایرانی ساکن خارج از ایران برای دیدار خانواده و آشنایانشان به ایران سفر میکنند. متاسفانه بسیاری از این عده در عین حال که علاقهمند به ارتباط با دانشگاههای ایران هستند، فرصت و شرایط آن را پیدا نمیکنند. ما در Knowdiff سعی میکنیم برای این گروه این امکان را از طریق هماهنگ کردن یک بازدید و برگزاری سخنرانی فراهم کنیم. بدین ترتیب اگر کسی مایل به بازدید از دانشگاهها در ایران و ارایهی سخنرانی باشد میتواند به وبسایت ما برود و فرم مربوط را پر کند. بعد ما با او تماس میگیریم و بقیه کارها را انجام میدهیم. این طوری سخنرانان نیز فرصت مییابند با استادان و دانشجویان در ایران دیدار کنند و از پروژههای تحقیقاتی آنها مطلع گردند. تا امروز ما بیش از ۴۰ سخنرانی در دانشگاههای مختلف ایران برگزار کردهایم.
با نزدیک شدن تعطیلات کریسمس بسیاری از شما ممکن است که قصد سفر به ایران را داشته باشید. درصورتی که شما دانشجوی تحصیلات تکمیلی، محقق، استاد دانشگاه و یا متخصص هستید و مایلید که از دانشگاههای ایران بازدید کرده و خود نیز به ارایهی سخنرانی بپردازید، لطفا این فرم را پر کنید تا با شما تماس گرفته شود.
این لوگویی که مدتهاست گوشهی سمت چپ این صفحه هست و چند روز پیش در پربینندهترین شبکهی خبری آمریکا هم پخش شد، مربوط به سازمانی (شبکهای) است با عنوان Knowledge Diffusion Network یا مختصرش knowdiff که از حدود ۲ سال پیش من و چند تا دیگر از دوستان راه انداختهایم. قرار است یک پروژهی درازمدت باشد با هدف ارتباط بین متخصصان ایرانی داخل و خارج از ایران.
پروژهای که اکنون تعریف کردهایم عنوانش هست «یک سفر، یک سخنرانی». هر سال تعداد زیادی از استادان، دانشجویان و متخصصان ایرانی ساکن خارج از ایران برای دیدار خانواده و آشنایانشان به ایران سفر میکنند. متاسفانه بسیاری از این عده در عین حال که علاقهمند به ارتباط با دانشگاههای ایران هستند، فرصت و شرایط آن را پیدا نمیکنند. ما در Knowdiff سعی میکنیم برای این گروه این امکان را از طریق هماهنگ کردن یک بازدید و برگزاری سخنرانی فراهم کنیم. بدین ترتیب اگر کسی مایل به بازدید از دانشگاهها در ایران و ارایهی سخنرانی باشد میتواند به وبسایت ما برود و فرم مربوط را پر کند. بعد ما با او تماس میگیریم و بقیه کارها را انجام میدهیم. این طوری سخنرانان نیز فرصت مییابند با استادان و دانشجویان در ایران دیدار کنند و از پروژههای تحقیقاتی آنها مطلع گردند. تا امروز ما بیش از ۴۰ سخنرانی در دانشگاههای مختلف ایران برگزار کردهایم.
با نزدیک شدن تعطیلات کریسمس بسیاری از شما ممکن است که قصد سفر به ایران را داشته باشید. درصورتی که شما دانشجوی تحصیلات تکمیلی، محقق، استاد دانشگاه و یا متخصص هستید و مایلید که از دانشگاههای ایران بازدید کرده و خود نیز به ارایهی سخنرانی بپردازید، لطفا این فرم را پر کنید تا با شما تماس گرفته شود.
پنجشنبه، آذر ۰۳، ۱۳۸۴
من داشتم عقدهای میشدم که خوشبختانه یک دوستی نجاتم داد. یعنی از شما چه پنهان بنده سالهاست دارم وبلاگ مینویسم و آن وقت هیچ جایزهای اعم از جایزهی حقوق بشر و آزادی بیان و از این چیزها نبردم. احساس میکنم حقم داره پایمال میشود. البته خب میدانم که خیلی از بزرگان عرصهی علم و هنر بودهاند که بعد از فوتشان تازه کشف شدهاند. ولی حالا بیخیال این خزعبلات این دوست بنده خبر داد که اگر چه این نهادهای حقوق بشری به اهمیت وبلاگ من هنوز پی نبردهاند ولی شبکهی تلویزیونی فاکسنیوز پی برده! گویا چند روز پیش این شبکه یک سری گزارش دربارهی ایران پخش کرده که در آن حدود ۲ ثانیه به وبلاگنویسی اشاره شده و از میان میلیونها وبلاگ فارسی، فقط وبلاگ بنده را برای حدود نیم ثانیه نشان داده! بازهم به مرام دستراستیهای فاکسنیوز. ما که از چپ جماعت جز فقر و فلاکت خیری ندیدیم.
برای دیدن وبلاگ من در فاکسنیوز به این صفحه بروید. روی video و بعد Inside Iran Pt. 1 کلیک کنید. توی صفحهی بعد بروید روی Inside Iran Pt. 2 کلیک کنید و آن را تماشا کنید. دقیقهی 1:00!
خیلی بیجنبهام، نه!
سهشنبه، آذر ۰۱، ۱۳۸۴
پنجشنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۴
یکی مردهشور بوروکراسیِ ایران را ببرند که با صد تا پارتی و آشنا هم نمیشه ازش رد شد، یکی دیگه هم مردهشور سوپروایزرم رو ببرند که یک ماه پیش میگه فلان چیز را تو تزت بنویس، حالا میگه چرا اینو تو تزت نوشتی! میدانید، یه تکهای از مغز هست که مالِ حافظه هست. سوپروایزرم اون رو نداره!!
جز این دو مورد همه چی خوب و خوش و عالیه! وقت گیر دادن هم اصلا ندارم. شرمنده.
راستی دیروز خداحافظی یکی از رفقای انگلیسیام بود. گفتم حالا میخوای چیکار کنی. گفت وقتی مدرسهاش تمام شد بدون این که فکر کنه رفت دانشگاه. بعد بدون این که فکر کنه رفت دکترا گرفت. بعد رفت یه پستداک. بعد یه پستداک دیگه پیش ما. میگفت دیگه میخواد یکی دو ماه فکر کنه قبل از این که باز یک کار دیگه رو شروع کنه.
داستان من را داشت میگفت. من اون وسطام. ولی عمرا چند ماه دیگر که درسم تمام شد اشتباه اون را تکرار کنم. این خیلی مسخره است که همهی ما یک مسیر را بدون این که فکر دربارش بکنیم همین جور میریم. من همین الانش هم زیادی این مسیر را آمدم.
جز این دو مورد همه چی خوب و خوش و عالیه! وقت گیر دادن هم اصلا ندارم. شرمنده.
راستی دیروز خداحافظی یکی از رفقای انگلیسیام بود. گفتم حالا میخوای چیکار کنی. گفت وقتی مدرسهاش تمام شد بدون این که فکر کنه رفت دانشگاه. بعد بدون این که فکر کنه رفت دکترا گرفت. بعد رفت یه پستداک. بعد یه پستداک دیگه پیش ما. میگفت دیگه میخواد یکی دو ماه فکر کنه قبل از این که باز یک کار دیگه رو شروع کنه.
داستان من را داشت میگفت. من اون وسطام. ولی عمرا چند ماه دیگر که درسم تمام شد اشتباه اون را تکرار کنم. این خیلی مسخره است که همهی ما یک مسیر را بدون این که فکر دربارش بکنیم همین جور میریم. من همین الانش هم زیادی این مسیر را آمدم.
دوشنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۴
مگه قرار نیست همجنسگراها از همجنس ِ خودشان خوششان بیاید. پس چرا خیلی از مردهایشان مثل زنها آرایش میکنند و زنهایشان سعی میکنند تیپ مردانه داشته باشند؟
پانوشت ۱: جواب فرنگوپولیس به سوال بالا
پانوشت ۲: و ضمنا این سوالی که من پرسیدم کاملا جدی بود و بر خلاف آن چه در بعضی از کامنتها گفته شده اصلا جوابش بدیهی نیست. همچنانکه جواب فرنگوپولیس با آن چه در کامنتها گفته شده به نظر من به کلی فرق دارد.
پانوشت ۳: نوشتهی زیرگنبدکبود در این باره
پانوشت ۱: جواب فرنگوپولیس به سوال بالا
پانوشت ۲: و ضمنا این سوالی که من پرسیدم کاملا جدی بود و بر خلاف آن چه در بعضی از کامنتها گفته شده اصلا جوابش بدیهی نیست. همچنانکه جواب فرنگوپولیس با آن چه در کامنتها گفته شده به نظر من به کلی فرق دارد.
پانوشت ۳: نوشتهی زیرگنبدکبود در این باره
شنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۴
علتی که وبلاگ در یک مدت کوتاه در بین ملت فراگیر شد این است که در آن حرف مفت راحتتر میشود زد. در حالی که برای مقاله نوشتن آدم کلی باید زحمت بکشد. حالا فکر میکنم پادکست بیشتر از وبلاگ هم بین مردم جا میافتد. چون در پادکست دیگر حتی آدم نگران نگارش و املا هم نیست و هر حرفی از دهنش دربیاید را میگوید. جستجو هم نمیشود کرد، دیگر آدم نگران هم نیست در آینده کسی یقهاش را بگیرد.
سهشنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۴
در میان تمام کشورهای دنیا، تنها کشوری که از شما برای تمدید گذرنامه
۱) علاوه بر اصل گذرنامه و شناسنامه چند نسخه کپی هم میخواهند
۲) میزان تحصیلات و شغل شما را میپرسند
و برای خیلی کارهایِ اداریِ دیگر مقدار متنابهی عکس ِ غیر فوری! طلب میکنند همانا ایران عزیز اسلامی (یا همان میهن آریایی با چند هزار سال تمدن) است.
۱) علاوه بر اصل گذرنامه و شناسنامه چند نسخه کپی هم میخواهند
۲) میزان تحصیلات و شغل شما را میپرسند
و برای خیلی کارهایِ اداریِ دیگر مقدار متنابهی عکس ِ غیر فوری! طلب میکنند همانا ایران عزیز اسلامی (یا همان میهن آریایی با چند هزار سال تمدن) است.
چهارشنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۴
بعضی از سازمانها در ایران تراکم حماقتاند. اینجا وبسایت «ایرانیان خارج از کشور» متعلق به ادارهکل ایرانیان خارج از کشور است. اولین خبر آن را بخوانید!
«رنج نامه يك شهروند ايراني در كانادا: از بس در خيابان و يا در گداخانه های كانادا خوابيدم ديگر جانم به لبم رسيده ! ...»
«رنج نامه يك شهروند ايراني در كانادا: از بس در خيابان و يا در گداخانه های كانادا خوابيدم ديگر جانم به لبم رسيده ! ...»
یکشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۴
یکی دو روز پیش یک سیدی پیدا کردم از عکسهای سفر چند سال پیشم به ایران. عکس این پایین هم مال آن موقع است در دفتر خبرگزاری شریفنیوز. آن موقع تو طبقهی اول مرکز معارف شریف بود. نمیدانم الانم همان جاست یا نه. خلاصه دیدن همخوابگاهیهای قدیمی همهی خاطرات گذشته را برای من زنده کرد. یاد آن موقعها که میشستیم و ساعتها تو سروکلهی هم میزدیم. البته هنوز هم خب اگر فرصتی بشود تو سروکلهی هم میزنیم!
شنبه، آبان ۰۷، ۱۳۸۴
من یکی از انگیزههای اصلیام برای رای دادن در هر انتخاباتی و تحریم نکردن انگیزههای خودخواهانه شخصی بوده است. چون همیشه حتی وقتی اینجا هستم تاثیر این یا آن رییسجمهور را عمیقا بر تمام وجودم احساس میکنم. نمونهاش همین حرفهای جدید احمدینژاد است. بدون در نظر گرفتن همهی بلاهایی که با این حرفها به سر منافع ملی و از این چیزها میآید، بر من به طور شخصی امروز صبح تاثیر گذاشت!. یکی از سه نفر دوست بنده که قرار است به ایران بیاید امروز ایمیل زده که من نگران امنیتم هستم!! حالا وقتی در و دیوار روزنامهها علیه ایران است من چطور به این طرف حالی کنم که بیخیال شود؟
ضمنا این دوستان تحریمی مثل نیکآهنگ باید الان که احمدینژاد این حرفها را زده خیلی خوشحال باشند. درست است؟ یعنی مگر ایدهی تحریم این نبود که یک الاغ رییسجمهور شود تا برود تو پاچهی هممون و بعد یک دفعه یک فرجی شود مملکت بهشت شود؟ خب پس نوش جونتون (بهتر بگم جونمون).
پانوشت: این توجیههای نیکآهنگ به مَثَل حکایت خانهای است که دارد آتش میگیرد و نیکآهنگ دم دَرَش ایستاده و میگوید علت آتشسوزی خانه وجود آتش است. آخه برادر، هر زهرماری علت آتشسوزی هست باشد، تو چرا از ریختن ظرف آبی دریغ میکنی؟؟
ضمنا این دوستان تحریمی مثل نیکآهنگ باید الان که احمدینژاد این حرفها را زده خیلی خوشحال باشند. درست است؟ یعنی مگر ایدهی تحریم این نبود که یک الاغ رییسجمهور شود تا برود تو پاچهی هممون و بعد یک دفعه یک فرجی شود مملکت بهشت شود؟ خب پس نوش جونتون (بهتر بگم جونمون).
پانوشت: این توجیههای نیکآهنگ به مَثَل حکایت خانهای است که دارد آتش میگیرد و نیکآهنگ دم دَرَش ایستاده و میگوید علت آتشسوزی خانه وجود آتش است. آخه برادر، هر زهرماری علت آتشسوزی هست باشد، تو چرا از ریختن ظرف آبی دریغ میکنی؟؟
جمعه، آبان ۰۶، ۱۳۸۴
سهشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۴
من دارم دو ماه دیگر برای چند هفته میآیم ایران. دارم با خودم ۳ تا از دوستهای خارجیم را هم میآورم. یکی کانادایی، یکی سوییسی و یکی هم سنگاپوری. ماجرای ویزا گرفتن اینها آن قدر جالب است که بد نیست این جا بنویسم. شاید مسوولان سازمان گردشگری هم این جا را بخوانند.
نکتهی اول این که هزینهی ویزای ایران بستگی به این دارد که شما اهل کدام کشور باشید. این که مثلا هزینهی ویزا در پاکستان با کانادا فرق کند خیلی عجیب نیست. ولی این که در سفارت ایران در کانادا هزینه بستگی به ملیت داشته باشد یک کم احمقانه است. اما احمقانهتر این که دوست سوییسی بنده ۲۵ دلار هزینهی ویزایش میشود، دوست کاناداییام ۷۵ دلار. حالا فرق سوییس و کانادا چیست خدا میداند!!
جالبتر این که دیروز صبح زنگ زدم به سفارت ایران در اتاوا ببینم سیستم چطوری است. طرف خیلی صادقانه گفت اگر یک خارجی از کانادا برای ویزای توریستی به تنهایی اقدام کند رد میشود! این را به رفقا گفته بودم اصلا کفشان بریده بود! بعد پرسیدم من نامه بنویسم چطور. گفت که نامهی من که در کانادایم فایده ندارد. باید پدرم از ایران نامه بنویسد که دوستهای فرزند دلبندم دارند میآیند ایران لطفا بهشان ویزا بدهید! تازه بعدش هم معلوم نیست که ویزا بدهند.
نکتهی اول این که هزینهی ویزای ایران بستگی به این دارد که شما اهل کدام کشور باشید. این که مثلا هزینهی ویزا در پاکستان با کانادا فرق کند خیلی عجیب نیست. ولی این که در سفارت ایران در کانادا هزینه بستگی به ملیت داشته باشد یک کم احمقانه است. اما احمقانهتر این که دوست سوییسی بنده ۲۵ دلار هزینهی ویزایش میشود، دوست کاناداییام ۷۵ دلار. حالا فرق سوییس و کانادا چیست خدا میداند!!
جالبتر این که دیروز صبح زنگ زدم به سفارت ایران در اتاوا ببینم سیستم چطوری است. طرف خیلی صادقانه گفت اگر یک خارجی از کانادا برای ویزای توریستی به تنهایی اقدام کند رد میشود! این را به رفقا گفته بودم اصلا کفشان بریده بود! بعد پرسیدم من نامه بنویسم چطور. گفت که نامهی من که در کانادایم فایده ندارد. باید پدرم از ایران نامه بنویسد که دوستهای فرزند دلبندم دارند میآیند ایران لطفا بهشان ویزا بدهید! تازه بعدش هم معلوم نیست که ویزا بدهند.
پنجشنبه، مهر ۲۸، ۱۳۸۴
تو اینجا نوشته تازگی ایران و اتبوپی با همدیگر قرارداد همکاریهای تحقیقاتی، آموزشی در سطح دانشگاهی امضا کردهاند. مبارکه انشاالله. لابد در ادامهی سیاستهای گردش به شرق دولت جدید است.
چهارشنبه، مهر ۲۷، ۱۳۸۴
تقسیم کردن وبلاگدونی به دو لیست روزنامهنگاران و بقیه از آنجا که نشات گرفته از همان تفکر منحوط تقسیمبندی خودی غیرخودی است حرام است و باید اجتناب شود، بویژه آنگاه که لیست روزنامهنگاران همی بالای لیست بقیه قرار بگیرد که گناه دو چندان میشود.
فرازهایی از سخنان حضرت وحید هراتی در دیدار با وبلاگنویسان موفق
فرازهایی از سخنان حضرت وحید هراتی در دیدار با وبلاگنویسان موفق
سهشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۴
من مریضم تو خونه افتادم. بد نیست لااقل یک کم گیر بدم! خبرگزاری مهر حاشیههای خواندنی افطاری رییسجمهور با ایتام را نوشته ولی حواسش نبوده که اگه یک دختر کوچولو فرزند شهید هم باشه قانون علیت نقض میشه!
دختر کوچولویی که به سختی خودش را به میان جمع رساند با دراز کردن دستش به طرف رئیس جمهور از او خواست تا کارتش را امضاء کند، اما احمدی نژاد برای اینکه به باقی بچه ها هم سر زده باشد با لبخندی به او گفت :بعدا امضاء می کنم اما دخترک با اصرار گفت خب الان امضاء کنید! که در این لحظه احمدی نژاد تسلیم خواست او شد و گفت: چشم امضاء می کنم. دختر کوچولو که حسابی خیالش راحت شده بود که بالاخره امضاء را گرفته دوباره و این بار با افتخار و صدای رسایی گفت : من دخترشهیدم ها!
دختر کوچولویی که به سختی خودش را به میان جمع رساند با دراز کردن دستش به طرف رئیس جمهور از او خواست تا کارتش را امضاء کند، اما احمدی نژاد برای اینکه به باقی بچه ها هم سر زده باشد با لبخندی به او گفت :بعدا امضاء می کنم اما دخترک با اصرار گفت خب الان امضاء کنید! که در این لحظه احمدی نژاد تسلیم خواست او شد و گفت: چشم امضاء می کنم. دختر کوچولو که حسابی خیالش راحت شده بود که بالاخره امضاء را گرفته دوباره و این بار با افتخار و صدای رسایی گفت : من دخترشهیدم ها!
دوشنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۴
یک چند روزه دمای تورنتو اومده پایین، بعد خدا برای این که یه مرتبه قانون بقای انرژی نقض نشه، دمای بدن حقیر رو برده بالا!
این ایدهی مشاوران جوان که حالا قرار هست شامل همهی وزارتخانهها بشود، یک جورهایی در آمریکا و کانادا هم وجود دارد. فقط با یک کم فرق، که البته همان فرق در نهایت باعث فرق بین آمریکا و ایران میشود! در آمریکا یک بورسهایی هست به اسم بورس کنگره (Congressional Fellowship). در کانادا هم یک چیزی هست به اسم Policy leaders program. شما بعد از این که مدرک دانشگاهیتان را گرفتید برای این بورسها که معمولا یک یا دو ساله هست apply میکنید. بعد اگر پذیرفته بشوید میروید یک یا دو سال در دفتر یک وزیری، نمایندهی پارلمانی کار میکنید و مشاوره میدهید. در آمریکا میدانم تقاضایتان را به جای این که به کنگره بفرستید، به یک انجمن علمی، مثلا برای ما Optical Society of America ، میفرستید. آنها بررسی میکنند و بعد شما را به کنگره معرفی میکنند.
حالا این را مقایسه کنید با ایران که احتمالا آقای وزیر میرود خواهرزادهی بیکارش را مشاور خودش میکند.
حالا این را مقایسه کنید با ایران که احتمالا آقای وزیر میرود خواهرزادهی بیکارش را مشاور خودش میکند.
پنجشنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۴
یک مطلبی تلخ نوشته دربارهی آموزش عالی رایگان. من هم چون به این بحث خیلی علاقه دارم و یک چیزهایی هم در این باره خواندم و یکی هم الکی این جا را پینگ کرده گفتم یک چیزی به سبک چای داغی بنویسم!
۱- بحث آموزش عالی رایگان و این که دانشجو باید شهریه بدهد یا نه در مملکت ما یک مسالهی سیاسی است. یعنی اگر من برای شما به صد دلیل هم ثابت کنم که باید از دانشجو در ایران شهریه گرفت، این کار را نمیشود کرد. به این دلیل واضح که دانشجوهایی که به دانشگاه مفت رفتن عادت کردهاند مملکت را بهم میریزند. البته خب میشود یواش یک سری کارها برای پولی کردن دانشگاهها کرد همچنان که دولت الانش هم میکند.
۲- استدلال قوی یولی کردن دانشگاه این است که دانشگاه رفتن برای دانشجو یک نوع سرمایهگذاری است. شما ۴ سال درس میخوانید و بعد درآمدتان از سالی ۲۵ هزار دلار میرسد به ۵۰ هزار دلار در سال. همچنان که یک نفر ممکن است ۴ سال زحمت بکشد که یک کارخانه بسازد تا بعد با فروش محصولات کارخانه درآمدش زیاد شود. به همان دلیل که دولت پول مفت برای ساخت کارخانه به کسی نمیدهد شهریهی کسی را هم نباید بدهد.
۳- دانشگاه رایگان از یک نظر بیمعناست. هیچ چیز رایگان نیست. وقتی شما شهریه نمیدهید، یعنی دولت از پول مالیات و یا نفت دارد شهریهی شما را میدهد. در حقیقت شهریهی دانشجویان را همه چه خود دانشجوها و چه غیردانشجوها میدهند. به این مفهموم که در ایرانی که فقط ۱۰ درصد مردم دانشگاه میروند، ۹۰ درصد شهریهی این ده درصد را غیردانشجویان مانند کشاورزان و ... میدهند. این هیچ جوری با عدالت سازگار نیست. کلا امکاناتی که فقط مال گروه خاصی از افراد یک جامعه هست نباید رایگان باشد.
۴- دنبالهی این استدلال قبلی بحث فایدهی عمومی خصوصی است. آموزش هم فایدهی خصوصی دارد (حقوق فرد بالا میرود) هم فایدهی عمومی (سطح فرهنگ و سواد مملکت بالا میرود، صنعت کشور پیشرفت میکند و ...). حالا اگر یک موقع فایدهی عمومی خیلی زیادتر از فایدهی خصوصی بود دولت باید شهریه را بپردازد مثل آموزش ابتدایی. چون اگر مردم بیسواد باشند مملکت نابود میشود. ولی اگر فایدهی خصوصی خیلی بیشتر بود مثل کسی که حقوق یاMBA میخواند تا بعد از ۲ سال حقوقش چند برابر شود، آن وقت شهریه را باید خود آن طرف بدهد نه بقیهی ملت. با این بحث دیگر قطعی نمیشود گفت که باید شهریه گرفت یا نه. مثلا در ایران کسی معلم بشود بیشتر فایدهی عمومی میرساند و بیمعنی هست اگر قرار باشد دانشگاه تربیتمعلم شهریه بگیرد. ولی یکی مثلا میخواهد دندانپزشکی بخواند شاید منطقیتر باشد که بخشی از پول درس خواندنش را خودش بدهد.
۱- بحث آموزش عالی رایگان و این که دانشجو باید شهریه بدهد یا نه در مملکت ما یک مسالهی سیاسی است. یعنی اگر من برای شما به صد دلیل هم ثابت کنم که باید از دانشجو در ایران شهریه گرفت، این کار را نمیشود کرد. به این دلیل واضح که دانشجوهایی که به دانشگاه مفت رفتن عادت کردهاند مملکت را بهم میریزند. البته خب میشود یواش یک سری کارها برای پولی کردن دانشگاهها کرد همچنان که دولت الانش هم میکند.
۲- استدلال قوی یولی کردن دانشگاه این است که دانشگاه رفتن برای دانشجو یک نوع سرمایهگذاری است. شما ۴ سال درس میخوانید و بعد درآمدتان از سالی ۲۵ هزار دلار میرسد به ۵۰ هزار دلار در سال. همچنان که یک نفر ممکن است ۴ سال زحمت بکشد که یک کارخانه بسازد تا بعد با فروش محصولات کارخانه درآمدش زیاد شود. به همان دلیل که دولت پول مفت برای ساخت کارخانه به کسی نمیدهد شهریهی کسی را هم نباید بدهد.
۳- دانشگاه رایگان از یک نظر بیمعناست. هیچ چیز رایگان نیست. وقتی شما شهریه نمیدهید، یعنی دولت از پول مالیات و یا نفت دارد شهریهی شما را میدهد. در حقیقت شهریهی دانشجویان را همه چه خود دانشجوها و چه غیردانشجوها میدهند. به این مفهموم که در ایرانی که فقط ۱۰ درصد مردم دانشگاه میروند، ۹۰ درصد شهریهی این ده درصد را غیردانشجویان مانند کشاورزان و ... میدهند. این هیچ جوری با عدالت سازگار نیست. کلا امکاناتی که فقط مال گروه خاصی از افراد یک جامعه هست نباید رایگان باشد.
۴- دنبالهی این استدلال قبلی بحث فایدهی عمومی خصوصی است. آموزش هم فایدهی خصوصی دارد (حقوق فرد بالا میرود) هم فایدهی عمومی (سطح فرهنگ و سواد مملکت بالا میرود، صنعت کشور پیشرفت میکند و ...). حالا اگر یک موقع فایدهی عمومی خیلی زیادتر از فایدهی خصوصی بود دولت باید شهریه را بپردازد مثل آموزش ابتدایی. چون اگر مردم بیسواد باشند مملکت نابود میشود. ولی اگر فایدهی خصوصی خیلی بیشتر بود مثل کسی که حقوق یاMBA میخواند تا بعد از ۲ سال حقوقش چند برابر شود، آن وقت شهریه را باید خود آن طرف بدهد نه بقیهی ملت. با این بحث دیگر قطعی نمیشود گفت که باید شهریه گرفت یا نه. مثلا در ایران کسی معلم بشود بیشتر فایدهی عمومی میرساند و بیمعنی هست اگر قرار باشد دانشگاه تربیتمعلم شهریه بگیرد. ولی یکی مثلا میخواهد دندانپزشکی بخواند شاید منطقیتر باشد که بخشی از پول درس خواندنش را خودش بدهد.
سهشنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۴
دوشنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۴
از کرامات وزیر علوم
دربارهی سفر وزیر علوم به فرانسه و دستگلهای ایشان
سراجالدین میردامادی
یک وزیر و ۳ چالش
نقدی بر گفتار و رفتار وزیر علوم، تحقیقات و فنآوری دولت جديد
احمد شیرزاد
توضیح: من میردامادی را یک کم میشناسم. فکر نمیکنم بدون اطمینان حرفی بزند. ولی به هر حال این که وزیر در رزومهاش بنویسه که مرد علمی ساله یا این که ایمیل یاهویش را بده به ملت کمتر از ندانستن مدال فیلدز عجیب نیست.
دربارهی سفر وزیر علوم به فرانسه و دستگلهای ایشان
سراجالدین میردامادی
یک وزیر و ۳ چالش
نقدی بر گفتار و رفتار وزیر علوم، تحقیقات و فنآوری دولت جديد
احمد شیرزاد
توضیح: من میردامادی را یک کم میشناسم. فکر نمیکنم بدون اطمینان حرفی بزند. ولی به هر حال این که وزیر در رزومهاش بنویسه که مرد علمی ساله یا این که ایمیل یاهویش را بده به ملت کمتر از ندانستن مدال فیلدز عجیب نیست.
سهشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۴
ظریفیان هم رفت. آخرین معاونی بود که مانده بود. یکی دو هفته پیش که جلسهی روسای دانشگاهها بود هنوز در عکسها کنار ( البته با یکی فاصله) وزیر علوم دیده میشد. اتفاقا همین شنبهای با مهرداد گپ میزدیم که چه شده است هنوز بَرش نداشتند. گفتیم نکند قدیمها سپاهی یا اطلاعاتی بوده است. بود یا نبود، بَرش داشتند.
ظریفیان را همین چندی پیش در تورنتو دیدم که دربارهاش هم نوشتم. تا قبل از آن ندیده بودمش. همان نیم ساعتی که برایمان حرف زد و دو ساعتی که به سوالهایمان جواب داد برایم کافی بود. خوشحال شدم از این که آدم بدردبخور در مملکتمان که در عین حال مسوول یک جایی هم باشد کم پیدا نمیشود.
حیف شد. ظریفیان هم رفت.
دوشنبه، مهر ۱۱، ۱۳۸۴
بابا ایول این دانشگاه تورنتو پوز هر چی حوزهی علمیه هست را به خاک مالیده. امسال خوابگاهاش سَحَری هم میدن!!
چهارشنبه، مهر ۰۶، ۱۳۸۴
دیشب تلویزیون اینجا یک برنامهی ۲۰ دقیقهای پخش کرد دربارهی جامعهی ایرانیان تورنتو که البته موضوعش بیشتر کشیده شد به انتخابات ریاست جمهوری ایران. برای این برنامه با من و دو تا دیگر از دوستان مصاحبه کرده بودند. قبل از مصاحبه، خانم گرامی بنده اکیدا از من خواسته بود که طوری حرف نزنم که دو سال دیگر که برمیگردیم ایران مشکلی برایمان پیش آید. از دیشب که برنامهی مونتاژ شدهی آقای تهیهکننده را دیدیم و حرفهای خودم را شنیدیم داریم فکر میکنیم نکند این دو سال باقیماندهای که در کانادا میمانیم برایمان مشکلی پیش بیاید! تقریبا فکر کنم همهی کسانی که برنامه را دیدند و من را نمیشناسند (یا حتی میشناسند!) فکر کنند که هر ماه یک ده هزار دلاری از طرف آقای احمدینژاد در حساب من در کانادا پول میریزند!
سهشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۴
یکی دو هفته پیش برای استادهای حل تمرین مثل من، یک کلاس آموزشی گذاشته بودند. چند تا از استادها بودند و هر کدام یک مدت دربارهی کارهایی که باید سر کلاس بکنیم توضیح میدادند. یکی از استادها یک جا در مورد تقسیم کردن دانشجوها به گروههای چهار نفری صحبت کرد. روی اسلایدی که از قبل آماده کرده بود نوشته بود که گروهتان ۳ تا پسر، ۱ دختر نباشد. خودش دید یک کم ضایع است در آمد گفت البته ۱ پسر، ۳ تا دختر هم نباشد. یک دفعه یکی از استادهای اصلی داد زد که نه، ۳ پسر ۱ دختر نباشد. میگفت تحقیق کردهاند دیدند در همچنین گروههایی دختر نقش منشی را پیدا میکند و گزارشنویس بقیه میشود.
حرف این استاد من را یاد حرف یکی از دخترهای همدانشکدهایم انداخت در چند سال پیش. او به شدت طرفدار مدارس دخترانه بود در برابر مدارس مختلط. میگفت در مدرسههای مختلط پسرها پررو بازی در میآورند و باعث میشوند که دخترها یک گوشهی کلاس ساکت بنشینند و اصلا در کلاس مشارکت نکنند.
حرف این استاد من را یاد حرف یکی از دخترهای همدانشکدهایم انداخت در چند سال پیش. او به شدت طرفدار مدارس دخترانه بود در برابر مدارس مختلط. میگفت در مدرسههای مختلط پسرها پررو بازی در میآورند و باعث میشوند که دخترها یک گوشهی کلاس ساکت بنشینند و اصلا در کلاس مشارکت نکنند.
دوشنبه، مهر ۰۴، ۱۳۸۴
مرضِ توهمِ خودکفایی در بین مسوولانِ کشاورزی و صنعتی ایران کم بود که حالا مسوولان علمی هم دچار آن شدهاند. از نشانههای جدید این بیماری طرحِ ISI ایرانی است! در این طرح قرار است نشریات علمی فارسی بررسی شوند و براساس مطالعات استنادی (ترجمه: تعداد citation)، عاملِ تاثیر هر مجله (ترجمه: impact factor) محاسبه و سپس رتبهبندی بشوند. کتابخانهی منطقهای علوم و تكنولوژی شیراز مشغول انجام این طرح است.
اگر میگفتند هدف بررسی کیفی نشریات علمی چاپ ایران است، مشکلی نبود. ولی ISI ایرانی یک کم به شعور آدم توهین میکند. در رشتهی فیزیک که بنده خبر دارم، در ایران یک مجلهی علمی تحقیقاتی چاپ میشود به نام مجلهی پژوهش فیزیک. سالی حداکثر ۴ شماره. حالا این حضرات در کتابخانهی شیراز قرار است کدام impact factor را محاسبه کنند؟ در سال در این مجله ۲۰ تا مقاله چاپ میشود که اگر خیلی خوش شانس باشیم دو تایشان به هم مربوط است و به هم رفرنس دادند. اصلا کدام مجله قرار است به مقالات مجلهی پژوهش فیزیک رفرنس دهد؟ مجلهی دانشمند!! مثلا؟ حالا اصلا impact factor مجلهی پژوهش فیزیک را حساب کردید. میخواهید با کدام مجله مقایسهاش کنید؟ با مجلهی راه و ساختمان؟
به قول اینجاییها ISI شده یک کلمهی سکسی برای مسوولان ایران. همین جور مثل نقل و نبات به کارش میبرند و پروژههای میلیونی دربارهاش تعریف میکنند بدون این که دو زار بدانند دربارهی چی اصلا حرف میزنند.
اگر میگفتند هدف بررسی کیفی نشریات علمی چاپ ایران است، مشکلی نبود. ولی ISI ایرانی یک کم به شعور آدم توهین میکند. در رشتهی فیزیک که بنده خبر دارم، در ایران یک مجلهی علمی تحقیقاتی چاپ میشود به نام مجلهی پژوهش فیزیک. سالی حداکثر ۴ شماره. حالا این حضرات در کتابخانهی شیراز قرار است کدام impact factor را محاسبه کنند؟ در سال در این مجله ۲۰ تا مقاله چاپ میشود که اگر خیلی خوش شانس باشیم دو تایشان به هم مربوط است و به هم رفرنس دادند. اصلا کدام مجله قرار است به مقالات مجلهی پژوهش فیزیک رفرنس دهد؟ مجلهی دانشمند!! مثلا؟ حالا اصلا impact factor مجلهی پژوهش فیزیک را حساب کردید. میخواهید با کدام مجله مقایسهاش کنید؟ با مجلهی راه و ساختمان؟
به قول اینجاییها ISI شده یک کلمهی سکسی برای مسوولان ایران. همین جور مثل نقل و نبات به کارش میبرند و پروژههای میلیونی دربارهاش تعریف میکنند بدون این که دو زار بدانند دربارهی چی اصلا حرف میزنند.
یکشنبه، مهر ۰۳، ۱۳۸۴
هیچ دقت کردهاید فنِ (پنکهیِ) توالت یک کارکردِ مهمتری از کمک به تهویهی هوا دارد و آن هم ایجاد سروصدای اضافی است.
Labels:
توالت
جمعه، مهر ۰۱، ۱۳۸۴
همچنین مدیریت متمرکزی که وزیر علوم در تهران بنشیند و رییس دانشگاههای زابل و اهواز و تبریز را تعیین کند، احتمالا از ویژگیهای منحصربفرد کشور عقبماندهای مثل ایران است. آن هم در دوره و زمانهای که مدیریت محلی مراکز آموزش عالی و دادن استقلال به آنها دیگر دارد جزو بدیهیات میشود. وقتی دکتر معین وزیر بود، در لایحهی تغییر ساختار وزارتخانه انتخاب روسای دانشگاهها به خود استادان دانشگاهها واگذار شده بود. البته دقیقا این ماده را شورای نگهبان به این دلیل که دخالت در کار شورای عالی انقلاب فرهنگی است، رد کرده بود. از آخر که در زمان دکتر توفیقی لایحه را شورای نگهبان تایید کرد فکر کنم این گونه شد که وزیر علوم همان رییس منتخب استادان را به شورای انقلاب فرهنگی معرفی کند. حالا وزیر جدید آمده و دارد روسای منتخب استادان را برکنار میکند و خودش آنها را منصوب میکند. این طوری میشود که مثلا حجتالاسلام والمسلمين صدرالدين شريعتی میشود رییس دانشگاه علامه طباطبایی!
پنجشنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۴
میدانید در کانادا چند حزب ملی ِ جدی وجود دارد؟ سه حزب، چپها، لیبرالهای میانهرو و راستها. یک چند تا حزب دیگر هم وجود دارند که بیشتر جوک هستند مانند حزب ماریجوانا. میدانید در کانادا چند روزنامهی سراسری وجود دارد؟ دو سه تا. گلوباندمیل و نشنالپست و سان. حتی تورنتواستار هم فقط در انتاریو توزیع میشود.
در ایران چند تا روزنامهی سراسری داریم؟ شونصد تا! چند تا حزب داریم. باز هم شونصد تا! یک دلیل این که ما روزنامه یا حزب درست و حسابی نداریم به نظر من اصلا همین است. چون ما ایرانیها نمیتوانیم یک کار را شروع کنیم و ادامه دهیم. میرویم در فلان حزب، بعد ِ چند ماه قهر میکنیم میرویم یک حزب دیگر میزنیم. این طوری میشود که احزاب دنیا صد سال سابقه دارند مال ما حداکثر ده سال. برای همین من اکیدا با این نظر مخالفم که میگوید «اصلاحطلبان حکومتی نماينده ما نيستند و ما بايد خودمان تشکيلات خودمان را داشته باشيم.» میدانید چه میشود؟ میرویم تشکیلات خودمان را میزنیم. بعد هم سر چند ماه یا چند سال از هم میپاشیم.
من طرفدار تز استحاله هستم. این نهادهایی که الان داریم کلی رویش سرمایه گذاشته شده است. کلی تجربه هست. باید در آنها نفوذ کرد. چه فایده که هی مال خودمان را درست کنیم. فکر میکنید چرا انجمنهای اسلامی دانشجویان در دانشگاهها تاثیرگذارند؟ چون تجربه دارند. استخواندار هستند. هر کسی نمیتواند برود منحلشان کند. حالا شما درآیید بگویید من با این جملهی اساسنامهیشان حال نمیکنم میروم تشکل خودم را میزنم. انجمن سکولارهای دانشگاه. فکر میکنید کاری میتوانید بکنید. همان هفتهی اول با اردنگی شما و گروهتان را نابود میکنند.
میدانید. من اگر ایران بودم حتما میرفتم تو بسیج محلهیمان عضو میشدم.
در ایران چند تا روزنامهی سراسری داریم؟ شونصد تا! چند تا حزب داریم. باز هم شونصد تا! یک دلیل این که ما روزنامه یا حزب درست و حسابی نداریم به نظر من اصلا همین است. چون ما ایرانیها نمیتوانیم یک کار را شروع کنیم و ادامه دهیم. میرویم در فلان حزب، بعد ِ چند ماه قهر میکنیم میرویم یک حزب دیگر میزنیم. این طوری میشود که احزاب دنیا صد سال سابقه دارند مال ما حداکثر ده سال. برای همین من اکیدا با این نظر مخالفم که میگوید «اصلاحطلبان حکومتی نماينده ما نيستند و ما بايد خودمان تشکيلات خودمان را داشته باشيم.» میدانید چه میشود؟ میرویم تشکیلات خودمان را میزنیم. بعد هم سر چند ماه یا چند سال از هم میپاشیم.
من طرفدار تز استحاله هستم. این نهادهایی که الان داریم کلی رویش سرمایه گذاشته شده است. کلی تجربه هست. باید در آنها نفوذ کرد. چه فایده که هی مال خودمان را درست کنیم. فکر میکنید چرا انجمنهای اسلامی دانشجویان در دانشگاهها تاثیرگذارند؟ چون تجربه دارند. استخواندار هستند. هر کسی نمیتواند برود منحلشان کند. حالا شما درآیید بگویید من با این جملهی اساسنامهیشان حال نمیکنم میروم تشکل خودم را میزنم. انجمن سکولارهای دانشگاه. فکر میکنید کاری میتوانید بکنید. همان هفتهی اول با اردنگی شما و گروهتان را نابود میکنند.
میدانید. من اگر ایران بودم حتما میرفتم تو بسیج محلهیمان عضو میشدم.
پنجشنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۸۴
در کانادا (و احتمالا خیلی کشورهای غربی دیگر) دو راه برای این که بتوانید دوستهای زیادی پیدا کنید این است که یا سیگار بکشید یا سگ داشته باشید. وقتی سیگاری باشید هی مجبور میشوید برای سیگار کشیدن در روز چند بار بروید بیرون ساختمانی که هستید و این باعث میشود که با یک عده آدم دیگر که آنها هم دارند آنجا سیگار میکشند حرف بزنید و دوست شوید. اگر هم سگ داشته باشید باید بروید سگتان را در خیابان بگردانید و آن وقت سگ شما میپرد روی سر و کول سگهای دیگری که در خیابان میبیند و شما هم در آن مدت میتوانید با صاحب آن سگ حرف بزنید و دوست شوید. هر دوی این راهها اتفاقا برای ایرانیهایی که با هزار تا امید و آرزو آمدهاند کانادا و حالا بد جور دچار افسردگی شدهاند و دیگر رویشان هم نمیشود برگردند به شدت کار میکند!
چهارشنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۴
«پیريزی معیارهای بومی علمسنجی درجهان اسلام ازمهمترين برنامههای وزارت علوم است.»
از سخنان گوهربار وزیر علوم مدظله عالی در نهمين كنفرانس بينالمللی ابر ساختارهای جبری
از سخنان گوهربار وزیر علوم مدظله عالی در نهمين كنفرانس بينالمللی ابر ساختارهای جبری
دوشنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۸۴
ایول فهم و شعور
وزير علوم، تحقيقات و فنآوری: اين كه به دنبال مجلات ISI برويم به تضعيف مجلات داخلی منجر خواهد شد. بنابراين بايد مجلات داخلی را به نحوی تقويت كنيم که خودمان صادركنندهی علم باشیم.
وزير علوم، تحقيقات و فنآوری: اين كه به دنبال مجلات ISI برويم به تضعيف مجلات داخلی منجر خواهد شد. بنابراين بايد مجلات داخلی را به نحوی تقويت كنيم که خودمان صادركنندهی علم باشیم.
پنجشنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۸۴
یکشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۴
معاون بازرگانی داخلی درگفت و گو با "مهر" خبر داد:
تعرفه واردات شکر 100 درصد کاهش یافت
معاون بازرگانی داخلی گفت: به منظور کاهش قیمت شکر در بازار داخلی، تعرفه واردات شکر از 150 درصد به 50 درصد کاهش یافت.
این تیترزنی خبرنگار مهر یک کم بیشتر از بینظیر است. پیشنهاد میکنم که در دانشکدهی خبر دو واحد ریاضی هم بگذارند تا خبرنگاران یاد بگیرند چیزی که صددرصد کاهش پیدا کند یعنی این که از صحنهی روزگار محو شده است. هر دو عددی که دم دست دیدیم را نباید از هم کم کنیم!
تعرفه واردات شکر 100 درصد کاهش یافت
معاون بازرگانی داخلی گفت: به منظور کاهش قیمت شکر در بازار داخلی، تعرفه واردات شکر از 150 درصد به 50 درصد کاهش یافت.
این تیترزنی خبرنگار مهر یک کم بیشتر از بینظیر است. پیشنهاد میکنم که در دانشکدهی خبر دو واحد ریاضی هم بگذارند تا خبرنگاران یاد بگیرند چیزی که صددرصد کاهش پیدا کند یعنی این که از صحنهی روزگار محو شده است. هر دو عددی که دم دست دیدیم را نباید از هم کم کنیم!
جمعه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۴
-میگویم حالا که سعیدلو وزیر پیشنهادی نفت به خاطر نداشتن سابقهی مدیریتی در وزارت نفت رای نیاورد بد نیست که آقای احمدینژاد همان پسرعموی بنده را انتخاب کنند! خدا وکیلی در بین این وزرا این پسرعموی بنده یک سر و گردن که چه عرض کنم یک چند متر هم بیشتر، از همهیشان بالاتر است!
-این طرح صندوق مهر رضا حقیقتن ایدهی نابی است. یعنی تا حالا همین طور کابینه پشت سر کابینه آمده بود هر چی فکر میکردند به عقلشان نمیرسید چطوری مشکل مسکن، ازدواج و اشتغال جوانان را حل کنند. خدا را شکر یک کابینهی خدمتگزار آمده در همان روز اولِ کاری آمد و تصویب کرد که در هر استانی یک صندوق درست بشود که مشکل جوانان حل بشود.
-این طرح صندوق مهر رضا حقیقتن ایدهی نابی است. یعنی تا حالا همین طور کابینه پشت سر کابینه آمده بود هر چی فکر میکردند به عقلشان نمیرسید چطوری مشکل مسکن، ازدواج و اشتغال جوانان را حل کنند. خدا را شکر یک کابینهی خدمتگزار آمده در همان روز اولِ کاری آمد و تصویب کرد که در هر استانی یک صندوق درست بشود که مشکل جوانان حل بشود.
سهشنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۴
این وزیر پیشنهادی علوم متقلب که هست هیچ، خرافاتی هم هست. خودتان خزعبلاتی که گفته را بخوانید:
وي در ادامه با استناد به حديثي از پيامبر اكرم(ص) كه ميفرمايد: چنانچه دانشي در آسمان باشد انسانهايي از سرزمين فارسي آن را به دست ميآورند گفت: پيام پيامبر عظيمالشأن اين است كه ايرانيان ميتوانند. لذا بايد مقدمات آن فراهم شود.
وي در ادامه با استناد به حديثي از پيامبر اكرم(ص) كه ميفرمايد: چنانچه دانشي در آسمان باشد انسانهايي از سرزمين فارسي آن را به دست ميآورند گفت: پيام پيامبر عظيمالشأن اين است كه ايرانيان ميتوانند. لذا بايد مقدمات آن فراهم شود.
دوشنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۴
امروز داشتم مصاحبهی بیلی و من را با مجید زهری میخواندم. فارغ از محتوای گفتوگو همین طور که آن را میخواندم احساس میکردم که یک تریلی هیجده چرخه دارد از روی زبان و نگارش فارسی رد میشود. با هم بخشهایی از آن را میخوانیم. قسمتهای ایتالیک از متن مصاحبه برداشته شده است.
اين گفتگو چند ماه پيش آغازید (تا این جا به تعداد افعال فارسی یکی اضافه شد!)
پارهای از گفتهها، به تبع روز اصلاح شد و بعضی پرسشها نيز مرمت گرديد. ( فکر کنم پرسشها اخیرا در فهرست آثار باستانی ثبت شده)
سپاسگزارم که مهر ورزیده، من را دعوت کردی. (خدا وکیلی تو مراسم خواستگاری هم آدم این جوری حرف نمیزند.)
من اين موضوع را قبلاً بررسیدهام (بررسیدهام لابد تلفظش از بررسی کردهام راحتتر است!)
من روزی را میبینم که اهل اندیشه و سیاست به این نتیجهی اصولی برسند که لازم است هرکدام "یک دفتر کار اینترنتی" داشته باشند که آن، چیزی جز وبلاگ نتواند بود. (تکبیر برای این جمله بتواند بود!)
معتقدم این تنها جادهایست که مردم ما را به ساخت جامعهای مدنی راهبر میشود. (یک فعل جدید دیگر : راهبر شدن، ماشاالله این افعال جدید همه خوشآوا هم هستند)
"خبرچین" نیز در راستای اهداف توسعهگرايانه در وبلاگشهر ایجاد شد. ( این جمله را با پنج تا لیوان آب هم فکر نکنم بشود از گلو رد کرد، آدم را یاد رفسنجانی میاندازد)
زیرا سمتوسوی خبرچین –که در راستای فضای باز و دموکراتیک و مدنی بود- خود بالندهی "هويت" اعضا بود و به آنان میباوراند که هويت خود را ارزش گذارند و آن را با افتخار اعلام کنند. کار جمعی خبرچین پیامش این بوده که بدون "هویت" نمیتوان جامعهای مدنی را شالوده ريخت ( لابد از وقتی وبلاگ خبرچین راه افتاده شاخص توسعهی سیاسی مملکت یک چند تایی بالا رفته)
امیدوارم که این مقاله –و دیگر مقالاتم از این دست- جرقهای در ذهن خواننده بزند و باعث خودانگيختهگی وی شود ( من که این مصاحبه را خواندم کلی خودانگیخته شدم)
روش نوشتاری امروز، شکست همهجانبهی مبهمنویسی سنتی-استبدادی را به دنبال دارد. (مبهمنویسی سنتی- استبدادی را هم یادشان باشد بگوییم به فرهنگ لغات اضافه کنند)
و ...
اين گفتگو چند ماه پيش آغازید (تا این جا به تعداد افعال فارسی یکی اضافه شد!)
پارهای از گفتهها، به تبع روز اصلاح شد و بعضی پرسشها نيز مرمت گرديد. ( فکر کنم پرسشها اخیرا در فهرست آثار باستانی ثبت شده)
سپاسگزارم که مهر ورزیده، من را دعوت کردی. (خدا وکیلی تو مراسم خواستگاری هم آدم این جوری حرف نمیزند.)
من اين موضوع را قبلاً بررسیدهام (بررسیدهام لابد تلفظش از بررسی کردهام راحتتر است!)
من روزی را میبینم که اهل اندیشه و سیاست به این نتیجهی اصولی برسند که لازم است هرکدام "یک دفتر کار اینترنتی" داشته باشند که آن، چیزی جز وبلاگ نتواند بود. (تکبیر برای این جمله بتواند بود!)
معتقدم این تنها جادهایست که مردم ما را به ساخت جامعهای مدنی راهبر میشود. (یک فعل جدید دیگر : راهبر شدن، ماشاالله این افعال جدید همه خوشآوا هم هستند)
"خبرچین" نیز در راستای اهداف توسعهگرايانه در وبلاگشهر ایجاد شد. ( این جمله را با پنج تا لیوان آب هم فکر نکنم بشود از گلو رد کرد، آدم را یاد رفسنجانی میاندازد)
زیرا سمتوسوی خبرچین –که در راستای فضای باز و دموکراتیک و مدنی بود- خود بالندهی "هويت" اعضا بود و به آنان میباوراند که هويت خود را ارزش گذارند و آن را با افتخار اعلام کنند. کار جمعی خبرچین پیامش این بوده که بدون "هویت" نمیتوان جامعهای مدنی را شالوده ريخت ( لابد از وقتی وبلاگ خبرچین راه افتاده شاخص توسعهی سیاسی مملکت یک چند تایی بالا رفته)
امیدوارم که این مقاله –و دیگر مقالاتم از این دست- جرقهای در ذهن خواننده بزند و باعث خودانگيختهگی وی شود ( من که این مصاحبه را خواندم کلی خودانگیخته شدم)
روش نوشتاری امروز، شکست همهجانبهی مبهمنویسی سنتی-استبدادی را به دنبال دارد. (مبهمنویسی سنتی- استبدادی را هم یادشان باشد بگوییم به فرهنگ لغات اضافه کنند)
و ...
جمعه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۴
من از کارهای ساختاری از نوعی که مثلا الان نیکآهنگ به آن مشغول است خوشم میآید. همان طور که میدانید نیکآهنگ دارد یک دیتابیس درست میکند که هر کدام از مسوولان مملکتی چند تا زن دارند. یک هم چنین چیزی وقتی آماده بشود، کار خیلیها را راحت میکند و مردم آن وقت به جای خالهزنکبازی میتوانند کار مفید انجام بدهند و بدین ترتیب بهرهوری و در نهایت تولید ناخالص ملی مملکت بالا میرود.
از طرفی همچنین دیتابیسی ثمرات فرهنگی فراوانی هم دارد. مثلا خود همین نیکآهنگ از وقتی که احمدینژاد آمده و حاکمیت یکدست شده، دچار بحران هویت شده بود. قبلا از خواب پا میشد، میآمد پای کامپیوتر و در وبلاگش مینوشت که چه میدانم سقف خانهی ما چکه میکند چرا این وزیر نیروی مشارکتی هیچ غلطی نمیکند. حالا این روزها نیکآهنگ از خواب که پا میشود، میبیند اِی دَدَم وای، اصلا خانه که سقف ندارد. ولی خب به وزیر احمدینژاد هم که گیر بدهد مزهای ندارد. خلاصه نیکآهنگ دچار بحران شده که وبلاگش را با چی پر کند. فعلا رفته سراغ شمردن زنهای مردم. هم سرگرمکننده است هم مشتریپسند! ولی خب احتمالا چون به هر حال تعداد زنها محدود است، این پروژه هم به زودی تمام میشود. اگر کسی سرگرمی دیگری برای نیکآهنگ سراغ دارد بد نیست به او یک ایمیل بزند.
از طرفی همچنین دیتابیسی ثمرات فرهنگی فراوانی هم دارد. مثلا خود همین نیکآهنگ از وقتی که احمدینژاد آمده و حاکمیت یکدست شده، دچار بحران هویت شده بود. قبلا از خواب پا میشد، میآمد پای کامپیوتر و در وبلاگش مینوشت که چه میدانم سقف خانهی ما چکه میکند چرا این وزیر نیروی مشارکتی هیچ غلطی نمیکند. حالا این روزها نیکآهنگ از خواب که پا میشود، میبیند اِی دَدَم وای، اصلا خانه که سقف ندارد. ولی خب به وزیر احمدینژاد هم که گیر بدهد مزهای ندارد. خلاصه نیکآهنگ دچار بحران شده که وبلاگش را با چی پر کند. فعلا رفته سراغ شمردن زنهای مردم. هم سرگرمکننده است هم مشتریپسند! ولی خب احتمالا چون به هر حال تعداد زنها محدود است، این پروژه هم به زودی تمام میشود. اگر کسی سرگرمی دیگری برای نیکآهنگ سراغ دارد بد نیست به او یک ایمیل بزند.
پنجشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۴
تا از بهمن (با ایهام بخوانید!) خبری نشده یک کم دربارهی فیدل صحبت کنم! من تا حالا کوبا نرفتهام. مقاله یا کتاب خاصی هم در اینباره نخواندهام. ولی خب با خیلی از دوستهایم که به کوبا رفتهاند در این باره صحبت کردهام. سعی میکنم تصویری که از کوبا بعد از این صحبتها برایم درست شده را برایتان شرح دهم. این را گفتم که خیلی جدی نگیرید. مثل داستانهای یاسر و کوبا بخوانید. کسی کوبا رفته خوشحال میشوم نظرش را دراین باره بنویسد.
این را فکر کنم قبلا در وبلاگم نوشتهام. اولین بار داییام حدود ۱۰ سال پیش کوبا رفت. وقتی برگشت بهم گفت که کاسترو مردمش را بدبخت کرده. زنهای کوبایی از تنفروشی، مردهایش هم از دزدی خرج زندگی را درمیآورند. این حرف داییام در ذهنم مانده بود تا چند سال پیش یکی از دوستانم داشت کوبا میرفت. با این دوستم اتفاقا سر این جور مسایل خیلی بحث میکردم. او همیشه چپ میزد و من هم خب راست! تا این که رفت کوبا. وقتی از کوبا برگشت و من را دید اولین جملهای که به من گفت این بود که داییات راست میگفت!
کوبا تا قبل ۱۹۹۰ به کمک شوروی سرپا بود. با فروپاشی شوروی کاسترو که دید دیگر از پول مفت خبری نیست رفت سراغ توریسم. بنابراین هر کاری (که شاید بعضی از این کارها خیلی خوب هم باشد) کرد که بتواند درآمدش را از این راه زیاد کند. مثلا جالب است بدانید که کوباییها پاسپورت آمریکاییها را مهر نمیزنند تا موقع برگشتن آمریکا اذیتشان نکند. چون آمریکا سفر به کوبا را برای شهروندانش ممنوع کرده است.
دوستم میگفت هم از هواپیما که پیاده میشوی میبینی که دخترهای جوان کوبایی میآیند سراغ توریستهای پولدار. تنفروشی همه جا هست ولی این که یک کشوری کلی از درآمدش از این راه باشد خیلی فرق میکند. در کوبا یک مسالهی وحشتناکی که وجود دارد جدایی بین مردم کوبا و توریستهاست. برای همین ممکن است که یک نفری به کوبا رفته باشد و ذرهای در مورد مردم کوبا و زندگی در آن جا چیزی نداند. توریستها با تور میروند در استراحتگاههای مخصوص خودشان و لب ساحل مینشینند لذت بردن. اگر در ایران قیمت هتل برای خارجیها گرانتر است در کوبا قیمت همه چیز این طوری است. از تاکسی، غذا و هر چیز که فکرش را بکنید. قسمت تاسفبار ماجرا هم این جاست که کوبایی حق استفاده از این سرویسها را ندارند. یعنی شما نمیتوانید با دوست کوباییتان در یک رستوران غذا بخورید یا با یک تاکسی به یک جا بروید. انگاری یک جزیرهای در کوبا درست کردهاند برای توریستها و پولشان.
در کوبا اصلا آزادی مطبوعات و احزاب و این چیزها که اصلا جوک است. یعنی اگر در ایران آزادی سرکوب میشود اصلا در کوبا هم چنین چیزی نیست که بخواهد سرکوب شود. مردم کوبا از همه عالم و آدم به خاطر خفقانی که وجود دارد بیخبرند. یعنی کاسترو دو تا جزیره درست کرده که هیچ ارتباطی با دنیای خارج ندارد. جزیرهی توریستها و جزیرهی مردم. برای ما هم که ایرانی هستیم میفهمیم که چه حرف مفتی است اگر یک نفر بگوید فضای بستهی کوبا به خاطر سیاستهای آمریکاست.
یک مقدار بحث دربارهی کوبا شاید به تفاوت دید آدمها نسبت به زندگی و عدالت و این چیزها برگردد. من ترجیح میدهم اگر ۱۰۰ نفر آدم باشند، ۷۰ نفر چلوکباب بخورند، ۲۰ نفر نان پنیر، ۵ نفر نان خشک و ۵ نفر هم گرسنگی بکشند تا این که هر ۱۰۰ نفر نان خشک بخورند. در کوبا همه فقیرند. کسی از گرسنگی نمیمیرد، قبول، ولی این که زندگی نشد. ضمن احترام به همهی کوباییهای عزیز به نظر من کاسترو کوبا را یک باغوحش کرده. در هم چنین جایی حیوانها حداقل غذا را برای خوردن دارند، اگر مریض هم بشوند دکتر میآید سراغشان ولی خب هر روزشان را در قفس میگذرانند. حالا این حیوانها همهیشان خواندن نوشتن بلد باشند هم اتفاق خاصی نمیافتد. آدم خواندن نوشتن یاد میگیرد که زندگی بهتری داشته باشد، نه این که هر جا برود بگوید من خواندن نوشتن بلدم!
این را فکر کنم قبلا در وبلاگم نوشتهام. اولین بار داییام حدود ۱۰ سال پیش کوبا رفت. وقتی برگشت بهم گفت که کاسترو مردمش را بدبخت کرده. زنهای کوبایی از تنفروشی، مردهایش هم از دزدی خرج زندگی را درمیآورند. این حرف داییام در ذهنم مانده بود تا چند سال پیش یکی از دوستانم داشت کوبا میرفت. با این دوستم اتفاقا سر این جور مسایل خیلی بحث میکردم. او همیشه چپ میزد و من هم خب راست! تا این که رفت کوبا. وقتی از کوبا برگشت و من را دید اولین جملهای که به من گفت این بود که داییات راست میگفت!
کوبا تا قبل ۱۹۹۰ به کمک شوروی سرپا بود. با فروپاشی شوروی کاسترو که دید دیگر از پول مفت خبری نیست رفت سراغ توریسم. بنابراین هر کاری (که شاید بعضی از این کارها خیلی خوب هم باشد) کرد که بتواند درآمدش را از این راه زیاد کند. مثلا جالب است بدانید که کوباییها پاسپورت آمریکاییها را مهر نمیزنند تا موقع برگشتن آمریکا اذیتشان نکند. چون آمریکا سفر به کوبا را برای شهروندانش ممنوع کرده است.
دوستم میگفت هم از هواپیما که پیاده میشوی میبینی که دخترهای جوان کوبایی میآیند سراغ توریستهای پولدار. تنفروشی همه جا هست ولی این که یک کشوری کلی از درآمدش از این راه باشد خیلی فرق میکند. در کوبا یک مسالهی وحشتناکی که وجود دارد جدایی بین مردم کوبا و توریستهاست. برای همین ممکن است که یک نفری به کوبا رفته باشد و ذرهای در مورد مردم کوبا و زندگی در آن جا چیزی نداند. توریستها با تور میروند در استراحتگاههای مخصوص خودشان و لب ساحل مینشینند لذت بردن. اگر در ایران قیمت هتل برای خارجیها گرانتر است در کوبا قیمت همه چیز این طوری است. از تاکسی، غذا و هر چیز که فکرش را بکنید. قسمت تاسفبار ماجرا هم این جاست که کوبایی حق استفاده از این سرویسها را ندارند. یعنی شما نمیتوانید با دوست کوباییتان در یک رستوران غذا بخورید یا با یک تاکسی به یک جا بروید. انگاری یک جزیرهای در کوبا درست کردهاند برای توریستها و پولشان.
در کوبا اصلا آزادی مطبوعات و احزاب و این چیزها که اصلا جوک است. یعنی اگر در ایران آزادی سرکوب میشود اصلا در کوبا هم چنین چیزی نیست که بخواهد سرکوب شود. مردم کوبا از همه عالم و آدم به خاطر خفقانی که وجود دارد بیخبرند. یعنی کاسترو دو تا جزیره درست کرده که هیچ ارتباطی با دنیای خارج ندارد. جزیرهی توریستها و جزیرهی مردم. برای ما هم که ایرانی هستیم میفهمیم که چه حرف مفتی است اگر یک نفر بگوید فضای بستهی کوبا به خاطر سیاستهای آمریکاست.
یک مقدار بحث دربارهی کوبا شاید به تفاوت دید آدمها نسبت به زندگی و عدالت و این چیزها برگردد. من ترجیح میدهم اگر ۱۰۰ نفر آدم باشند، ۷۰ نفر چلوکباب بخورند، ۲۰ نفر نان پنیر، ۵ نفر نان خشک و ۵ نفر هم گرسنگی بکشند تا این که هر ۱۰۰ نفر نان خشک بخورند. در کوبا همه فقیرند. کسی از گرسنگی نمیمیرد، قبول، ولی این که زندگی نشد. ضمن احترام به همهی کوباییهای عزیز به نظر من کاسترو کوبا را یک باغوحش کرده. در هم چنین جایی حیوانها حداقل غذا را برای خوردن دارند، اگر مریض هم بشوند دکتر میآید سراغشان ولی خب هر روزشان را در قفس میگذرانند. حالا این حیوانها همهیشان خواندن نوشتن بلد باشند هم اتفاق خاصی نمیافتد. آدم خواندن نوشتن یاد میگیرد که زندگی بهتری داشته باشد، نه این که هر جا برود بگوید من خواندن نوشتن بلدم!
چهارشنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۸۴
امروز را میخواهم بزنم به جاده خاکی و از هدیه تهرانی و ربطش به تورنتو و این چیزها بگویم. اگر عمری بود فردا میرسیم خدمتِ فیدل!
از یک چند هفته پیش تو روزنامههای تورنتو یک آگهی چاپ شده بود از نمایش فیلمی به نام سیزده با بازی هدیه تهرانی. زیر آگهی هم بزرگ نوشته بود نمایش این فیلم در ایران ممنوع است. یک عکس هم از هدیه تهرانی تمام قد انداخته بود که انگاری بالای سرش یک تکه پارچه مثلا بیشتر نبود. خلاصه سیستم ابن بود که جمعه شب در سالن فلان کتابخانه فیلم هدیه تهرانی رو نشان میدهند که بیحجاب هم هست! من این وسط فقط کفم بریده بود که چرا هم چنین فیلم توپی را فقط یک شب جمعه نشان میدهند. خب قشنگ بگذارندش در سینما که ملت همه مستفیض شوند.
چشمتون روز بعد نبیند. سالن ۲۵۰ تا جا داد. ۳۵۰ نفر آمده بودند. خیلی هم طبیعی بود. یعنی به نظرم کم هم آمده بودند. خلاصه به ۱۰۰ نفر هدیه تهرانی نرسید. بعد فیلم شروع شد. از قضا کارگردان این فیلم یک جوان ۲۶ ساله بودند که احتمالا حس کیارستمی بودن گرفته بودش! فیلم داستان که نداشت هیچ اصلا دیالوگ هم نداشت. هدیه تهرانی از این ور هی میرفت اونور. ولی باحالتر این که فیلم اصلا فیلم کوتاه بود! فقط ۲۰ دقیقه! بعد از یک دقیقه هم کلاهگیس هدیه تهرانی عادی میشد و ملت از حض بصر هم بینصیب میشدند!
آقا ملت رو میگویی شاکی شده بودند خفن! هنوز فیلم تمام نشده بود جیغ و دادشون رفته بود بالا. که این کارگردان شیادِ و کلاهبردار. این فیلمِ چرا صدا نداشت! نقد و بررسی فیلم تبدیل شده بود به فحش و فحشکاری! ملت هم شاکی که ۱۰ دلار پول دادند و شب جمعهشان را گذاشتهاند حسابی رفتهاند سرکار. خلاصه خودتان دیگر بقیهشان را تصور کنید.
راستش را بخواهید من آنجا نبودم. ولی خب این ماجرا را شنیدم یک نیمساعتی میخندیدم. گفتم شما را هم در خندهام شریک کنم!
سهشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۴
به این نوع سیستم درمانی که در اکثر کشورهای توسعهیافته به جز کانادا وجود دارد میگویندTwo-tier health care . در این سیستم کنار بخش دولتیِ درمان یک بخش خصوصی هم وجود دارد. مثل همهی قسمتهای دیگر اقتصاد وجود بخش خصوصی رقابت ایجاد میکند و راندمان بیمارستانهای دولتی را بالا میبرد. درآمد پزشکها هم بالا میبرد و این طوری نمیشود که کانادا هر سال کلی از پزشکهایش را به خاطر مهاجرت به آمریکا از دست بدهد. به طور کلی هم طبیعی است که وقتی شما روی یک کالا (مثل ویزیت دکتر) نرخ ثابتی زیر نرخ واقعی بگذارید آن کالا کمیاب میشود.
پس چرا کانادا سیستم درمانیاش را مانند کشورهای دیگر نمیکند؟ این طور که من سیاست این جا را دنیال میکنم برای مردم کانادا نداشتنTwo-tier health care جزو ارزشهای کاناداییشان به حساب میآید. مساله حیثیتی است. برای همین هم اگر لیبرالها (حزب حاکم) بخواهند به این طرف بروند انتخابات را میبازند. اتفاقا با ترساندن مردم از این که محافظهکارها طرفدارTwo-tier health care هستند کلی هم برای خودشان رای جمع میکنند.NDP های بیسواد هم که فرق هندوانه را با اقتصاد نمی دانند، این وسط به این توهم ارزشهای کانادایی کلی کمک میکنند. یک مقدار همه چیز شبیه هند است. در هند هر حزبی که از کنترل جمعیت طرفداری کند در انتخابات شکست میخورد و برای همین جمعیت هند همینطور داره میرود به آسمانها!
پس چرا کانادا سیستم درمانیاش را مانند کشورهای دیگر نمیکند؟ این طور که من سیاست این جا را دنیال میکنم برای مردم کانادا نداشتنTwo-tier health care جزو ارزشهای کاناداییشان به حساب میآید. مساله حیثیتی است. برای همین هم اگر لیبرالها (حزب حاکم) بخواهند به این طرف بروند انتخابات را میبازند. اتفاقا با ترساندن مردم از این که محافظهکارها طرفدارTwo-tier health care هستند کلی هم برای خودشان رای جمع میکنند.NDP های بیسواد هم که فرق هندوانه را با اقتصاد نمی دانند، این وسط به این توهم ارزشهای کانادایی کلی کمک میکنند. یک مقدار همه چیز شبیه هند است. در هند هر حزبی که از کنترل جمعیت طرفداری کند در انتخابات شکست میخورد و برای همین جمعیت هند همینطور داره میرود به آسمانها!
دوشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۴
این دیگر مربوط به خودمان است. نامه آمد که وقت دکتر (متخصص) داریم. کِی؟ ۱۵ ژانویه! یعنی ۵ ماه دیگر. من فقط ماندهام کی کانادا را داخل G8 راه داده! احتمالا آمریکا مرامِ همسایگی گذاشته!
یادمه در مجلس ششم وقتی بحث یکی شدن آموزش پزشکی و آموزش علوم بود، هرکسی یک جفنگی میگفت. مثلا پزشکیان گفته بود چون خدا گفته علم و عمل باید توامان باشد پس آموزش پزشکی با وزارت بهداشت باید باشد. این وسط فقط دکتر شیرزاد به نظرم حرف حساب را زد. گفت تو کل دنیا فقط دو سه تا کشورند که آموزش پزشکیشان با وزارت بهداشت است! یکی کوباست که به نظر من بهتر ِ داخل کشورها به حساب نیاید، یکی ایران و یکی دوتا کشور دیگر. به نظر من این جور دلیلها دیگر توضیح دیگری هم نمیخواهد.
حالا محض اطلاع دوستان در دنیا فقط دو سه تا کشورند که سیستم درمانیشان مثل کاناداست و اتفاقا دوباره یکی از آن کشورها کوباست! در بقیهی کشورهای دنیا شما در ازای پرداخت پول بیشتر میتوانید سرویس بهتری ببرید. ولی در کانادا نظام درمانی از نوع فیدل کاسترویی برقرار است و پول اضافهی شما به هیچ دردی نمیخورد. باید مریض که شدید زجر بکشید تا عدالت برقرار شود. میخواهید همه را بیمه کنید، اشکالی ندارد خیلی هم کار خوبی است. ولی با یکی که این وسط یک عمر زحمت کشیده خدا میلیون پول جمع کرده که نباید برای یک سرماخوردگی مثل یک گدای سر خیابان رفتار کرد!
یادمه در مجلس ششم وقتی بحث یکی شدن آموزش پزشکی و آموزش علوم بود، هرکسی یک جفنگی میگفت. مثلا پزشکیان گفته بود چون خدا گفته علم و عمل باید توامان باشد پس آموزش پزشکی با وزارت بهداشت باید باشد. این وسط فقط دکتر شیرزاد به نظرم حرف حساب را زد. گفت تو کل دنیا فقط دو سه تا کشورند که آموزش پزشکیشان با وزارت بهداشت است! یکی کوباست که به نظر من بهتر ِ داخل کشورها به حساب نیاید، یکی ایران و یکی دوتا کشور دیگر. به نظر من این جور دلیلها دیگر توضیح دیگری هم نمیخواهد.
حالا محض اطلاع دوستان در دنیا فقط دو سه تا کشورند که سیستم درمانیشان مثل کاناداست و اتفاقا دوباره یکی از آن کشورها کوباست! در بقیهی کشورهای دنیا شما در ازای پرداخت پول بیشتر میتوانید سرویس بهتری ببرید. ولی در کانادا نظام درمانی از نوع فیدل کاسترویی برقرار است و پول اضافهی شما به هیچ دردی نمیخورد. باید مریض که شدید زجر بکشید تا عدالت برقرار شود. میخواهید همه را بیمه کنید، اشکالی ندارد خیلی هم کار خوبی است. ولی با یکی که این وسط یک عمر زحمت کشیده خدا میلیون پول جمع کرده که نباید برای یک سرماخوردگی مثل یک گدای سر خیابان رفتار کرد!
یکشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۴
از این نوشتهی خانم ناصری خیلی خوشم آمد. به قول ایشان ترجیعبندِ دوستانِ مخالفِ خاتمی تا حالا این بوده است که در این سالها هر پیشرفتی هم شده به خاطر مردم بوده و نه خاتمی. در واقع خاتمی هیچ کار مهمی نکرده است. با این استدلال حالا که احمدینژاد و این کابینهی گل و سنبلشان هم آمده است، نباید اتفاقی بیفتد و همچنان مردم ِ همیشه در صحنه این اصلاحات را به جلو میبرند. ببینیم و تعریف کنیم!
جمعه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۴
پنجشنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۴
چهارشنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۴
من امروز خیلی سرحالم. یعنی از صبح که خواندم این مرکز اصفهان فک پلمب شده و دانشمندان ما میتوانند با تحقیقات خودشان از آخرین مرزهای دانش و فنآوری عبور کنند، غرور علمی سر تا پای وجودم را فرا گرفته است. تازه وقتی خواندم که ایران قرار است تا ده سال دیگر جز پانزده کشور برتر جهان در زمینهی نانوفنآوری هم بشود داشتم از شادی بال درمیآوردم.
ولی جدای از شوخی دارم فکر میکنم خیلی بد هم نمیشود آمریکا یا اسراییل یک حالی به این تاسیسات هستهای ایران بدهند. با خودمان که تعارف نداریم. از نیروگاه بوشهر تا ۱۰ سال دیگر هم به اندازهی یک باتری قلمی برق درنمیآید. بقیهی تاسیسات هستهای ایران هم همهاش قیافه است. عین هم خود سازمان انرژی اتمی که کل میلیاردها تومان سرمایهی پولیش سالانه یک میلیون تومان هم بازدهی ندارد. اگر تاسیسات هستهای ایران نابود شود اول این که یک بار برای همیشه ما از شرشان خلاص میشویم. خطر حملهی گسترده به ایران هم به کل رفع میشود. این احمدینژاد و دوستان هم میفهمند که خیلی خودشان را لوس نمیتوانند بکنند. یک طورهایی این بمباران همان کاری را میکند که زدن ایرباس قبل از پایان جنگ کرد با این تفاوت که در این بمباران کسی هم کشته نمیشود و فقط یک سری ساختمان با محتوای تویش که بیشتر اسباب دردسر است از بین میرود!
ولی جدای از شوخی دارم فکر میکنم خیلی بد هم نمیشود آمریکا یا اسراییل یک حالی به این تاسیسات هستهای ایران بدهند. با خودمان که تعارف نداریم. از نیروگاه بوشهر تا ۱۰ سال دیگر هم به اندازهی یک باتری قلمی برق درنمیآید. بقیهی تاسیسات هستهای ایران هم همهاش قیافه است. عین هم خود سازمان انرژی اتمی که کل میلیاردها تومان سرمایهی پولیش سالانه یک میلیون تومان هم بازدهی ندارد. اگر تاسیسات هستهای ایران نابود شود اول این که یک بار برای همیشه ما از شرشان خلاص میشویم. خطر حملهی گسترده به ایران هم به کل رفع میشود. این احمدینژاد و دوستان هم میفهمند که خیلی خودشان را لوس نمیتوانند بکنند. یک طورهایی این بمباران همان کاری را میکند که زدن ایرباس قبل از پایان جنگ کرد با این تفاوت که در این بمباران کسی هم کشته نمیشود و فقط یک سری ساختمان با محتوای تویش که بیشتر اسباب دردسر است از بین میرود!
سهشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۴
تو ایران، جنتی و امثالهم با هر کی حال نمیکنند میگویند طرف یک چمدان پول از آمریکا گرفته. حالا تو تورنتو ما آن طرفیاش را داریم. بعضی از رفقا از هر کی خوششان نمیآید میگویند طرف بورسیهای است! کافی است که مثل حقیر یککم هم به قیافهتان بخورد. آن سال اول که اصلا همه فکر کرده بودند من اطلاعاتیام. حالا یک درجه پیشرفت کردهاند و میگویند من بورسیهای هستم. من اگر بورسیهای بودم هم همه جا میگفتم و مشکلی نبود. مشکل اتفاقا در آن عدهای است که خیال میکنند IQ بالای ۴۶۰ دارند و میتواننند با دیدن قیافهی یک نفر بگویند طرف بورسیهای است یا نه! و بعد هم که طرف بورسیهای شد حق حیات را از ایشان چنان ساقط میکنند که نگو و نپرس!
دوشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۴
یکشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۴
این برنامهی ایرانیها در تلویزیونِ اینجا اصلا خداست. هر یکشنبه ساعت ۸ تا ۹ صبح با همین تلویزیون در پیت ما و بدون هیچ تکنولوژی ویژهای میشود یک ساعت برنامهی ایرانی دید که در تورنتو تهیه میشود. امروز کلی از برنامهاش در مورد بازی فوتبالی بود که لغو شده است. قرار بود روز ۱۶ آگوست تیم پرسپولیس با یک تیم باشگاهی برزیل در تورنتو بازی کند که به دلایلی چند روز پیش برنامه به کل لغو شد. حالا این تلویزیون ایرانیها کلی مصاحبه و برنامه درست کرده بود در مورد این که این بازی کی و کجاست و چه طوریه و فلان. بعد دیگر حوصله نکرده بودند از خیرش بگذرند و یک برنامهی دیگر درست کنند. اولش مجری آمد گفت فوتبال کنسل شده ولی حالا به ادامهی برنامه توجه کنید!
پنجشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۴
سهشنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۴
مرکز پژوهشهای مجلس یک همایش گذاشته به عنوان فنآوری هستهای، نماد ارادهی ملی. آن وقت در ترجمهاش به جای ارادهی ملی نوشتهاند National Integration . آدم را با این ترجمهشان یاد حساب دیفرانسیل و انتگرال میاندازند. این آقای دکتر توکلی که تازه در انگلیس هم درس خواندهاند بد نیست اول دو زار سواد انگلیسی یاد بگیرند بعد به فکر غنیسازی اورانیوم بیفتند.
دوشنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۴
تو این شلوغیِ سیاست فکر نمیکنم در خبرهای فارسی ماجرایِ دردسر ایران برای ناسا! جایی کار شده باشد. فعلا من هم از سر ِ زیادیِ کار پیله کردم به این موضوع. ماجرا این است که یکی از قوانین آمریکا همکاری با شرکتهای روسی که به ایران در بعضی زمینهها کمک کنند را ممنوع کرده است. حالا ناسا برای یکی از برنامههای فضاییاش اکیدا به یک شرکت روسی نیاز دارد که در بینِ شرکتهای ممنوعه است. آخرین خبر این که چند هفته پیش رییس ناسا یک نامهی گریهوزاری نوشت تا این که از آخر مثل این که فعلا قانون معلق شده.
این هم یک سری لینک برای علاقهمندان:
گزارش نیچر دربارهی این که از آخر دولت آمریکا کوتاه آمد (شرمنده فکر کنم دسترسی به نیچر اشتراک بخواهد!)
گزارش مفصل یک گروه مطالعاتی در کنگرهی آمریکا دربارهی قانون منع گسترش توان ایران و دردسرهای این قانون برای آمریکا
نامهی گریه و زاری رییس ناسا به رییس کمیتهی علمی مجلس نمایندگان آمریکا
از روزنامهنگاران وطنی اگر علاقهای بود من میتوانم در این باره یک گزارشی بنویسم!
این هم یک سری لینک برای علاقهمندان:
گزارش نیچر دربارهی این که از آخر دولت آمریکا کوتاه آمد (شرمنده فکر کنم دسترسی به نیچر اشتراک بخواهد!)
گزارش مفصل یک گروه مطالعاتی در کنگرهی آمریکا دربارهی قانون منع گسترش توان ایران و دردسرهای این قانون برای آمریکا
نامهی گریه و زاری رییس ناسا به رییس کمیتهی علمی مجلس نمایندگان آمریکا
از روزنامهنگاران وطنی اگر علاقهای بود من میتوانم در این باره یک گزارشی بنویسم!
چهارشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۴
سخنرانی آقای خلجی دربارهی میراث اروتیسم در اسلام یادتان نرود. شرکت در این جلسه از بابت این که دربارهی اسلام است اجر اخروی و از این رو که دربارهی اروتیسم است کلی اجر دنیوی دارد. پس درنگ جایز نیست. امروز ساعت ۷ شب اتاق ۱۲۳۰ ساختمان Bahen Center
این هم مقالهای از سخنران در این باره. بخوانید تا انگیزهی حضورتان افزون گردد.
این هم مقالهای از سخنران در این باره. بخوانید تا انگیزهی حضورتان افزون گردد.
سهشنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۴
ایول این وبسایت تازهتاسیس فردا، اسم پسرعموی بنده را بهعنوان وزیر احتمالی نفت نوشته است. من از همان اول هم میگفتم که احمدینژاد کاندیدای اصلح است.
دوشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۴
خانم ِ( یا درستترش دوستدختر ِ) دوستِ آلمانی ِ بنده حامله است. بچه الان سه ماهه باید باشد. میگفتند رفتهاند برای زمانِ زایمان، یعنی ۶ ماه دیگر، بیمارستان وقت بگیرند، همه جا پر است. بیمارستانها میگویند برای رزرو کردن باید زودتر خبر میدادید. خلاصه این زوج دارند فکر میکنند برای زایمان بروند آلمان! آدم، سیستم ِ درمانی ِ کانادا را میبیند یک کم به مملکتِ خودش امیدوار میشود.
ضمنا قابل توجه رفیق رفقای چپی بنده، اگر به NDP رای بدهید برای زایمان که چه عرض کنم سرما خوردگی هم باید یک سر بروید ایران. آدم عدالت اجتماعی از نوع ِ «همه بمیرند تا عدالت برقرار شود» را نخواهد باید کی را برود ببیند!
ضمنا قابل توجه رفیق رفقای چپی بنده، اگر به NDP رای بدهید برای زایمان که چه عرض کنم سرما خوردگی هم باید یک سر بروید ایران. آدم عدالت اجتماعی از نوع ِ «همه بمیرند تا عدالت برقرار شود» را نخواهد باید کی را برود ببیند!
جمعه، تیر ۳۱، ۱۳۸۴
تصویری که هماکنون مشاهده میکنید، تصویر برادرزادهی عزیز بنده است. ایشان ۷ سال دارد و چند سالی است که همراه والدینش در مونترال زندگی میکند. در مونترال یک سالی است که به مدرسه میرود و قبل از آن هم دو سال مهدکودک میرفت. سال گذشته که مادر بنده به منظور انجام امور خواستگاری به تورنتو تشریف آورده بودند، این برادرزادهی بنده نطقی فرمودند که حیفم آمد برایتان تعریف نکنم. ماجرا از این قرار بود که یک روز مادرم به برادرزادهام گفتند: « این دختر (یعنی همسر گرامی بنده) قراره با عمو یاسر ( یعنی بنده) با هم زندگی کنند. نظرت چیه؟ » بعد این برادرزادهام گفت: «That's their decision».
چهارشنبه، تیر ۲۹، ۱۳۸۴
سهشنبه، تیر ۲۱، ۱۳۸۴
پنجشنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۴
تصویری که همینک مشاهده میکنید، تصویر یکی از استادان بازنشستهی دانشکدهی ماست که اصالتا اسکاتلندی است. اما من همین چند روز پیش متوجه شدم که طرف متولد ایران است! خیلی سالهای پیش، قبل از ملی شدن صنعت نفت در ایران، پدر استاد عزیز ما کارمند شرکت نفت انگلیس بوده و در آبادان کار میکرده است. این طوری میشود که استاد ما هم در آبادان به دنیا میآید و تا ۷ سالگی هم در آنجا بزرگ میشود. فکر کنم از آن به بعد هم تا به حال ایران نرفته است.
اما ماجرای جالبتر را بخوانید. آمریکا چند سال پیش قانونی تصویب کرد که متولدین ایران حتی اگر تابعیت کشور دیگری هم داشته باشند نمیتوانند وارد National Lab های آمریکا شوند. خلاصه این استاد ما را که تا قبل از این برای تحقیقاتش مرتب به Fermi Lab سر میزد، دیگر آنجا راه نمیدادند! شنیدم یک شش ماهی بنده خدا دوندگی کرد تا ثابت کند این تولدش در ایران آنقدرها هم جدی نیست!
اما ماجرای جالبتر را بخوانید. آمریکا چند سال پیش قانونی تصویب کرد که متولدین ایران حتی اگر تابعیت کشور دیگری هم داشته باشند نمیتوانند وارد National Lab های آمریکا شوند. خلاصه این استاد ما را که تا قبل از این برای تحقیقاتش مرتب به Fermi Lab سر میزد، دیگر آنجا راه نمیدادند! شنیدم یک شش ماهی بنده خدا دوندگی کرد تا ثابت کند این تولدش در ایران آنقدرها هم جدی نیست!
دوشنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۴
میدانم. همهی آنچه را که میخواهید بگویید میدانم. میدانم زندگی اکبر گنجی در خطر است. ولی من گونهای دیگر میاندیشم. دوست دارم به جای همهی نامهها، ایمیلها و فکسهایی که به سازمانهای حقوق بشر میفرستیم، گنجی را یک بار دبگر ببینم. ببینم و به او در نهایت تاسف خبر دهم که مردمی که او نگرانشان است رشادتهایش را ارج نمینهند. به او بگویم زندان ماندن برای آرمانها دیگر ارزشی ندارد. هر اندازه ناگوار باشد ولی من به او التماس میکنم نامهای بنویسد. از جنس همان نامههایی که خیلیهای دیگر نوشتند. هیچ کس را برای نوشتن آن نامهها ملامت نمیکنند. زندگی و آزادی را برای هیچ آرمان و اصولی نباید از دست داد.
یکشنبه، تیر ۱۲، ۱۳۸۴
چهارشنبه، تیر ۰۸، ۱۳۸۴
این ماجرای اکبر گنجی از یک نظرهایی خیلی دارد به ضرر اصلاحات میشود. چون گنجی در زندان است، خیلیها معذوریت اخلاقی دارند نظرات ضعیف و غیرواقعبینانهی او در مانیفست و این جور جاها را نقد کنند. نتیجه این شده که یک عده فکر میکنند گنجی یک کتاب نوشته در مورد این که چطور میشود ایران را دموکراتیک کرد و تنها چیزی که ما الان کم داریم این است که این کتابها را بخوانند و به آنها عمل کنند تا فردا ایران بشود جمهوری دموکراتیک.
جمعه، تیر ۰۳، ۱۳۸۴
پنجشنبه، تیر ۰۲، ۱۳۸۴
باز هم به فهم و شعور آن کسی که برای ۵۰ هزار تومان پول میرود به کروبی رای میدهد. آنهایی که تحریم میکنند که با دست خودشان، خودشان (و البته بقیه) را میاندازند تو چاه. مردهشور این تحلیلهای احمقانه را هم ببرند که میگوید همهی اینها توطئه هست که هاشمی رای زیادی بیاورد. خدا وکیلی کلهی این روشنفکرهای اپوزیسیون ما پر از کاهگل است. شرمنده ولی یک هفته است اعصاب ندارم آن وقت میبینم هنوز این تحریمیها از رو که نرفتند همینطور همچنان به چرندوپرندگوییشان ادامه میدهند. پسفردا احمدینژاد رییسجمهور شد، ببینیم این تحریمیها اصلا دو کلام میتوانند مثل الان حرف بزنند.
تو را به جدتان بروید به هاشمی رای بدهید. ما اینجا به لطف سفارت بیعرضه صندوقی نیست که رای بدهیم. حتی در اتاوا هم صندوق رای نیست. به جای ما هم باید آدم پیدا کنید. تو را خدا.
تو را به جدتان بروید به هاشمی رای بدهید. ما اینجا به لطف سفارت بیعرضه صندوقی نیست که رای بدهیم. حتی در اتاوا هم صندوق رای نیست. به جای ما هم باید آدم پیدا کنید. تو را خدا.
دوشنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۴
از صندوق رای در تورنتو خبری نیست. سفیر ِ بنده خدا راست میگفت. گذاشتن صندوق رای در جایی غیر از سفارت، اجازهی دولتِ کانادا میخواهد و به لطفِ ماجرایِ زهرا کاظمی آن قدر روابط ِ ایران و کانادا داغون است که در این چند روزه هیچ جوری نمیشود دولت کانادا را راضی کرد. وقتی گروههایِ فعال ایرانی در تورنتو همهاش به فکر فلان پیکنیک و چهارشنبهسوری هستند، آنوقت من و خانمم و سبیلطلا و یکی دو تا دوست عزیز دیگر میشویم نمایندهیِ گروهی از جامعهی ایرانی تورنتو برای صحبت با وزارت امور خارجهی کانادا! خلاصه سبیلطلا امروز صبح توانسته با مسوول کارهای ایران در وزارت امور خارجه صحبت کند و طرف هم گفته که ازش کاری بر نمیآید و روابط خرابتر از آنی است که بشود در این چند روزه کاری کرد.
یکشنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۴
بنده فقط دو روز است که در کفِ نتایج استان اصفهان هستم. یعنی از ۱٫۷ میلیون رای دهنده چطور ۸۰۰ هزار نفر به احمدینژاد رای دادهاند، ۲۶۰ هزار نفر به هاشمی و ۱۹۰ هزار به معین!! به قول مهرداد، هم فقط جمعیت نجفآباد زادگاه معین که در کنترل منتظری هم هست ۳۵۰ هزار نفر است. واجد شرایط میشود ۲۵۰ هزار نفر. ۶۰ درصد هم که شرکت کنند میشود ۱۵۰ هزار نفر. از این ۱۵۰ هزار تا ۱۰۰ هزار دستکم به معین رای دادهاند. یعنی بقیهی استان اصفهان معین ۹۰ هزار تا رای دارد!!!
شنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۴
خب دوستان لوگوی حمایت از هاشمی درست کنند که با این لوگوی حمایت از معین عوض کنیم. باید یک هفته دیگر به هاشمی رای بدهیم که اگر این کار را نکنیم دیگر در آینده اصلا فرصت رای دادن نخواهیم داشت. بر و بچههای کانادا هم بیفتند دنبال تماس با وزارت امور خارجهی کانادا و بعد سفارت که بتوانیم به تورنتو و جاهای دیگر صندوق رای بیاوریم.
حضور در انتخابات هفتهی آینده بسی واجبتر از حضور در انتخابات دیروز است.
حضور در انتخابات هفتهی آینده بسی واجبتر از حضور در انتخابات دیروز است.
چهارشنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۸۴
این اتوبوس ِ راهیانِ معین هم تقریبا پر شده. دو سه تا جا نگه داشتم برای وزیر وکیلی که یک دفعه لحظهی آخر پیدایش شود. جالب این بود که یک هفتهی پیش ۱۵ نفر بیشتر نبودیم. ولی در این دو سه روز اخیر بنده همین جور دارم ایمیل یا تلفن میگیرم از مشتاقان معین. یک ۴۰ نفری شدیم به اضافهی کلی آدم دیگر که دارند با ماشین میآیند. خلاصه اگر بشود تعمیم داد به قولِ -فکر کنم- جلاییپور بویِ دوم خرداد میآید. تازه رفقا هم دارند با اتوبوس ( شاید هم چهار پنج تا وَن) از مونترال میآیند و به ما در انتخابات میپیوندند.
سهشنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۴
من و بورگان نظامی و علی شوریده هر کداممان یک دورهای در انجمن اسلامی شریف بودیم. الان هم هرکداممون یک جای دنیاییم. یکی دو روز پیش نشستیم با همدیگر کلی حرف زدیم و این شد خلاصهی حرفهایمان. به یاد بیانیههای انجمن بخیر!
چرا ما رای مشروط به معین را در برابر دیگر گزینههای موجود یعنی تحریم، رای به رفسنجانی و رای به قالیباف بهترین گزینه می دانیم:
۱- رای به معین در برابر تحریم:
- در شرایط فعلی و بر اساس نظرسنجیهای انجام گرفته مشارکت مردمی بیشتر از ۵۰ درصد خواهد بود. بنابراین تحریم کارکرد مشروعیتزدایی خود را به کلی از دست داده است.
- رای مشروط به معین بر اساس برنامههای اعلام شدهی وی، رای به نظام نیست. رای به معین، رای به تحول در اصلاحات و برتری دادن مصالح مردم بر مصالح نظام است.
۲- رای به معین در برابر رفسنجانی:
- بر اساس آمارهای موجود رای به رفسنجانی به امید بهبود وضعیت اقتصادی اشتباه است. در دوران اصلاحات، بهبود معشیت مردم با وجود چالشهای ناشی از ورود خیل عظیمی از نیروی کار جوان، پرشتابتر از دوران رفسنجانی بوده است. (بهویژه نسبت به دورهی دوم (۷۶-۷۲))
- افزایشبهرهوری اقتصادی و بهبود وضع معیشت مردم بدون ایجاد و حفاظت از فضای رقابت آزاد امکانپذیر نیست. رفسنجانی و تیم اقتصادیاش، به نام خصوصیسازی انحصارات اقتصادی دولتی را به انحصارات خصوصی تبدیل خواهند کرد. انحصارات خصوصی با جلوگیری از شکلگیری فضای رقابت آزاد مانعی جدیتر از انحصارات دولتی برای پیشرفت اقتصادی و توسعه ایران خواهند بود. تجربهی قدرتگيری اقتصادی اطرافيان رفسنجانی در دوران رياست جمهوری وی، مصداق بارز اين ادعاست که آمدن دوبارهی رفسنجانی کشور را تبديل به روسیهی دوم خواهد کرد: دولت کوچک به صورت حامی بخش خصوصی فاسد و اقتصاد فلج.
- رای به رفسنجانی برای پرهیز از درگیریهای سیاسی وکسب آرامش لازم برای ایجاد تحولات تدریجی، یک استراتژی اشتباه است. آرامش مورد نظر رفسنجانی، همچون دورهی دوم ریاستجمهوری وی (۷۶-۷۲)، تنها با کوتاه آمدن در برابرتمامی خواسته های جناح انحصارطلب حاصل خواهد شد. در سکوت دوران رفسنجانی تمامی تصمیمگیریهای حیاتی کشور تنها در جهت رضایت ارباب قدرت و پایمال شدن منافع ملی صورت خواهد گرفت.
- اميد بستن به تغيير رفسنجانی در سالهای پس از رياستجمهوری، به بيراهه رفتن است. چرا که اگر میگویيم که تيم وی تجربهی ادارهی کشور را به دست آورده است، چرا اين امر در ۴ سال دوم محقق نشد. تجربه به خوبی نشاندهندهی اين است که رويهی وی در ۴ سال دوم هيچ تفاوتی با ۴ سال اول نداشته است که گام به عقب نيز بوده است. سپردن پست های اقتصادی در دور دوم به افرادی ناکارآمد گواهی بر اين مدعا است.
- ایران نیازمند تغییر و تحول است. با رای به رفسنجانی، تکرار گذشته و به تعویق انداختن تغییرات لازم، نه تنها مشکلی حل نمی شود، بلکه بهبود کشور به تحولات دشوارتر و دردناکتری احتیاج خواهد یافت.
- باتوجه به تشتت آرای انحصارگرایان و پایگاه محدود ۲۰ تا ۳۰ درصدیشان، به هرصورت، آنها برندهی انتخابات نخواهند بود. بنابراین رای به رفسنجانی برای رفع خطر بازگشت انحصارگرایان اشتباه است.
- بسياری حضور وی را طليعهای برای رابطه با آمريکا میدانند. در حالی که تجربهی روابط خارجی ايران در سال ۷۵ که همهی سفيران اروپايی ايران را ترک کردند چنین چیزی را نشان نمیدهد. علاوه بر آن در ايران، منافع سياسی و اقتصادی انحصار گرايان در گرو دشمنی با آمريکا است و رفسنجانی کسی است که تا به حال هيچگاه در مقابل انحصارگرايان ايستادگی نکرده است و در نهايت در راستای اهداف آنان گام برداشته است. بنابراين تصور برقراری رابطه با آمريکا از سوی رفسنجانی خطاست.
۳- رای به معین در برابر قالیباف
- رای به قالیباف به امید ایجاد تحول در انحصارگرایان و سوق دادن آنان به سوی افزایش کارآمدی، اشتباه است. رای به قالیباف تنها تایید رفتارهای دیکتاتورمآبانهی بخش انتصابی حکومت بوده، هیچ تحول مثبتی در انحصارگرایان ایجاد نخواهد کرد.
- حتی با فرض وجود توانمندیهای فردی در قالیباف، تیم اجرایی، اقتصادی و اجتماعی وی عقبماندهترین نظرات و عملکردها را دارند. دولت قالیباف گزینهی ناآزمودهای نیست. ایدههای افرادی نظیر توکلی و زاکانی در مسایل اقتصادی، اجتماعی و رفتارهای بیشرمانهی امثال کوچک زاده، که همگی از اعضای کلیدی تیم قالیباف هستند، شناخته شده میباشد.
4- رای به معین و مشکلات پیش روی دولت وی
- مشکلاتی که برای دولت معین، بویژه برای برنامههای اعلامشدهی وی ایجاد خواهد شد، بسیار بیشتر از مشکلات دولت خاتمی خواهد بود. با این حال اگر دولت معین به برنامهی اعلامشدهاش پایبند باشد و برخلاف دولت خاتمی منافع مردم را برتر بر منافع نظام قرار دهد، از ابزارهای بسیار قویتر و کارآمدتری برای رفع مشکلات برخوردار خواهد بود.
- رای به خاتمی، با توجه به افکار و برنامه های وی، قابلیت تعبیر به رای به نظام را داشت. از این رو این رای با وجود تعداد بالای آن، به کار ایجاد تحول در نظام نمی آمد و چندان هم نیامد. رای به معین رای به تحول در نظام است و به کار تحول نظام خواهد آمد.
ما بر اين باوریم که اصلاحات سياسی و اقتصادی در ايران تنها از طريق يک حرکت تدريجی امکان پذير است و رأی ندادن امروز ما به معين به منزلهی از بين رفتن تجربيات کسب شده در سالهای سخت اصلاحات بوده و گامی به عقب محسوب ميشود.
چرا ما رای مشروط به معین را در برابر دیگر گزینههای موجود یعنی تحریم، رای به رفسنجانی و رای به قالیباف بهترین گزینه می دانیم:
۱- رای به معین در برابر تحریم:
- در شرایط فعلی و بر اساس نظرسنجیهای انجام گرفته مشارکت مردمی بیشتر از ۵۰ درصد خواهد بود. بنابراین تحریم کارکرد مشروعیتزدایی خود را به کلی از دست داده است.
- رای مشروط به معین بر اساس برنامههای اعلام شدهی وی، رای به نظام نیست. رای به معین، رای به تحول در اصلاحات و برتری دادن مصالح مردم بر مصالح نظام است.
۲- رای به معین در برابر رفسنجانی:
- بر اساس آمارهای موجود رای به رفسنجانی به امید بهبود وضعیت اقتصادی اشتباه است. در دوران اصلاحات، بهبود معشیت مردم با وجود چالشهای ناشی از ورود خیل عظیمی از نیروی کار جوان، پرشتابتر از دوران رفسنجانی بوده است. (بهویژه نسبت به دورهی دوم (۷۶-۷۲))
- افزایشبهرهوری اقتصادی و بهبود وضع معیشت مردم بدون ایجاد و حفاظت از فضای رقابت آزاد امکانپذیر نیست. رفسنجانی و تیم اقتصادیاش، به نام خصوصیسازی انحصارات اقتصادی دولتی را به انحصارات خصوصی تبدیل خواهند کرد. انحصارات خصوصی با جلوگیری از شکلگیری فضای رقابت آزاد مانعی جدیتر از انحصارات دولتی برای پیشرفت اقتصادی و توسعه ایران خواهند بود. تجربهی قدرتگيری اقتصادی اطرافيان رفسنجانی در دوران رياست جمهوری وی، مصداق بارز اين ادعاست که آمدن دوبارهی رفسنجانی کشور را تبديل به روسیهی دوم خواهد کرد: دولت کوچک به صورت حامی بخش خصوصی فاسد و اقتصاد فلج.
- رای به رفسنجانی برای پرهیز از درگیریهای سیاسی وکسب آرامش لازم برای ایجاد تحولات تدریجی، یک استراتژی اشتباه است. آرامش مورد نظر رفسنجانی، همچون دورهی دوم ریاستجمهوری وی (۷۶-۷۲)، تنها با کوتاه آمدن در برابرتمامی خواسته های جناح انحصارطلب حاصل خواهد شد. در سکوت دوران رفسنجانی تمامی تصمیمگیریهای حیاتی کشور تنها در جهت رضایت ارباب قدرت و پایمال شدن منافع ملی صورت خواهد گرفت.
- اميد بستن به تغيير رفسنجانی در سالهای پس از رياستجمهوری، به بيراهه رفتن است. چرا که اگر میگویيم که تيم وی تجربهی ادارهی کشور را به دست آورده است، چرا اين امر در ۴ سال دوم محقق نشد. تجربه به خوبی نشاندهندهی اين است که رويهی وی در ۴ سال دوم هيچ تفاوتی با ۴ سال اول نداشته است که گام به عقب نيز بوده است. سپردن پست های اقتصادی در دور دوم به افرادی ناکارآمد گواهی بر اين مدعا است.
- ایران نیازمند تغییر و تحول است. با رای به رفسنجانی، تکرار گذشته و به تعویق انداختن تغییرات لازم، نه تنها مشکلی حل نمی شود، بلکه بهبود کشور به تحولات دشوارتر و دردناکتری احتیاج خواهد یافت.
- باتوجه به تشتت آرای انحصارگرایان و پایگاه محدود ۲۰ تا ۳۰ درصدیشان، به هرصورت، آنها برندهی انتخابات نخواهند بود. بنابراین رای به رفسنجانی برای رفع خطر بازگشت انحصارگرایان اشتباه است.
- بسياری حضور وی را طليعهای برای رابطه با آمريکا میدانند. در حالی که تجربهی روابط خارجی ايران در سال ۷۵ که همهی سفيران اروپايی ايران را ترک کردند چنین چیزی را نشان نمیدهد. علاوه بر آن در ايران، منافع سياسی و اقتصادی انحصار گرايان در گرو دشمنی با آمريکا است و رفسنجانی کسی است که تا به حال هيچگاه در مقابل انحصارگرايان ايستادگی نکرده است و در نهايت در راستای اهداف آنان گام برداشته است. بنابراين تصور برقراری رابطه با آمريکا از سوی رفسنجانی خطاست.
۳- رای به معین در برابر قالیباف
- رای به قالیباف به امید ایجاد تحول در انحصارگرایان و سوق دادن آنان به سوی افزایش کارآمدی، اشتباه است. رای به قالیباف تنها تایید رفتارهای دیکتاتورمآبانهی بخش انتصابی حکومت بوده، هیچ تحول مثبتی در انحصارگرایان ایجاد نخواهد کرد.
- حتی با فرض وجود توانمندیهای فردی در قالیباف، تیم اجرایی، اقتصادی و اجتماعی وی عقبماندهترین نظرات و عملکردها را دارند. دولت قالیباف گزینهی ناآزمودهای نیست. ایدههای افرادی نظیر توکلی و زاکانی در مسایل اقتصادی، اجتماعی و رفتارهای بیشرمانهی امثال کوچک زاده، که همگی از اعضای کلیدی تیم قالیباف هستند، شناخته شده میباشد.
4- رای به معین و مشکلات پیش روی دولت وی
- مشکلاتی که برای دولت معین، بویژه برای برنامههای اعلامشدهی وی ایجاد خواهد شد، بسیار بیشتر از مشکلات دولت خاتمی خواهد بود. با این حال اگر دولت معین به برنامهی اعلامشدهاش پایبند باشد و برخلاف دولت خاتمی منافع مردم را برتر بر منافع نظام قرار دهد، از ابزارهای بسیار قویتر و کارآمدتری برای رفع مشکلات برخوردار خواهد بود.
- رای به خاتمی، با توجه به افکار و برنامه های وی، قابلیت تعبیر به رای به نظام را داشت. از این رو این رای با وجود تعداد بالای آن، به کار ایجاد تحول در نظام نمی آمد و چندان هم نیامد. رای به معین رای به تحول در نظام است و به کار تحول نظام خواهد آمد.
ما بر اين باوریم که اصلاحات سياسی و اقتصادی در ايران تنها از طريق يک حرکت تدريجی امکان پذير است و رأی ندادن امروز ما به معين به منزلهی از بين رفتن تجربيات کسب شده در سالهای سخت اصلاحات بوده و گامی به عقب محسوب ميشود.
دوشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۴
این نوشتهی تفتستان آنقدر زیباست که نتوانستم تنها به آن لینک دهم. پس این پایین هم میآورمش.
گیرم که به رای ندادن من و تو نظام از مشروعیت افتاد. بعد چه؟ اصلا سلب مشروعیت از یک نظام یعنی چه؟ در نگاه من و تو که دیری است مشروعیتی نیست. به نگاه جهان مگر دل خوش کرده باشیم که به بیراهه ایم، سخت..! به صدای یک بمب دستی مگر همه یاد خانواده و دوست نیفتادیم؟ نکند که حبیب و فرامرز و سپیده و رضا در آن حوالی بوده اند... تهران را که بغداد نمی خواهیم، نه؟ پس به رای ندادن، مشروعیت نداشته را از بین ببریم که چه؟ که در تجربه دوباره حکمرانی پدرخوانده به نافرمانی مدنی همگان دل خوش بداریم؟ من و تو که خوب یادمان هست کوی دانشگاه را... ایستادگان در پیاده رو جنوبی خیابان انقلاب را یادمان رفت؟ ناظران و منتظران را... به همین زودی؟ حقوق طلب داشته را از نظام - به فرض- از مشروعیت افتاده چگونه باز پس می گیریم؟ نافرمانی مدنی را کدام اکبر گنجی ها رقم می زنند؟ همان ها که دیروز تحصن مجلسیان ششم را تنها گذاشتند؟ یا فوج هزار هزار تحریمیان که امروز به حمایت از اعتصاب غذای زرافشان اوین را احاطه کرده اند؟ بیا دست کم من و تو به خودمان دروغ نگوییم... رای نداده مان هیچ کجا به حساب نمی رود. چمران را به ریاست شورای شهر و حدادعادل را به ریاست مجلس رساندیم، بس نبود؟ قالیباف را رییس جمهوری می خواهیم؟ وای بر من و تو اگر تفاخر به شناسنامه های مهر نخورده را از خانه نشینان زیاد سخن گو یاد بگیریم.
من، به معین رای می دهم. نه به آنچه می تواند بکند، به آنچه می خواهد بکند. اگر نتوانست خود را و تو را هم مقصر می دانم. نه فقط او را... به جای "نمی تواند" دوست دارم بگویم کاری بکنیم که "بتواند." نه فقط به یک برگ تا شده رای، - که تازه همان را هم دریغ می کنیم! - که به پیگیری خواسته های نانوشته روی آن برگ... رای به معین، یک گام بیشتر نیست. به انگشت نشان دادن آن چیزی است که می خواهیم. به دست آوردن آن چیز، اما، خود داستان دیگری است. داستانی که نه خاتمی آغازگر ش بود و نه معین به پایان اش خواهد رساند. داستانی که تو و من زندگی اش می کنیم. چه کسی می خواهی بنویسدش؟ جز تو، و جز من..؟
گیرم که به رای ندادن من و تو نظام از مشروعیت افتاد. بعد چه؟ اصلا سلب مشروعیت از یک نظام یعنی چه؟ در نگاه من و تو که دیری است مشروعیتی نیست. به نگاه جهان مگر دل خوش کرده باشیم که به بیراهه ایم، سخت..! به صدای یک بمب دستی مگر همه یاد خانواده و دوست نیفتادیم؟ نکند که حبیب و فرامرز و سپیده و رضا در آن حوالی بوده اند... تهران را که بغداد نمی خواهیم، نه؟ پس به رای ندادن، مشروعیت نداشته را از بین ببریم که چه؟ که در تجربه دوباره حکمرانی پدرخوانده به نافرمانی مدنی همگان دل خوش بداریم؟ من و تو که خوب یادمان هست کوی دانشگاه را... ایستادگان در پیاده رو جنوبی خیابان انقلاب را یادمان رفت؟ ناظران و منتظران را... به همین زودی؟ حقوق طلب داشته را از نظام - به فرض- از مشروعیت افتاده چگونه باز پس می گیریم؟ نافرمانی مدنی را کدام اکبر گنجی ها رقم می زنند؟ همان ها که دیروز تحصن مجلسیان ششم را تنها گذاشتند؟ یا فوج هزار هزار تحریمیان که امروز به حمایت از اعتصاب غذای زرافشان اوین را احاطه کرده اند؟ بیا دست کم من و تو به خودمان دروغ نگوییم... رای نداده مان هیچ کجا به حساب نمی رود. چمران را به ریاست شورای شهر و حدادعادل را به ریاست مجلس رساندیم، بس نبود؟ قالیباف را رییس جمهوری می خواهیم؟ وای بر من و تو اگر تفاخر به شناسنامه های مهر نخورده را از خانه نشینان زیاد سخن گو یاد بگیریم.
من، به معین رای می دهم. نه به آنچه می تواند بکند، به آنچه می خواهد بکند. اگر نتوانست خود را و تو را هم مقصر می دانم. نه فقط او را... به جای "نمی تواند" دوست دارم بگویم کاری بکنیم که "بتواند." نه فقط به یک برگ تا شده رای، - که تازه همان را هم دریغ می کنیم! - که به پیگیری خواسته های نانوشته روی آن برگ... رای به معین، یک گام بیشتر نیست. به انگشت نشان دادن آن چیزی است که می خواهیم. به دست آوردن آن چیز، اما، خود داستان دیگری است. داستانی که نه خاتمی آغازگر ش بود و نه معین به پایان اش خواهد رساند. داستانی که تو و من زندگی اش می کنیم. چه کسی می خواهی بنویسدش؟ جز تو، و جز من..؟
جمعه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۴
دیگر این طوریش را ندیده بودیم. این دوستِ عزیز ِ ما تحریمی نیست. اصلا طرفدار ِ معین است و روز ِ انتخابات هم کار ِ خاصی ندارد و میتواند با اتوبوس ِ ما به اتاوا بیاید و رای دهد. ولی میگوید که نمیخواهد رای دهد چون که او قصد ندارد برای زندگی به ایران برگردد و با این مساله که او بتواند در تعیین سرنوشتِ مردم ِ ساکن ِ ایران دخالت کند مشکل ِ اخلاقی دارد! گیری کردهایم ما!
پنجشنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۸۴
چند تا نکتهی پراکنده:
۱) به قول خوابگرد این تعدد نامزدهای راستیها یک طورهایی به نفعشان (قالیباف) است. احمدینژاد و رضایی که کامل در آفساید هستند و نیم میلیون هم رای نمیآورند و ضرری ندارند. این طوری تنها باعث شده معلوم نشود که قالیباف کاندیدایِ نظام است و رای کلی از مردم عادی را هم بگیرد.
۲) فیلم گفتوگوی حجاریان و معین را به بدبختی از وبسایت سیمای ضرغامی دیدم. تمام فیلم، حجاریان بود و بس. خیلی هم دردناک بود. حرفهای معین البته چندان تعریفی نداشت. ولی خب امیدوارم حضور حجاریان کمک کند. خوشبختانه توانستند حرفهای تندی بزنند.
۳) کلام آخر هم با تحریمیها. تحریم تا جایی که من میدانم اصل principle نیست، تاکتیک است. تاکتیکِ موفق هم شرطِ مهمش این است که جواب دهد. از همین الان، بدیهی است که مشارکت چندان پایین نیست و تحریم اصلا و ابدا جواب نمیدهد. پس تو را خدا بیخیالِ تحریم شوید!
۱) به قول خوابگرد این تعدد نامزدهای راستیها یک طورهایی به نفعشان (قالیباف) است. احمدینژاد و رضایی که کامل در آفساید هستند و نیم میلیون هم رای نمیآورند و ضرری ندارند. این طوری تنها باعث شده معلوم نشود که قالیباف کاندیدایِ نظام است و رای کلی از مردم عادی را هم بگیرد.
۲) فیلم گفتوگوی حجاریان و معین را به بدبختی از وبسایت سیمای ضرغامی دیدم. تمام فیلم، حجاریان بود و بس. خیلی هم دردناک بود. حرفهای معین البته چندان تعریفی نداشت. ولی خب امیدوارم حضور حجاریان کمک کند. خوشبختانه توانستند حرفهای تندی بزنند.
۳) کلام آخر هم با تحریمیها. تحریم تا جایی که من میدانم اصل principle نیست، تاکتیک است. تاکتیکِ موفق هم شرطِ مهمش این است که جواب دهد. از همین الان، بدیهی است که مشارکت چندان پایین نیست و تحریم اصلا و ابدا جواب نمیدهد. پس تو را خدا بیخیالِ تحریم شوید!
ما داریم یک اتوبوس کرایه میکنیم تا جمعهی هفتهی آینده از تورنتو به اتاوا برویم و رای بدهیم. صبح راه میافتیم و آخر شب برمیگردیم. اگر شما هم میخواهید با اتوبوس ما بیایید هر چه سریعتر به من ایمیل بزنید. ضمنا با پاسپورت هم میتوانید رای دهید. داشتن شناسنامه لازم نیست. بشتابید که تعداد صندلیهای اتوبوس نامتناهی نیست.
چهارشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۴
اگر قرار بر عدالتِ جنسیتی است، حالا که دخترها رفتهاند ورزشگاهِ آزادی فوتبالِ آقایان را دیدهاند، ما پسرها هم باید بتوانیم برویم ورزشگاهِ حجاب فوتبالِ بانوان را تماشا کنیم:-) پس وعدهی ما شنبهی هفتهی آینده، ساعتِ ۲ بعدازظهر روبروی در ِ شرقی ِ مجموعهی ورزشی حجاب!
یک دلیل هست که به خاطر ِ آن تحریمکنندگان حتما باید در این انتخابات شرکت کنند. اگر دولتِ آینده دستِ آقایِ قالیباف و امثالهم بیفتد، دفعهیِ بعد که مردم تحریم کنند و مثلا ۵ درصدشان رای دهند، وزارت کشور ِ آقایِ قالیباف میگوید ۷۵ درصد مردم رای دادهاند. آن وقت احتمالا اثباتِ این که حاکمیت مشروعیت ندارد، یک خرده مشکل میشود.
سهشنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۸۴
خواندن این مقالهی اکونومیست به جمیع تحریمیان توصیه میشود. مصر از ۱۹۵۰ تا الان هر چهار سال یک بار انتخابات ریاستجمهوری برگزار میکند با یک کاندیدا. میزان مشارکت هم در یک چنین انتخابات مسخرهای در عمل بیشتر از ۲۵٪ نیست. بقیهی مقاله را خودتان بخوانید. بعد هم بیندیشید که چرا دولت مصر که به طور منطقی اپسیلون مشروعیتی ندارد چطور تا الان سر کار است و به خوبی و خوشی زندگی میگذراند. تازگی تنها یک تغییر کوچکی در قانون اساسی دادند که آن هم برای بستن دهان آمریکاست تا لطف به مردم.
یکشنبه، خرداد ۱۵، ۱۳۸۴
شنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۸۴
اول این که اگر تورنتو هستید سخنرانی موسوی خوئینی یادتان نرود. دوم هم اگر طرفدار دکتر معین هستید بروید به حلقهی وبلاگنویسان طرفدار معین بپیوندید.
جمعه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۴
سخنرانی علی اکبر موسوی خوئینی، نمایندهی مجلس ششم، دربارهی «انتخابات ریاست جمهوری، دموکراسی در ایران و مسوولیتهای ما».
شنبه، ۴ جون، ۵:۳۰ تا ۷:۳۰ بعدازظهر، اتاق ۱۰۵۰ ساختمان Earth Sciences دانشگاه تورنتو واقع در شمارهی ۲۵ خیابان Willcocks
تحریمی و غیرتحریمی، کمونیست کارگری و انصاری همه و همه لطفا تشریف بیاورید به صرف گفتوگو.
شنبه، ۴ جون، ۵:۳۰ تا ۷:۳۰ بعدازظهر، اتاق ۱۰۵۰ ساختمان Earth Sciences دانشگاه تورنتو واقع در شمارهی ۲۵ خیابان Willcocks
تحریمی و غیرتحریمی، کمونیست کارگری و انصاری همه و همه لطفا تشریف بیاورید به صرف گفتوگو.
جمعه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۴
دو سه روز پیش در برنامهی صبحگاهی تلویزیون با یکی حرف میزد که حیفم آمد برایتان تعریف نکنم. طرف داشت تشریفات دست دادن با ملکه الیزابت را به مناسبت آمدن ایشان به کانادا توضیح میداد. اولش مجری بهش داشت میگفت که ملکه آمده برای دیدن - visit - کانادا که یک دفعه آن یکی گفت ملکه الیزابت، ملکهی کانادا هم هست و معنی ندارد که بگوییم ملکه آمده visit کانادا. آدم که خانهی خودش را visit نمیکند. بعد هم از روی یک عکسی که پنج سال پیش با ملکه گرفته بود شروع کرد به توضیح دادن. که اولا این جوری با فلان پا خم میشوید و بعد دستتان را تا فلان قدر دراز کنید و دست بدهید و وقتی ملکه دستش را مثلا دو سه بار بالا پایین آورد یعنی دستش را ول کنید و از این چیزها. میگفت ملکه در این مواقع دستکش دستش هست تا کسی نتواند پوست ایشان را لمس کند. ضمنا از ماچ و بوسه هم به هیچ وجه در هیچ مرتبهای خبری نیست.
میگفت با ملکه نباید حرف بزنید مگر آن اول چیزی بگوید. آن وقت هم میگویید Your Majesty و اگر سوالی پرسید فقط میتوانید بگویید Yes, ma'am یا No, ma'am . آخر برنامه هم که داشت میرفت گفت God save the Queen.
میگفت با ملکه نباید حرف بزنید مگر آن اول چیزی بگوید. آن وقت هم میگویید Your Majesty و اگر سوالی پرسید فقط میتوانید بگویید Yes, ma'am یا No, ma'am . آخر برنامه هم که داشت میرفت گفت God save the Queen.
چهارشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۴
سهشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۸۴
این تحریمکنندگانِ محترم گفتهاند که راهی جز تغییر بنیادین در ساختار قدرت وجود ندارد. یکی بد نیست به این دوستان بگوید که تغییر بنیادین در ساختار قدرت راه نیست، هدف است. راه و هدف با هم فرق دارند. هدف را هم، همه بلدند و نیازی نیست کسی بهشان یادآوری کند. آن راه است که کسی نمیداند.
دو سالِ دیگر، موقع ِ انتخاباتِ بعدی که این دوستان یک بیانیهیِ دیگر مینویسند بد نیست این موضوع را مدنظر قرار دهند.
دو سالِ دیگر، موقع ِ انتخاباتِ بعدی که این دوستان یک بیانیهیِ دیگر مینویسند بد نیست این موضوع را مدنظر قرار دهند.
دوشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۴
کسانی که طرفدار ِ تحریم ِ انتخابات هستند، شیوهیِ استدلالشان خیلی شبیهِ آن گروهی است که میگویند برای تعجیل ِ ظهور ِ حضرتِ مهدی باید جهان را پر از ظلم و ستم بکنیم.
یکشنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۴
- به، سلام، چهطوری؟
- ای، بدک نیستم. سرما خوردم یککم. تو وبلاگم نوشته بودم که حالم بد نیست.
- اِ، ایشااله زودتر خوب میشی؟ چیشد که سرما خوردی؟
- رفته بودیم با بچهها این جمعهای کوه. مگر وبلاگم رو نخوندی. توش نوشته بودم. کوه یه دفعه سرد شد.
- خوشبحالتون رفته بودین کوه. چطور بود؟
- عکساش تو وبلاگم هست. مگر ندیدی؟
- شرمنده، دیروز آنلاین نبودم.
- ولی من پریروز گذاشته بودم. برو نگاه کن.
یک جورهایی امتیاز ِ این نوشتهیِ بالا مالِ خانمِ بنده است!
- ای، بدک نیستم. سرما خوردم یککم. تو وبلاگم نوشته بودم که حالم بد نیست.
- اِ، ایشااله زودتر خوب میشی؟ چیشد که سرما خوردی؟
- رفته بودیم با بچهها این جمعهای کوه. مگر وبلاگم رو نخوندی. توش نوشته بودم. کوه یه دفعه سرد شد.
- خوشبحالتون رفته بودین کوه. چطور بود؟
- عکساش تو وبلاگم هست. مگر ندیدی؟
- شرمنده، دیروز آنلاین نبودم.
- ولی من پریروز گذاشته بودم. برو نگاه کن.
یک جورهایی امتیاز ِ این نوشتهیِ بالا مالِ خانمِ بنده است!
چهارشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۴
من یک مدتِ دارم فکر میکنم این داستان که هاشمی آدم ِ مقتدری است از کجا در آمده. راستش، بندهیِ حقیر کشته مردهیِ هر چی اقتدار ِ هستم و دوست دارم به یک آدم مقتدر رای بدهم. ولی هر چی فکر میکنم میبینم اتفاقا هاشمی یکی از بیاقتدارترین آدمهایی است که تا حالا در ایران مسوولیت داشته است. یک دفعه هم نمیشود پیدا کرد که هاشمی تحتِ فشار ِ محافظهکاران کوتاه نیامده باشد. اوضاع ِ هاشمی در این زمینه به مراتب از خاتمی بدتر است. تنها فرقی که من میتوانم به آن فکر کنم فیگوری است که هاشمی میآید که انگاری خیلی اقتدار دارد. به قولِ عباس عبدی، هاشمی یک جوری رویِ صندلی لَم میدهد که گویی زمین و زمان تحتِ فرمان ایشان تشریف دارند. ولی خُب در زمانِ عمل دریغ از اپسیلونی اقتدار. خدا وکیلی یک نمونه بگویید!
جمعه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۴
امروز با این رفقای انگلیسیام دربارهی انتخابات انگلستان صحبت میکردیم. یکیشان گفت لیبرالدموکراتها از دفعههای گذشته خیلی بیشتر رای آوردند ولی خب هنوز با حزب کارگر و یا حتی محافظهکارها خیلی فاصله دارند. آن رفیق دیگرم گفت:
"It's because Liberal Democrat is a new party. It is less than 100 years old"
"It's because Liberal Democrat is a new party. It is less than 100 years old"
چهارشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۴
خانم ِ همکار بنده برای یک خیریهای کار میکند که به دنبال کمک به فیلهای دنیاست! یک سری حلقه که رویش نوشته فیل را برداشته و به هدفِ پول جمع کردن برای خیریه ۵ دلار به آدمهای مختلف میفروشد. امروز داشت میگفت از این حلقهها ۳۰ تا دارد و اگر همهاش را بتواند بفروشد میشود ۱۵۰ دلار که غذایِ نصفِ روز یک فیل میشود! بنده خدا هر کار کرد من یکیاش رو بخرم صد البته نتوانست!
بازم صبر و حوصلهی این خارجیها. ماها یک رای میدهیم انتظار داریم اوضاع مملکت درست بشود اینها یک هفته اینور آنور میدوند برای غذای نصف روز یک فیل!
بازم صبر و حوصلهی این خارجیها. ماها یک رای میدهیم انتظار داریم اوضاع مملکت درست بشود اینها یک هفته اینور آنور میدوند برای غذای نصف روز یک فیل!
دوشنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۴
برای من حرفهای حجتالاسلام پناهیان اصلا غیرمنتظره نبود. در ایران از خیلیها این حرفها را شنیده بودم. از خیلی از دوستانم. دوستانی که دوستشان دارم و صداقتشان را هم باور. وقتی پناهیان در مورد حجاب صحبت کرد چند نفر از بچهها اتاق را به نشانهی اعتراض ترک کردند. قاعدتا به این دلیل که فکر میکردند به آنها توهین شده است. ولی من این طور فکر نمیکنم. حرفهای پناهیان اصلا توهین نبود. مطمئن هستم حرفهایی که پناهیان میزد در ایران و حتی اینجا طرفدارهای زیادی دارد. حالا نه اکثریت، ولی با خیال راحت میگویم دستکم۱۰ میلیون نفر در ایران همان نظری را در مورد حجاب دارند که پناهیان دارد. اصلا عیبی هم ندارد. توهین هم نیست.
میدانید برای این که بشود تصویر خوبی از مردم ایران داشت به نظرم هم باید دوست خیلی حزباللهی داشت و هم دوستی که دیسکو رفتنش هر شب ترک نمیشود. و به تمام معنا با این دو گروه دوست بود. نه این که فقط با آنها حرف زد. من فکر کنم تا حدی با هر دو این گروهها گشتم. برای همین خیلی خوب میفهمم پناهیان چی آن روز میگفت. برای همین هم اصلا از حرفهایش ناراحت نشدم. حتی از شیوهی بحث کردنش. منطق خاص خودش را داشت. هرگز به خودم اجازه نمیدهم که بگویم بیمنطق حرف میزد. پناهیان در خیلی از اصول اولیهی حرفهایش با کسانی که آن روز در جلسه بودند اختلاف داشت و طبیعی بود که بحث این دو گروه جز اعصاب خرد کردن هیچ فایدهای نداشته باشد. ولی اصلا مهم نیست. مهم این است که به ما یادآوری بشود که خیلیها هم این جوری فکر میکنند و این چیزی است که ما مدام فراموش میکنیم. فکر میکنیم همه، همه چیز را همان طوری که ما میفهمیم میفهمند.
بعد از جلسه بعضیها میگفتند که دیگر نباید به چنین افرادی بلندگو داد چون اینها منطق ندارند یا نمیدانم چون اینها به شعور ما توهین میکنند. به نظر من کسانی که این طوری فکر میکنند هیچ فرقی با پناهیان و دوستانش در ایران ندارند. هر دو گروه فکر میکنند حقیقت مطلقاند. یکی میگوید من نمیگذارم تو حرف بزنی چون ارزشها را زیر پا میگذاری، آن یکی میگوید چون تو بیمنطقی. اشکال از آن «مگر»ی است که بعد از «همه آزادند» میآید. حالا بعد از این «مگر» چی میآید اصلا مهم نیست.
من از این که اندکی به برگزاری جلسهی پناهیان با دانشجوها کمک کردم خیلی خوشحالم. پناهیان نمایندهی عدهی زیادی از آدمهایی است که بعضیها تنها با انکار کردنشان خودشان را فریب میدهند. پناهیان و دوستانش همانقدر ایرانیاند که بچههای آن روز جلسه. این دو گروه راهی جز حرف زدن با یکدیگر ندارند. تا وقتی که این وریها آن طرفیها را سفارتی بنامند و یا بخواهند جاسوس بودن یا نبودن هر شرکتکنندهای را که نمیشناختند بررسی کنند، اوضاع همان آش و همان کاسه است. و صد البته تا وقتی آن وریها هم این طرفیها را یک مشت بچه سوسول فراری بخوانند. برای من شبی که پناهیان و یک عدهی دیگر با بیشمار اختلاف فکری، ۳ ساعت تو سر و کلهی همدیگر زدند یکی از دلنشینترین شبهایی بود که بعد از مدتها داشتم.
میدانید برای این که بشود تصویر خوبی از مردم ایران داشت به نظرم هم باید دوست خیلی حزباللهی داشت و هم دوستی که دیسکو رفتنش هر شب ترک نمیشود. و به تمام معنا با این دو گروه دوست بود. نه این که فقط با آنها حرف زد. من فکر کنم تا حدی با هر دو این گروهها گشتم. برای همین خیلی خوب میفهمم پناهیان چی آن روز میگفت. برای همین هم اصلا از حرفهایش ناراحت نشدم. حتی از شیوهی بحث کردنش. منطق خاص خودش را داشت. هرگز به خودم اجازه نمیدهم که بگویم بیمنطق حرف میزد. پناهیان در خیلی از اصول اولیهی حرفهایش با کسانی که آن روز در جلسه بودند اختلاف داشت و طبیعی بود که بحث این دو گروه جز اعصاب خرد کردن هیچ فایدهای نداشته باشد. ولی اصلا مهم نیست. مهم این است که به ما یادآوری بشود که خیلیها هم این جوری فکر میکنند و این چیزی است که ما مدام فراموش میکنیم. فکر میکنیم همه، همه چیز را همان طوری که ما میفهمیم میفهمند.
بعد از جلسه بعضیها میگفتند که دیگر نباید به چنین افرادی بلندگو داد چون اینها منطق ندارند یا نمیدانم چون اینها به شعور ما توهین میکنند. به نظر من کسانی که این طوری فکر میکنند هیچ فرقی با پناهیان و دوستانش در ایران ندارند. هر دو گروه فکر میکنند حقیقت مطلقاند. یکی میگوید من نمیگذارم تو حرف بزنی چون ارزشها را زیر پا میگذاری، آن یکی میگوید چون تو بیمنطقی. اشکال از آن «مگر»ی است که بعد از «همه آزادند» میآید. حالا بعد از این «مگر» چی میآید اصلا مهم نیست.
من از این که اندکی به برگزاری جلسهی پناهیان با دانشجوها کمک کردم خیلی خوشحالم. پناهیان نمایندهی عدهی زیادی از آدمهایی است که بعضیها تنها با انکار کردنشان خودشان را فریب میدهند. پناهیان و دوستانش همانقدر ایرانیاند که بچههای آن روز جلسه. این دو گروه راهی جز حرف زدن با یکدیگر ندارند. تا وقتی که این وریها آن طرفیها را سفارتی بنامند و یا بخواهند جاسوس بودن یا نبودن هر شرکتکنندهای را که نمیشناختند بررسی کنند، اوضاع همان آش و همان کاسه است. و صد البته تا وقتی آن وریها هم این طرفیها را یک مشت بچه سوسول فراری بخوانند. برای من شبی که پناهیان و یک عدهی دیگر با بیشمار اختلاف فکری، ۳ ساعت تو سر و کلهی همدیگر زدند یکی از دلنشینترین شبهایی بود که بعد از مدتها داشتم.
بعد از سخنرانی حجتالاسلام علیرضا پناهیان در دانشگاه تورنتو دوستان دانشگاهی ما یک نوع جدیدی از آزادی بیان را اختراع کردند: « همه آزادند حرف بزنند جز آنها که به نظر ما غیرمنطقی حرف میزدند.» ضمنا فتوا داده شد که جاسوسی در مواردی که ما نسبت به کسی مشکوک باشیم بلااشکال است.
پ.ن: همین الان در نظرات یک تعریف دیگر هم اختراع شد : « همه آزادند حرف بزنند جز آنها که با حرفهایشان به شعور ما توهین میکنند.»
تعریف دیگری نیست؟
پ.ن: همین الان در نظرات یک تعریف دیگر هم اختراع شد : « همه آزادند حرف بزنند جز آنها که با حرفهایشان به شعور ما توهین میکنند.»
تعریف دیگری نیست؟
شنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۴
یکی فحش میده، متلک میندازه شما یا تحویلش نگیرید یا شما هم بهش فحش بدید. ولی لطفا نگید آقا تو که رای نیاوردی حرف نزن. یا نگید من ۲۲ میلیون رای دارم تو بتمرگ سر جات. یعنی قرار شد اصلاحات معنیاش همین باشد که هر کی هر چی خواست بگه. حالا بدوبیراه هم بود عیب نداره. ما که نباید الکی خونمون را به جوش بیاریم.
و تو رو به خدا صحبت از شأن ریاستجمهوری نکنید. شأن دیگه از کجا پیداش شد. گور پدرش رو ببرند. رابطهی معلم شاگردی که نیست. مملکتداری است. هرکی کار اشتباه میکنه باید بهش گفت حالا بیادبی هم شد خیلی مهم نیست. هیچکس تو این مملکت شأن نداره. برین انگلیس رو نگاه کنین. بیلبورد زدن به در و دیوار ۱۰ متر در ۱۰ متر که تونی بلر دروغگوست. هیچ اتفاقی هم نیفتاد. خاتمی که دیگه شأنش از بلر بالاتر نیست. یارو احمدینژاد تو آفسایده. دفاع که نمیفته دنبال توپی که تو آفسایده.
و تو رو به خدا صحبت از شأن ریاستجمهوری نکنید. شأن دیگه از کجا پیداش شد. گور پدرش رو ببرند. رابطهی معلم شاگردی که نیست. مملکتداری است. هرکی کار اشتباه میکنه باید بهش گفت حالا بیادبی هم شد خیلی مهم نیست. هیچکس تو این مملکت شأن نداره. برین انگلیس رو نگاه کنین. بیلبورد زدن به در و دیوار ۱۰ متر در ۱۰ متر که تونی بلر دروغگوست. هیچ اتفاقی هم نیفتاد. خاتمی که دیگه شأنش از بلر بالاتر نیست. یارو احمدینژاد تو آفسایده. دفاع که نمیفته دنبال توپی که تو آفسایده.
جمعه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۴
از احمدینژاد پرسیدهاند نظرتان در مورد پیوستن ایران به سازمان تجارت جهانی چیست. او هم گفته اگر ما برای عضویت به سازمانهای جهانی با اقتدار وارد شویم مشکلی ندارد.
میگویم باز خوب است نگفت که باید با وضو وارد سازمانهای جهانی بشویم.
میگویم باز خوب است نگفت که باید با وضو وارد سازمانهای جهانی بشویم.
پنجشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۴
فردا در تورنتو نمازجمعهی مختلط برگزار میشود که امامش هم یک خانم است. خیلی دوست دارم بروم ولی احتمالا یک جای پرتِ شهر است و من نمیتوانم از کارم بزنم. (مرض استادم را که خدمتتان عرض کردم!). نکتهی جالب ماجرا این است که محل برگزاری آن یک کم مافیایی است. مسلمانهایی که این نمازجمعه را برگزار میکنند یک ایمیل لیست دارند که خبرش را در آن اعلام کرده بودند. بعد هم گفته بودند جایش را در ایمیل نمیگوییم. هر کس میخواهد بیاید به ما تلفن کند تا جایش را پای تلفن بگوییم. یکی هم در آمده بود گفته بود لازم نیست نگران بههم زدن نمازجمعه توسط مسلمانهای افراطی باشیم. چون آنها خودشان آن موقع حتما باید سر نمازجمعهیِ اجباریِ خودشان باشند!
یک مشکل کوچولو که من دارم این است که بعضی از این مسلمانهایی که دارند این نمازجمعه را برگزار میکنند تا جایی که من میشناسمشان، فکر نمیکنم بلد باشند نماز بخوانند!
یک مشکل کوچولو که من دارم این است که بعضی از این مسلمانهایی که دارند این نمازجمعه را برگزار میکنند تا جایی که من میشناسمشان، فکر نمیکنم بلد باشند نماز بخوانند!
چهارشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۴
هنوز هم برای من از بهترین روزهای زندگیام دورانی بود که در دانشگاه شریف در گروههای دانشجویی میگشتم. دو سال در انجمن اسلامی بودم و یک سال هم در نشریهی نقطهسرخط. خیلی چیزها از آن موقعها یاد گرفتم که یک دهمش هم در کانادا یاد نگرفتم. دو سه روز پیش که روزنامه میخواندم دوباره رفتم تو حال و هوای آن موقع. ولی کاشکی نمیرفتم. سعید حبیبی از قدیمیهای انجمن شریف بازداشت شد. خبر بازداشت را تازگیها خیلی میشنویم. ولی خب وقتی برای یک دوست قدیمی که مدتهاست ندیدیَش اتفاق بیفتد فرق میکند. یاد آن دوران افتادم. همیشه دست سعید یک مجلهی کیان بود. برای آزادیِ هر چه سریعترش دعا کنید.
یکشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۴
چهارشنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۴
دلتنگیهای پاییزی
من سال ۷۴ تا ۷۸ در ایران در دانشگاه شریف درس خواندم و از ۷۸ آمدهام به کانادا. فرض کنیم که بنده از وقتی آمدم اینجا دیگر حق حرف زدن دربارهی اوضاع ایران را ندارم. ولی فکر کنم لااقل یککم از خاطرات خودم را دو سال قبل از خاتمی بتوانم برایتان تعریف کنم. از عقلانیت و کارآمدی آن موقع ِ دولت توسعهگرای آقای هاشمی. ببخشید خیلی پراکنده است.
اول، از یک سال قبل از آمدنم به دانشگاه بگویم. دولت گفته بود بانکها به هر کی بخواهد ۵۰۰۰ دلار میفروشند دلاری ۱۷۵ تومان. ملت هم میرفتند شب تو صف میخوابند دلار میخریدند فردایش آزاد میفروختند. یک دو هفته این کار را کردند بعد گندش بالا آمد. ولش کردند. دلار همین جور گران شد. بعد یک دفعه دولت گفت اصلا دلار الا و بلا ۳۰۰ تومان هرکی هر چی صادر میکند بیاید همهی دلارهایش را بدهد به ما که تومان بگیرد. قیمتها که گران شد گفتند مشکل توزیع است. هاشمی آمد تا نمازجمعه گفت ما ۲۰۰ تا فروشگاه رفاه میزنیم قیمتها میآید پایین. چند تا ستاد هم درست کردند تو مایهی ستاد کنترل قیمتها و این چیزها که الان یادم نیست.
دانشگاه ما یک گروه موسیقی داشت. ولی همان اولهایی که من آمدم دانشگاه یک دفعه تعطیل شد. بعد فهمیدم تمام کلاسهای موسیقی در همهی فرهنگسراها هم تعطیل شدند. این تعطیلی فکر کنم یک سالی طول کشید. دلیلش این بود که یک نفر استفتا کرده بود و رهبری هم در جوابش گفته بودند :«ترویج ِ موسیقی با اهداف نظام سازگار نیست.» همان روزها بود که انصار حزبالله به جلسهی دکتر سروش در دانشکده فنی حمله کرد. فردایش دهنمکی و اللهکرم و فاتح که الان شده رییس ایسنا و آن موقع رییس انجمن اسلامی دانشگاه تهران بود آمدند دانشگاه ما مناظره. دهنمکی با افتخار میگفت که ما جلسهی ختم دکتر سنجابی را بهم زدیم، طرف مرتد بوده.
یککم بعد رهبری گفتند که باید دانشگاهها اسلامی بشود. خلاصه یک چند ماهی هِی کنفرانس برگزار میشد که چطوری دانشگاهها را اسلامی کنیم. رییس دانشگاه ما هم جلسه گذاشته بود :«راههای اسلامیتر کردن دانشگاه». آن چیزی که آن سال نصیب دانشگاه ما شد این بود که دیگر کسی را آستینکوتاه دانشگاه راه نمیدادند. یک عده از بسیجیهاهم در دانشگاه راه میرفتند به دخترها میگفتند «خانم روسریات رو بکش جلو» . بعد هم آن سال خیلیها را در گزینش فوقلیسانس دکترا رد کردند. خیلیها را. ما آن موقع یک رییس دانشگاه داشتیم دور از جان شما خُل. داستانهایش مفصل است. دانشگاه کلی دعوا شد. طرف میگفت شلوغیها کار آمریکا و انگلیس است و از این حرفها.
همان موقعها رهبری یک روز گفتند ما باید برویم دنبال فقرزدایی. خلاصه دوباره هر روز و شب کنفرانس و جلسه در مورد فقرزدایی. بعد دولت برنامهی پنجساله را گذاشت کنار شروع کردن نوشتن لایحهی فقرزدایی!
از وزرای مملکت بگویم. بشارتی وزیر کشور بود. گلپایگانی وزیر علوم. میرسلیم وزیر ارشاد. فلاحیان هم که معرف حضور هست. آن زمان از کتابِ درست و حسابی خبری نبود. روزنامه هم فقط سلام بود که خدا زیادش کند. تئاتر و کنسرت هم که شوخی بود. سینما هم که همهی پولش دست جمال شورجه و شمقدری و توفان شنیها بود. از فیلم هم ما چیزی یادمان نمیآید. مجله را بیانصافی نکنم خیلی بد نبود. ایران فردا، پیام امروز، دنیای سخن، آدینه و ... . هفتهنامه، یک بهار در آمد که همان شمارههای اول یک دفعه ناپدید شد. بهمن بود که چند شماره بیشتر در آورد و آخرهایش فقط تبلیغ کارگزاران بود.عصرما هم چاپ میشد که فکر کنم تیراژش ۱۰۰۰ تا هم نبود و شروع کرده بود اسم گذاشتن روی جریانات سیاسی. راست سنتی، راست مدرن، چپ جدید و چپ سنتی. بعد یک روز رهبری گفت این نامگذاریها مال غربیهاست. از فردایش اسم جریانهای سیاسی شد اینوریها، آنوریها.
اوضاع ایران در دنیا هم که معرکه بود. میکونوس اتفاق افتاده بود و فقط سفیرهای سوریه و کرهی شمالی احتمالا در ایران مانده بودند. ماجرای فرج سرکوهی هم همان وقت که من دانشگاه بودم اتفاق افتاد. فکر کنم تنها اشارهای که به بندهخدا در مطبوعات شد یک طنز گلآقا بود که میگفت این فرج چرا هی گم میشه و هی پیدا میشه! ماجرای اتوبوس و این چیزها هم که شنیدید و تعریف کردن ندارد.
خیلی خاطرات دیگر هست که الان یادم نمیآید. اینها را گفتم برای آن دانشجوهایی که ۱۶ آذر به خاتمی فحش میدادند. برای آنهایی که میگویند خاتمی کاری نکرد. چه برای آنهایی که نمیخواهند رای بدهند و چه برای آنهایی که فکر میکنند دولت توسعهگرایی که حالا یک کم دموکراسی را بیخیال شود برای ایران بهتر هست. میدانید، در ایران و در هر کشور نفتیِ دیگر تا اطلاع ثانوی دولت توسعهگرا یک اسم دیگر برای دولتی است که پدر ِ مردم را در میآورد ولی دو تا سد هم میسازد.
ما ایرانیها خیلی زود همه چیز یادمان میرود.
من سال ۷۴ تا ۷۸ در ایران در دانشگاه شریف درس خواندم و از ۷۸ آمدهام به کانادا. فرض کنیم که بنده از وقتی آمدم اینجا دیگر حق حرف زدن دربارهی اوضاع ایران را ندارم. ولی فکر کنم لااقل یککم از خاطرات خودم را دو سال قبل از خاتمی بتوانم برایتان تعریف کنم. از عقلانیت و کارآمدی آن موقع ِ دولت توسعهگرای آقای هاشمی. ببخشید خیلی پراکنده است.
اول، از یک سال قبل از آمدنم به دانشگاه بگویم. دولت گفته بود بانکها به هر کی بخواهد ۵۰۰۰ دلار میفروشند دلاری ۱۷۵ تومان. ملت هم میرفتند شب تو صف میخوابند دلار میخریدند فردایش آزاد میفروختند. یک دو هفته این کار را کردند بعد گندش بالا آمد. ولش کردند. دلار همین جور گران شد. بعد یک دفعه دولت گفت اصلا دلار الا و بلا ۳۰۰ تومان هرکی هر چی صادر میکند بیاید همهی دلارهایش را بدهد به ما که تومان بگیرد. قیمتها که گران شد گفتند مشکل توزیع است. هاشمی آمد تا نمازجمعه گفت ما ۲۰۰ تا فروشگاه رفاه میزنیم قیمتها میآید پایین. چند تا ستاد هم درست کردند تو مایهی ستاد کنترل قیمتها و این چیزها که الان یادم نیست.
دانشگاه ما یک گروه موسیقی داشت. ولی همان اولهایی که من آمدم دانشگاه یک دفعه تعطیل شد. بعد فهمیدم تمام کلاسهای موسیقی در همهی فرهنگسراها هم تعطیل شدند. این تعطیلی فکر کنم یک سالی طول کشید. دلیلش این بود که یک نفر استفتا کرده بود و رهبری هم در جوابش گفته بودند :«ترویج ِ موسیقی با اهداف نظام سازگار نیست.» همان روزها بود که انصار حزبالله به جلسهی دکتر سروش در دانشکده فنی حمله کرد. فردایش دهنمکی و اللهکرم و فاتح که الان شده رییس ایسنا و آن موقع رییس انجمن اسلامی دانشگاه تهران بود آمدند دانشگاه ما مناظره. دهنمکی با افتخار میگفت که ما جلسهی ختم دکتر سنجابی را بهم زدیم، طرف مرتد بوده.
یککم بعد رهبری گفتند که باید دانشگاهها اسلامی بشود. خلاصه یک چند ماهی هِی کنفرانس برگزار میشد که چطوری دانشگاهها را اسلامی کنیم. رییس دانشگاه ما هم جلسه گذاشته بود :«راههای اسلامیتر کردن دانشگاه». آن چیزی که آن سال نصیب دانشگاه ما شد این بود که دیگر کسی را آستینکوتاه دانشگاه راه نمیدادند. یک عده از بسیجیهاهم در دانشگاه راه میرفتند به دخترها میگفتند «خانم روسریات رو بکش جلو» . بعد هم آن سال خیلیها را در گزینش فوقلیسانس دکترا رد کردند. خیلیها را. ما آن موقع یک رییس دانشگاه داشتیم دور از جان شما خُل. داستانهایش مفصل است. دانشگاه کلی دعوا شد. طرف میگفت شلوغیها کار آمریکا و انگلیس است و از این حرفها.
همان موقعها رهبری یک روز گفتند ما باید برویم دنبال فقرزدایی. خلاصه دوباره هر روز و شب کنفرانس و جلسه در مورد فقرزدایی. بعد دولت برنامهی پنجساله را گذاشت کنار شروع کردن نوشتن لایحهی فقرزدایی!
از وزرای مملکت بگویم. بشارتی وزیر کشور بود. گلپایگانی وزیر علوم. میرسلیم وزیر ارشاد. فلاحیان هم که معرف حضور هست. آن زمان از کتابِ درست و حسابی خبری نبود. روزنامه هم فقط سلام بود که خدا زیادش کند. تئاتر و کنسرت هم که شوخی بود. سینما هم که همهی پولش دست جمال شورجه و شمقدری و توفان شنیها بود. از فیلم هم ما چیزی یادمان نمیآید. مجله را بیانصافی نکنم خیلی بد نبود. ایران فردا، پیام امروز، دنیای سخن، آدینه و ... . هفتهنامه، یک بهار در آمد که همان شمارههای اول یک دفعه ناپدید شد. بهمن بود که چند شماره بیشتر در آورد و آخرهایش فقط تبلیغ کارگزاران بود.عصرما هم چاپ میشد که فکر کنم تیراژش ۱۰۰۰ تا هم نبود و شروع کرده بود اسم گذاشتن روی جریانات سیاسی. راست سنتی، راست مدرن، چپ جدید و چپ سنتی. بعد یک روز رهبری گفت این نامگذاریها مال غربیهاست. از فردایش اسم جریانهای سیاسی شد اینوریها، آنوریها.
اوضاع ایران در دنیا هم که معرکه بود. میکونوس اتفاق افتاده بود و فقط سفیرهای سوریه و کرهی شمالی احتمالا در ایران مانده بودند. ماجرای فرج سرکوهی هم همان وقت که من دانشگاه بودم اتفاق افتاد. فکر کنم تنها اشارهای که به بندهخدا در مطبوعات شد یک طنز گلآقا بود که میگفت این فرج چرا هی گم میشه و هی پیدا میشه! ماجرای اتوبوس و این چیزها هم که شنیدید و تعریف کردن ندارد.
خیلی خاطرات دیگر هست که الان یادم نمیآید. اینها را گفتم برای آن دانشجوهایی که ۱۶ آذر به خاتمی فحش میدادند. برای آنهایی که میگویند خاتمی کاری نکرد. چه برای آنهایی که نمیخواهند رای بدهند و چه برای آنهایی که فکر میکنند دولت توسعهگرایی که حالا یک کم دموکراسی را بیخیال شود برای ایران بهتر هست. میدانید، در ایران و در هر کشور نفتیِ دیگر تا اطلاع ثانوی دولت توسعهگرا یک اسم دیگر برای دولتی است که پدر ِ مردم را در میآورد ولی دو تا سد هم میسازد.
ما ایرانیها خیلی زود همه چیز یادمان میرود.
دوشنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۸۴
مردم ِ یک کشور برای رسیدن به دموکراسی و آزادی چه کار باید بکنند؟
این سوالِ بالا، سوالِ جدیدی نیست. دستِکم چند صد سالی هست که در دنیا و حالا یککم کمتر در ایران مطرح شده است. برای همین هم تا حالا بهش جواب دادهاند. جوابهایش هم خیلی پیچیده نیست. یککم همت و صبر و حوصله میخواهد. منظورم این است که قرار نیست یک نفر این یکی دو ماهِ مانده به انتخابات یک تئوریِ جدید بدهد که چرا باید به معین رای داد ( یا احیانا رای نداد). کسی هم در این چند ماهه کشفِ جدیدی که حاویِ جوابی برای سوالِ بالا باشد نمیتواند بکند. خلاصه اگر تو خانهیتان نشستید و هِی دارید فکر میکنید که در این انتخابات چه کار کنید یا این که منتظرید یک فرشتهی نجاتی پیدا بشود و جواب سوالاتتان را بدهد، سر ِ کارید.
این سوالِ بالا، سوالِ جدیدی نیست. دستِکم چند صد سالی هست که در دنیا و حالا یککم کمتر در ایران مطرح شده است. برای همین هم تا حالا بهش جواب دادهاند. جوابهایش هم خیلی پیچیده نیست. یککم همت و صبر و حوصله میخواهد. منظورم این است که قرار نیست یک نفر این یکی دو ماهِ مانده به انتخابات یک تئوریِ جدید بدهد که چرا باید به معین رای داد ( یا احیانا رای نداد). کسی هم در این چند ماهه کشفِ جدیدی که حاویِ جوابی برای سوالِ بالا باشد نمیتواند بکند. خلاصه اگر تو خانهیتان نشستید و هِی دارید فکر میکنید که در این انتخابات چه کار کنید یا این که منتظرید یک فرشتهی نجاتی پیدا بشود و جواب سوالاتتان را بدهد، سر ِ کارید.
شنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۴
پریشب تلویزیون بعد از دو سه روز تعریف و تمجید از پاپ یک مستند یککم انتقادی پخش کرد. میگفت سال ۹۴ یک کنفرانسی در سازمان ملل برگزار شد دربارهیِ جمعیتِ جهان و از این چیزها. رییس ِ کنفرانس که یک خانم ِ پاکستانی بوده، بعد از کنفرانس پا میشود به واتیکان میرود و با پاپ به طور غیررسمی دیدار میکند. این خانم در میآید به پاپ از مشکلاتِ زنان میگوید و مثلا اینکه در بعضی از کشورهایِ فقیر، زنان به خاطر ِ کلیسا مجبور میشوند با مردانی که به آنها تجاوز کردهاند ازدواج کنند. پاپ هم درآمده بود گفته بود خب لابد زنان خودشان یک کاری میکنند که مردها بعد بهشان تجاوز میکنند!
جمعه، فروردین ۱۲، ۱۳۸۴
میکونوس یادتان هست؟ بعدش وزارت اطلاعات یک دخترخانم ِ خوشگل را پیدا کرد که برود سراغ ِ یک بازرگانِ آلمانی به نام هوفر. خلاصه این که هوفر این طوری گروگانِ ایرانیها شد در مقابل ِ مامور اطلاعات ایران که در زندانِ آلمانها بود. بعد هم میگویند آلمانها یک دخترخانم خوشگل ِ دیگر را پیدا کردند و این بار فرستاتند سراغ ِ یکی از نمایندگانِ وقت مجلس ِ شورایِ اسلامی. همهی این گندکاریها هم سر ِ یک روز حل شد. هوفر یک روز پس از آزادیِ مامور ِ ایرانی از زندانهایِ آلمان، آزاد شد!
ماجرایِ آقایِ دکتر اعظم هم بدجوری آدم را یادِ این طعمههای خوشگل میاندازد. داستان اگر این جوری که من فکر میکنم باشد از همهیِ سناریوهایِ دیگر جذابتر است. فقط گیرش انتهای داستان است که یک کم مبهم است. فعلا تعطیلات تمام شود ببینیم شغل ِ پوششی آقایِ اعظم بقالی بوده یا آرایشگری. اگر هم داستان درست نباشد ارزش تبدیل شدن به یک فیلمنامهی جذاب پلیسی را دارد.
پ.ن : مثل این که من دوباره منظورم را خوب نگفتم. ماجرا یک خرده مشکوک است. ولی خب فکر نمیکنم طرف تمام این داستانها را سرهم کرده که پناهندگی بگیرد. یعنی همان طور که خودش در مصاحبه با بیبیسی گفته این جور پناهندگی گرفتن خیلی گرفتاریش زیاد است. تئوریِ بنده که شاید احتمالش هم خیلی خیلی کم باشد این است که جناب دکتر مامور اطلاعات است و برای همین است که کاناداییها داستان را باور کردند. یک آدم ِ معمولی که نمیتواند سازمان امنیت کانادا را سر ِکار بگزارد. البته بماند که این کنفرانس مطبوعاتی ِ اخیر هم هیچ ربطی به دولتِ کانادا نداشت و کار ِ استفان هاشمی و وکلایش بود. حالا اگر دولت ایران بتواند به راحتی ثابت کند که این طرف اصلا دکتر نیست، میتواند آبروی کانادا را ببرد و کلی امتیاز کسب کند. و این است داستانِ من!
سهشنبه، فروردین ۰۹، ۱۳۸۴
این سوالهایی که نیکآهنگ دارد در وبلاگش مطرح میکند از این بابت که سوالهای جدیدی است و تا حالا به ذهن ِ هیچکس ِ دیگری نرسیده بود خیلی ارزشمند است. برای همین هم بنده یک سری جواب برایش آماده کردم.
۱) گفتن ِ یک سری حرفهایِ صددرصد درست که باعث بشود آدم از زندان سر در بیاورد، هنر نیست. خریت است. نبکآهنگ، دقیقا به همان دلیلی که حضرتعالی در کانادا هستید، بعضیها هم در ایران بعضی حرفها را نمیزنند، هر چند به آن اعتقاد داشته باشند. مثلا اگر یک نفر در ایران از اعدامهای سال ۶۷ انتقاد کند، یک کار انتحاری و بنابراین احمقانه انجام داده است. هیچ اصلاحطلبی را به خاطر این که حرفهای خیلی تند نمیزند نمیتوان سرزنش کرد.
۲) آدمها عوض میشوند. همهی ما عوض میشویم. آره، اصلا فرض کنیم مشارکتیها کلی در گذشته کارهای اشتباه کردهاند. همین کارهایی که شما میگویید را کردهاند. ولی الان بندهخداها میخواهند آدمهای خوبی باشند. دارند تلاش هم میکنند. حالا حتما باید اینها بروند زندان و برای کارهای گذشتهیشان مجازات شوند تا شما راضی شوید؟
۳) من ِ نوعی را نمیتوان به این دلیل که محتشمینامی ۲۰ سالِ پیش فلان حرف را زده سرزنش کرد. من و یک سری آدمٍ دیگر داریم از معین حمایت میکنیم. خیلی از مشارکتیها هم دیگر نسل ِ جدیدی هستند. این که مشارکتیها چپ هستند -که البته در حقیقت نیستند!- و مثلا محتشمی هم چپ است دلیل نمیشود که مشارکتیها مسوولِ کارهایی باشند که محتشمی ۱۰-۲۰ سال پیش کرده است. آقای کوثر، دوره عوض شده است. به من به عنوان یک جوان طرفدار حزب مشارکت چرا باید مسوولِ کثافتکاریهایی باشم که یک عده ۲۰ سال پیش کردهاند! خیلی از کارهایی که شما صحبتش را میکنید را کسان دیگر انجام دادهاند!
۴) من نمیفهمم به زبان آوردنِ این که «ما اشتباه کردیم» چرا این قدر مسالهی مهمی است. خیلیها با عملشان خیلی بهتر این حرف را میزنند. مگر اصل عمل نیست؟ حالا یک عده ممکن است رودرواسی داشته باشند نخواهند اقرار کنند که مثلا اعدامهای سالِ ۶۷ اشتباه بود. ولی طرف در این چند سال هر جا توانسته از حقوقِ مخالف دفاع کرده است. همین کافی نیست؟ حالا واقعا این یک جمله را از دهانِ طرف بکشید مشکل حل میشود. آره، خیلی بهتر که این حرف را زبانی هم بزند ولی واقعا گیر مساله این جاست؟
۵) این طور نیست که الان یک سری آدم ِ ماه و کاردرست کاندیدای ریاستجمهوری شده باشند. یک عده هستند یکی از یکی بیخودتر. من اگر از معین حمایت میکنم از ترس ِ لاریجانی و احمدینژاد است. آره، بین بد و بدتر انتخاب میکنم. تا اوضاع این طوری است انتخاب میکنم. محکوم ِ به این وضعیت هستیم. کار دیگری نمیشود کرد. حالا شما بیا و بگو تا اصلاحطلبان عذرخواهی نکنند رای نمیدهی. رای ندهی اول تو چشم خودت میرود. من که نمیگویم به خاطر عمهام بروی رای بدهی. برای خودت و آیندهی پیش روی خودت بهتر است که رای بدهی!
۶) کلام ِ آخر این که نبش قبر ِ یک سری کارهایی که چپهایِ قدیم در گذشته کردهاند درجا زدن است. درجا زدن که نه پسرفت است. آدمها سعی میکنند از گذشته برای پیشرفت درس بگیرند بعضیها گذشته را چماق میکنند برای مانع ِ پیشرفت شدن.
۱) گفتن ِ یک سری حرفهایِ صددرصد درست که باعث بشود آدم از زندان سر در بیاورد، هنر نیست. خریت است. نبکآهنگ، دقیقا به همان دلیلی که حضرتعالی در کانادا هستید، بعضیها هم در ایران بعضی حرفها را نمیزنند، هر چند به آن اعتقاد داشته باشند. مثلا اگر یک نفر در ایران از اعدامهای سال ۶۷ انتقاد کند، یک کار انتحاری و بنابراین احمقانه انجام داده است. هیچ اصلاحطلبی را به خاطر این که حرفهای خیلی تند نمیزند نمیتوان سرزنش کرد.
۲) آدمها عوض میشوند. همهی ما عوض میشویم. آره، اصلا فرض کنیم مشارکتیها کلی در گذشته کارهای اشتباه کردهاند. همین کارهایی که شما میگویید را کردهاند. ولی الان بندهخداها میخواهند آدمهای خوبی باشند. دارند تلاش هم میکنند. حالا حتما باید اینها بروند زندان و برای کارهای گذشتهیشان مجازات شوند تا شما راضی شوید؟
۳) من ِ نوعی را نمیتوان به این دلیل که محتشمینامی ۲۰ سالِ پیش فلان حرف را زده سرزنش کرد. من و یک سری آدمٍ دیگر داریم از معین حمایت میکنیم. خیلی از مشارکتیها هم دیگر نسل ِ جدیدی هستند. این که مشارکتیها چپ هستند -که البته در حقیقت نیستند!- و مثلا محتشمی هم چپ است دلیل نمیشود که مشارکتیها مسوولِ کارهایی باشند که محتشمی ۱۰-۲۰ سال پیش کرده است. آقای کوثر، دوره عوض شده است. به من به عنوان یک جوان طرفدار حزب مشارکت چرا باید مسوولِ کثافتکاریهایی باشم که یک عده ۲۰ سال پیش کردهاند! خیلی از کارهایی که شما صحبتش را میکنید را کسان دیگر انجام دادهاند!
۴) من نمیفهمم به زبان آوردنِ این که «ما اشتباه کردیم» چرا این قدر مسالهی مهمی است. خیلیها با عملشان خیلی بهتر این حرف را میزنند. مگر اصل عمل نیست؟ حالا یک عده ممکن است رودرواسی داشته باشند نخواهند اقرار کنند که مثلا اعدامهای سالِ ۶۷ اشتباه بود. ولی طرف در این چند سال هر جا توانسته از حقوقِ مخالف دفاع کرده است. همین کافی نیست؟ حالا واقعا این یک جمله را از دهانِ طرف بکشید مشکل حل میشود. آره، خیلی بهتر که این حرف را زبانی هم بزند ولی واقعا گیر مساله این جاست؟
۵) این طور نیست که الان یک سری آدم ِ ماه و کاردرست کاندیدای ریاستجمهوری شده باشند. یک عده هستند یکی از یکی بیخودتر. من اگر از معین حمایت میکنم از ترس ِ لاریجانی و احمدینژاد است. آره، بین بد و بدتر انتخاب میکنم. تا اوضاع این طوری است انتخاب میکنم. محکوم ِ به این وضعیت هستیم. کار دیگری نمیشود کرد. حالا شما بیا و بگو تا اصلاحطلبان عذرخواهی نکنند رای نمیدهی. رای ندهی اول تو چشم خودت میرود. من که نمیگویم به خاطر عمهام بروی رای بدهی. برای خودت و آیندهی پیش روی خودت بهتر است که رای بدهی!
۶) کلام ِ آخر این که نبش قبر ِ یک سری کارهایی که چپهایِ قدیم در گذشته کردهاند درجا زدن است. درجا زدن که نه پسرفت است. آدمها سعی میکنند از گذشته برای پیشرفت درس بگیرند بعضیها گذشته را چماق میکنند برای مانع ِ پیشرفت شدن.
جمعه، فروردین ۰۵، ۱۳۸۴
من سواد چندانی در زمینهی علوم سیاسی ندارم. اگر کسی بتواند جواب این سوالهای من را بدهد خیلی ممنون میشوم. میخواهم بدانم فرق انقلابِ مخملین با غیرمخملین چیست؟ تا چند تا شیشهی مغازه بشکند انقلاب هنوز مخملین است؟ یعنی مثلا این اتفاقاتی که الان دارد در قرقیزستان میافتد مخملین است یا غیرمخملین؟ اونی که در گرجستان شد مثل این که مخملین بود. انقلاب ۵۷ چطور؟ ماههای اول مخملین بود بعد یک دفعه شد غیرمخملین؟ من و چند تا از بروبچهها میخواهیم انقلاب کنیم از نوع مخملین. الگوریتمش چیست؟ اگر بخواهیم غیرمخملین باشد باید چه کار کنیم؟ ما اگر در انتخابات رای ندهیم و بعد انقلاب بشود، آن انقلاب مخملین است یا غیر مخملین؟ اگر برویم رای سفید بدهیم چطور؟ اصلا یکی خواست انقلاب غیرمخملین باشد باید در انتخابات چه کار کند؟
خلاصه جواب این سوالها را میدانید به بنده هم بگویید و خانوادهای را از نگرانی نجات دهید.
خلاصه جواب این سوالها را میدانید به بنده هم بگویید و خانوادهای را از نگرانی نجات دهید.
چهارشنبه، فروردین ۰۳، ۱۳۸۴
برای امروز دو تا داستان میخواهم تعریف کنم
داستان اول : یکی بود میخواست رییسجمهور بشه. ولی خب هیچ کاری نمیکرد. همهی رقیباش وبسایت زده بودند و اون هنوز هیچ کار نکرده بود. یک روز دید هوا دیگه خیلی پَسه. رفت وبسایت امروز رو برداشت لگوی بالایش را عوض کرد و چند تا خبر هم از این ور اون ور کپی پیست کرد گذاشت تو وبسایت. یک چند روز گذشت دید بابا این وبسایتی که داره خیلی در ِ پیتیِ ِ. هیچکی بهش سر نمیزنه. انداختش اونور و به یکی گفت براش یک وبسایت درست و حسابی درست کنه. وبسایت جدید وسطاش بود که یک دفعه نوروز اومد. تو هولِ عید در حالی که وبسایت هنوز بیشتر جاهاش کار نمیکرد راهش انداختند. حالا هم دارند کمکم بقیهی قسمتاش را تکمیل میکنند.
بقيه داستان اول از رامین: ... اما پيش از آنکه بقيهی قسمتهايش را تکميل کنند، اين وبسايتِ جديد هم پس از تنها سه روز بر اثر Bandwidth Limit Exceeded از کار افتاد ! ...
داستان دوم : یک دِهی بود پشت شهر ما. هر سال باران میآمد سیل میشد و همه چی خراب میشد. هیچ کس هم هیچ کاری نمیکرد. یک شب کدخدا ترسید که مقامات از بالا بیان بندازنش بیرون، تصمیم گرفت سد درست کند. با یک کم آجر و گِل یک شبه سد درست کردند. پس فرداش که باران آمد سیل اومد سد را با خودش برد! بعد کدخدا دید که مثه این که مجبور ِ یک سد آدمیزادی درست کنه. شروع کرد به چند تا دکتر مهندس سپرد که سد درست کنند. اینا هم داشتند کار میکردند که وسطای کار خبر رسید شاه داره میاد اونورا بازدید. کدخدا گفت که سد، نیمهکاره هم هست باید افتتاح بشود. با چسب و تُف سد را بستند تا جلوی شاه بتونن سد را افتتاح کنن. حالا از اون موقع هم دارند خرده خرد سدی که افتتاح شده را درستش کنند. سالِ دیگه که بارون بیاید خدا میدانه چه بلایی سر ِ سد میاد!
داستان اول : یکی بود میخواست رییسجمهور بشه. ولی خب هیچ کاری نمیکرد. همهی رقیباش وبسایت زده بودند و اون هنوز هیچ کار نکرده بود. یک روز دید هوا دیگه خیلی پَسه. رفت وبسایت امروز رو برداشت لگوی بالایش را عوض کرد و چند تا خبر هم از این ور اون ور کپی پیست کرد گذاشت تو وبسایت. یک چند روز گذشت دید بابا این وبسایتی که داره خیلی در ِ پیتیِ ِ. هیچکی بهش سر نمیزنه. انداختش اونور و به یکی گفت براش یک وبسایت درست و حسابی درست کنه. وبسایت جدید وسطاش بود که یک دفعه نوروز اومد. تو هولِ عید در حالی که وبسایت هنوز بیشتر جاهاش کار نمیکرد راهش انداختند. حالا هم دارند کمکم بقیهی قسمتاش را تکمیل میکنند.
بقيه داستان اول از رامین: ... اما پيش از آنکه بقيهی قسمتهايش را تکميل کنند، اين وبسايتِ جديد هم پس از تنها سه روز بر اثر Bandwidth Limit Exceeded از کار افتاد ! ...
داستان دوم : یک دِهی بود پشت شهر ما. هر سال باران میآمد سیل میشد و همه چی خراب میشد. هیچ کس هم هیچ کاری نمیکرد. یک شب کدخدا ترسید که مقامات از بالا بیان بندازنش بیرون، تصمیم گرفت سد درست کند. با یک کم آجر و گِل یک شبه سد درست کردند. پس فرداش که باران آمد سیل اومد سد را با خودش برد! بعد کدخدا دید که مثه این که مجبور ِ یک سد آدمیزادی درست کنه. شروع کرد به چند تا دکتر مهندس سپرد که سد درست کنند. اینا هم داشتند کار میکردند که وسطای کار خبر رسید شاه داره میاد اونورا بازدید. کدخدا گفت که سد، نیمهکاره هم هست باید افتتاح بشود. با چسب و تُف سد را بستند تا جلوی شاه بتونن سد را افتتاح کنن. حالا از اون موقع هم دارند خرده خرد سدی که افتتاح شده را درستش کنند. سالِ دیگه که بارون بیاید خدا میدانه چه بلایی سر ِ سد میاد!
دوشنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۸۴
یک شب در محفل ِ مشهدیها و غیرمشهدیها بودیم، لیست بعضی کلمات را که تنها مشهدیها بهکار میبرند جمع کردیم. یک فرق این کلمات با کلماتِ بقیهیِ شهرها این است که مشهدیها هیچکدام معمولا نمیدانند که این کلمات را فقط آنها بهکار میبرند و دوم این که این کلمات بسیار مصطلح هستند. اگر شما کلمههای دیگری سراغ دارید و یا این که در شهری دیگر زندگی میکنید و از این کلمات استفاده میکنید لطفا در نظرات بنویسید.
با تشکر از حرف غریب، جواد خراسانی، مهرنوش، مریم سعیدی، مهدی، مسعود، ایگناسیو و همهی دیگر دوستانی که کمک کردهاند
نارنجک : نان خامهای
اِشکاف : کمد
کُخ : سوسک، حشرهی نسبتا بزرگ، کِرم (مثال : کُخ نریز : کِرم نریز، اذیت نکن)
یاد داشتن : بلد بودن
سَرکُن : مدادتراش
میلان : کوچه
مغز ِ مدادفشاری : نوکِ مدادفشاری
سیخ ِ ماهی : تیغ ِ ماهی
پَلَخمون : یک وسیلهی Y شکل از چوب که یک کِش یا لاستیک به انتهایش وصل است و با آن میتوان سنگ پرتاب کرد. ( برای زدنِ گنجشک!)
چُمبه : اصطلاح کوچه بازاری برای فرد چاق
چُغُک : گنجشک ( البته این کلمه دیگر چندان بهکار نمیرود)
چلغوز : یک نوع آجیل شبیهِ بادام (فکر کنم بیشتر جاها به پشگل ِ مرغ میگویند چلغوز!)
کمزور یا پرزور کردنِ گاز : کم و زیاد کردن شعلهی گاز
و ِی کردن (برنج) : درشت شدن بعد از پختن (برنج)
کلپاسه : مارمولک
دِلَنگون : آویزان
جیر دادن : جِر زدن
پاچال : جایی که مغازهدار پشت آن با مشتری سروکار دارد، دخل ( این کلمه فکر کنم در خیلی
از شهرهای دیگر هم استفاده میشود)
توشله : تیله
اَلِفش : نوچ
شمال : باد ( قدیمی )
چُخت : سقف ( خیلی قدیمی )
کاغذباد : بادبادک، کایت
سرپایی : دمپایی
سر ِ نوشابه : در ِ نوشابه
یَره، یرهگِه : یارو، فلانی (عامیانه)
ناسوس : تلمبهیِ دوچرخه
کُلاج : کسی که چشمش چپ است
موساکوتقی : قُمری
آقمیرزا: شوهرخواهر
زلفی ِ در: شببند ِ در
وَرچُپّـِه: برعکس
مکُش مرگِ ما: اعیانی، شیک
ناخنجـِلـِّه: مشگون
قوجمه: انگور دانه شده
پیشینگ: ریختن ناخواسته مایعات روی لباس
حولی: حیاط
قِلِه، قِلِهگی: روستا، روستایی ( عامیانهیِ قلعه)
چـِغـَل: زبر، ضخیم
کـَغ: کال، نرسیده
ز ِنج : چسبناک
لُکِّه : چیز جمع و جور و مچاله شده، همچنین حالتِ شخصی که چمباتمه زده ( مثلا از سرما)
لتِّه :تکه پارچه،کهنه پارچه
لوخ: حصیر آفتابگیر پشت پنجره
خُردو : کوچک
شِرشِره : کاغذکشی
غُر، غُردَبه : یک چیزی که صدمه دیده و تو رفته
تارت و پارت : پخش و پلا
سوبالا، سوپایین (چراغ ماشین) : نوربالا، نورپایین
نوردِوون : نردبان
فاطمه چُسوک : خرچسونه
لاخ (مو) : تار
پاتروم : سرپیچ لامپ
سوسهلنگ : دمجنبانک
اندر (مادر اندر، برادر اندر، ... ) : مادر ناتنی، برادر ناتنی
لَخِه : کهنه پاره
کیس : کیک
با تشکر از حرف غریب، جواد خراسانی، مهرنوش، مریم سعیدی، مهدی، مسعود، ایگناسیو و همهی دیگر دوستانی که کمک کردهاند
نارنجک : نان خامهای
اِشکاف : کمد
کُخ : سوسک، حشرهی نسبتا بزرگ، کِرم (مثال : کُخ نریز : کِرم نریز، اذیت نکن)
یاد داشتن : بلد بودن
سَرکُن : مدادتراش
میلان : کوچه
مغز ِ مدادفشاری : نوکِ مدادفشاری
سیخ ِ ماهی : تیغ ِ ماهی
پَلَخمون : یک وسیلهی Y شکل از چوب که یک کِش یا لاستیک به انتهایش وصل است و با آن میتوان سنگ پرتاب کرد. ( برای زدنِ گنجشک!)
چُمبه : اصطلاح کوچه بازاری برای فرد چاق
چُغُک : گنجشک ( البته این کلمه دیگر چندان بهکار نمیرود)
چلغوز : یک نوع آجیل شبیهِ بادام (فکر کنم بیشتر جاها به پشگل ِ مرغ میگویند چلغوز!)
کمزور یا پرزور کردنِ گاز : کم و زیاد کردن شعلهی گاز
و ِی کردن (برنج) : درشت شدن بعد از پختن (برنج)
کلپاسه : مارمولک
دِلَنگون : آویزان
جیر دادن : جِر زدن
پاچال : جایی که مغازهدار پشت آن با مشتری سروکار دارد، دخل ( این کلمه فکر کنم در خیلی
از شهرهای دیگر هم استفاده میشود)
توشله : تیله
اَلِفش : نوچ
شمال : باد ( قدیمی )
چُخت : سقف ( خیلی قدیمی )
کاغذباد : بادبادک، کایت
سرپایی : دمپایی
سر ِ نوشابه : در ِ نوشابه
یَره، یرهگِه : یارو، فلانی (عامیانه)
ناسوس : تلمبهیِ دوچرخه
کُلاج : کسی که چشمش چپ است
موساکوتقی : قُمری
آقمیرزا: شوهرخواهر
زلفی ِ در: شببند ِ در
وَرچُپّـِه: برعکس
مکُش مرگِ ما: اعیانی، شیک
ناخنجـِلـِّه: مشگون
قوجمه: انگور دانه شده
پیشینگ: ریختن ناخواسته مایعات روی لباس
حولی: حیاط
قِلِه، قِلِهگی: روستا، روستایی ( عامیانهیِ قلعه)
چـِغـَل: زبر، ضخیم
کـَغ: کال، نرسیده
ز ِنج : چسبناک
لُکِّه : چیز جمع و جور و مچاله شده، همچنین حالتِ شخصی که چمباتمه زده ( مثلا از سرما)
لتِّه :تکه پارچه،کهنه پارچه
لوخ: حصیر آفتابگیر پشت پنجره
خُردو : کوچک
شِرشِره : کاغذکشی
غُر، غُردَبه : یک چیزی که صدمه دیده و تو رفته
تارت و پارت : پخش و پلا
سوبالا، سوپایین (چراغ ماشین) : نوربالا، نورپایین
نوردِوون : نردبان
فاطمه چُسوک : خرچسونه
لاخ (مو) : تار
پاتروم : سرپیچ لامپ
سوسهلنگ : دمجنبانک
اندر (مادر اندر، برادر اندر، ... ) : مادر ناتنی، برادر ناتنی
لَخِه : کهنه پاره
کیس : کیک
جمعه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۳
رادیوی مهدی و احمد را هم گوش کنید. کار قشنگی است ولی خب من یک کم به رسانهای به اسم رادیو مشکوکم. نمیشود راحت در آن گشت و یا سریع ورقش زد. خوبیاش تنها این است که میتوانید در حین این که لباسهایتان را اتو میکنید به یک مصاحبه با جهانشاه جاوید هم گوش کنید!
میگویم حالا که ما ایرانیها با این عید باستانی ِ مثلا چند هزارسالهیمان اینقدر حال میکنیم و هِی آمدنش را به هم تبریک میگوییم بد نیست دستِکم سر ِ املای آن به انگلیسی هم به یک توافقی برسیم. این که بعضیها نوروز را Norouz و یک عدهی دیگر Norooz مینویسند باز خیلی مشکلی نیست. ولی قربانتان، دیگر انحرافِ فَک و حنجره ندارید که نوروز را Nowrooz یا Noruz مینویسید.
پنجشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۳
چهارشنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۳
هر وبلاگی میخوانم نویسندهاش فحش ِ زمین و زمان را کشیده به وضعیتِ چهارشنبهسوری و سادیسم ملت. فقط من ماندم پس این وسط عمهی من بود که ترقه میزد! حکایتِ حرفی است که یک بار مسعود بهنود زد. بهنود میگفت ما هر کسی را میبینیم بد و بیراه میگوید به آیتالله خمینی که آمد انقلاب کرد، ولی ما از آخر نفهمیدیم پس این چند میلیونی که رفته بودند فرودگاه استقبال، از کجا آمده بودند!
سخنگوي ستاد انتخاباتي دكتر معين گفت: ما يك دانشمند را به عنوان نامزد انتخابات رياست جمهوري برگزيدهايم و اين واقعيتي است كه جامعهي جهاني نيز به آن توجه كرده حتي نشريهي نيچر كه يك نشريهي آمريكايي است با اشاره به كانديداتوري دكتر معين در انتخابات رياست جمهوري، اظهار داشته كه ما يك دانشمند را براي انتخابات رياست جمهوري كانديدا كردهايم و اين افتخاري است براي ما كه فردي فرهيخته از سوي نخبگان و زبدگان علمي كشور كانديدا شود
میدانم دارم گیر الکی میدهم. ولی بد نیست یک نفر به این خانم کولایی بگوید که نیچر مجلهی آمریکایی نیست. انگلیسی است.مشابه آمریکایی ِ نیچر مجلهی ساینس است که باید برود بوق بزند. به طور کلی مجلههای انگلیسی -مثل اکونومیست- یک سر و گردن از مشابههای آمریکایی -مثل تایمز و نیوزویک- بالاتر است. اصلا هر چی یا هرکی کاردرست است انگلیسی است.
میدانم دارم گیر الکی میدهم. ولی بد نیست یک نفر به این خانم کولایی بگوید که نیچر مجلهی آمریکایی نیست. انگلیسی است.مشابه آمریکایی ِ نیچر مجلهی ساینس است که باید برود بوق بزند. به طور کلی مجلههای انگلیسی -مثل اکونومیست- یک سر و گردن از مشابههای آمریکایی -مثل تایمز و نیوزویک- بالاتر است. اصلا هر چی یا هرکی کاردرست است انگلیسی است.
دوشنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۳
Rafsanjani harks back to the good old days
این هم عکسی که در شمارهی جدید اکونومیست در کنار مقالهای دربارهی هاشمی چاپ شده است. به توضیحی که در پایین عکس نوشته شده توجه ویژه مبذول بفرمایید.
غلط نکنم مهدی هاشمی به اکونومیست هم یک چند میلیون دلاری پول داده. مقاله آخر ِ چاپلوسی هاشمی است.
اصل مقاله.
یکشنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۳
اول این که سردار ِ سازندگی امر فرمودند که روزنامهیِ نشاط رفع ِ توقیف شود تا بتواند به جمع ِ دهها روزنامهی دیگری که دربارهی فواید رییسجمهور شدن ایشان مطلب مینویسند بپیوندد. ولی از قرار معلوم محمود شمس اگر چه از هاشمی خیلی هم خوشش میآید ولی خب حاضر نیست ننگِ پاچهخوریِ هاشمی به سابقهاش افزوده شود و گفته که روزنامه را بعد از انتخابات منتشر میکند. اینطوری فکر کنم اکبرشاه امر ِ مجدد نمایند که نشاط را به دلیل انتشار نامنظم توقیف نمایند!
دوم این که ماشاالله از بس مشتاقان جبههی مشارکت فراوان است، این سایت روزنامهی اقبال bandwidth کم آورده است. آدم کلی از این همه اشتیاق به خواندن این روزنامهی وزین روحیه میگیرد. ملت محترم هم فعلا بروند از دکهی سر ِ کوچه روزنامه خریداری کنند و اگر هم در ایران نیستند میتوانند از اقوام و خویشان بخواهند که پای تلفن برایشان مطالب روزنامه را بخوانند. واقعا اگر طرفداران اصلاحات برای خواندن روزنامه این قدر هم حاضر نیستند هزینه کنند همان بهتر که احمدینژاد رییسجمهور شود و در سرتاسر ایران دوربرگردان بسازد.
سوم این که بعد از ماهها تلاش خستگیناپذیر بروبچههای ستاد دکتر معین وبسایت ایشان هفتهی پیش رسما افتتاح شد. واقعا دستِ این دوستان درد نکند از این همه زحمت. انشاالله یکی دو تا اشکال ریزه میزهای هم که هست، مثل کار نکردن لینکهای سمت چپ صفحه، تا یکی دو ماهِ دیگر رفع میشود. خلاصه اگر سختتان است خبرهای مربوط به دکتر معین را از سایتهای مختلف دنبال کنید در این سایت یک نفر زحمت کشیده همهی خبرها را شلپی ریخته تو ستون وسط!
چهارم این که یک موجود نازنین دیگر به اسم حاج ابراهیم اصغرزاده هم کاندیدای ریاستجمهوری شد. متاسفانه هیچکدام از احزاب و جریانات سیاسی موجود حتی حزبی که ایشان دبیرکل آن هم هست قدر ایشان را نمیدانند و ایشان هر دفعه مجبور میشوند به طور مستقل ادای تکلیف کنند. باز هم آفرین به روزنامهی قدرشناس شرق که عکس صفحهی اولش را اختصاص داد به ایشان. فکر کنم امشب اصغرزاده با این افتخاری که نصیبش شد خوابش نبرد!
دوم این که ماشاالله از بس مشتاقان جبههی مشارکت فراوان است، این سایت روزنامهی اقبال bandwidth کم آورده است. آدم کلی از این همه اشتیاق به خواندن این روزنامهی وزین روحیه میگیرد. ملت محترم هم فعلا بروند از دکهی سر ِ کوچه روزنامه خریداری کنند و اگر هم در ایران نیستند میتوانند از اقوام و خویشان بخواهند که پای تلفن برایشان مطالب روزنامه را بخوانند. واقعا اگر طرفداران اصلاحات برای خواندن روزنامه این قدر هم حاضر نیستند هزینه کنند همان بهتر که احمدینژاد رییسجمهور شود و در سرتاسر ایران دوربرگردان بسازد.
سوم این که بعد از ماهها تلاش خستگیناپذیر بروبچههای ستاد دکتر معین وبسایت ایشان هفتهی پیش رسما افتتاح شد. واقعا دستِ این دوستان درد نکند از این همه زحمت. انشاالله یکی دو تا اشکال ریزه میزهای هم که هست، مثل کار نکردن لینکهای سمت چپ صفحه، تا یکی دو ماهِ دیگر رفع میشود. خلاصه اگر سختتان است خبرهای مربوط به دکتر معین را از سایتهای مختلف دنبال کنید در این سایت یک نفر زحمت کشیده همهی خبرها را شلپی ریخته تو ستون وسط!
چهارم این که یک موجود نازنین دیگر به اسم حاج ابراهیم اصغرزاده هم کاندیدای ریاستجمهوری شد. متاسفانه هیچکدام از احزاب و جریانات سیاسی موجود حتی حزبی که ایشان دبیرکل آن هم هست قدر ایشان را نمیدانند و ایشان هر دفعه مجبور میشوند به طور مستقل ادای تکلیف کنند. باز هم آفرین به روزنامهی قدرشناس شرق که عکس صفحهی اولش را اختصاص داد به ایشان. فکر کنم امشب اصغرزاده با این افتخاری که نصیبش شد خوابش نبرد!
سهشنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۳
امروز روزنامهیِ گلوباندمیل ِ کانادا که حرفهایترین روزنامهیِ این کشور هم هست، ۱۶ صفحه ویژهنامهیِ روز ِ جهانی ِ زن رویِ کاغذ گلاسه چاپ کرده بود. از این ۱۶ صفحه ۸ صفحهاش آگهی بود. همهاش هم آگهی ِ ماتیک، کِر ِم، ادکلن و چند تا چیز دیگر در همین مایهها که من دقیقا نمیدانستم چه هستند. یک جورهایی محتوایِ ۸ صفحه آگهی از محتوایِ ۸ صفحه مقاله بیشتر بود.
یکشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۳
این که دکتر معین هنوز وبسایت ندارد از این بابت نگرانکننده نیست که مثلا مشارکتیها نتوانستهاند از رسانهای مانند اینترنت به درستی برای تبلیغات استفاده کنند. نگرانی به این خاطر است که آدم میبیند مشارکتیها یک وبسایت بخواهند برای دکتر معین درست کنند چند ماه طول میکشد. حالا وقتی حضرات ریییسجمهور شدند اگر کارهای دیگر مملکت هم قرار باشد همین قدر طول بکشد که دیگر خدا میداند! یا اصلا وبسایت را بیخیال همین روزنامهی اقبال را نگاه کنید. دیده بودیم که آپولو هوا کردن در چند فاز انجام شود ولی روزنامه درآوردن در چند فاز دیگر نوبر است. این که اول ۸ صفحه، دو هفته بعد ۱۲ صفحه لابد یک ماه بعد ۱۶ صفحه. سرعت، یک چیزی حدود یک صفحه در هفته! این همه روزنامهنگار که هستند، دیگر روزنامه در آوردن که این قَدَر ناز ندارد! بعد تازه آقا در میآید ستون مینویسد که «ما آخر امکاناتیم» و CD نداشتیم که فایل روزنامه را کپی کنیم ببریم چاپخانه برای چاپ. قربانت گردم، CD نداری دیگر رییسجمهور شدنت چه بود؟ تازه به قول این دوست عزیز اقبال مو نمیزند با روزنامههای قبلی مشارکتیها. دریغ از یک خرده نوآوری. خب هی روزنامه میزنید آنها هم که هی میبندند یک کار دیگر بکنید. یا همین مصاحبهی معین با توسعه را نگاه کنید. این خیلی بد است که باحالی ِ مصاحبه به سوالات آن باشد و نه به جوابها. جوابهایی که هیچ نکتهی خاصی ندارد. همان حرفهای خاتمی یک ۵ درصد چاشنی تندتر! تازه دم انتخابات هم هست و دیگر معذوریت هم کمتر است. این جوری که نمیشود رای آورد! آدم با خودش میگوید باز هم همان مهدی هاشمی که لااقل میتواند یک سری روزنامهنگار را بخرد و کاری از پیش ببرد!
شنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۳
این استفتائی که از آیتالله سیستانی شده فارغ از محتوایی که دارد از یک نظر برای من خیلی جالب است و آن اینکه از لحاظ معظمله آدمیزاد default مَرد تشریف دارند.
سؤال:آيا ارتباط تلفنى و ايميل به صورت پيوسته با يك خانم چه حكمى دارد ؟
جواب:حرام است .
سؤال:آيا ارتباط تلفنى و ايميل به صورت پيوسته با يك خانم چه حكمى دارد ؟
جواب:حرام است .
شنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۳
غفوریفرد رییس خانهی احزاب در نشست فصلی خانهی احزاب گزارشی داده از فعالیتهای این خانه. از جمله گفته که از ۳ تا کشور دعوتنامه دریافت کردهاند برای شورای مرکزی خانهی احزاب که بروند بازدید برای گفتوگو. این ۳ تا کشور حالا اسمشان چیست؟ اولی کوبا بعدی کرهی شمالی و سومی هم سوریه.
بنده یک آشنایی دارم که یک مرتبه رفته بود کوبا. برگشت بهش گفتم: «از مردم کوبا چه خبر؟» گفت: «مردهای کوبایی دزدی میکنند زنان هم که خب معلوم است چه کار.» حالا من ماندم این شورای مرکزی خانهی احزاب میخواهد برود کوبا چه کار؟ کرهی شمالیها هم که از گرسنگی دارند میمیرند. سوریها هم که به دو زار پول زوار ایرانی زندهاند.
بنده یک آشنایی دارم که یک مرتبه رفته بود کوبا. برگشت بهش گفتم: «از مردم کوبا چه خبر؟» گفت: «مردهای کوبایی دزدی میکنند زنان هم که خب معلوم است چه کار.» حالا من ماندم این شورای مرکزی خانهی احزاب میخواهد برود کوبا چه کار؟ کرهی شمالیها هم که از گرسنگی دارند میمیرند. سوریها هم که به دو زار پول زوار ایرانی زندهاند.
جمعه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۳
اگر اهل اقتصاد و تکنولوژی هستید این مقالهی اکونومیست (نسخهی اصلی، نسخهی دزدی) در مورد نوکیا را حتما بخوانید. نوکیا پارسال با فروش همین گوشیهای موبایل دو برابر بودجهی سالانهی ایران درآمد داشته است. در مقاله نوشته که یکی از علل موفقیت نوکیا این بوده که فهمیده گوشی موبایل مُد fashion است و بنابراین روی طراحیاش خیلی سرمایهگذاری کرده است. اتفاقا فروش نوکیا پارسال کم میشود به دلیل این که سلیقهی مردم به سمت گوشیهایی رفته که صفحهی شمارههایش تا میشود clamshel handsets و نوکیا در این زمینه از موتورلا و اریکسون عقب است.
داشتم فکر میکردم مشارکتیها هم ممکن است بازار ریاستجمهوری را به همین دلایل ببازند. مردم نه فقط دنبال گوشی موبایل خوشگل هستند که بدشان نمیآید رییسجمهورشان هم یک آدم خوشتیپ و خوشحرف باشد. این گزارش همشهریم را دربارهی سخنرانی دکتر معین در مشهد خواندم یک کم نگران شدم!
داشتم فکر میکردم مشارکتیها هم ممکن است بازار ریاستجمهوری را به همین دلایل ببازند. مردم نه فقط دنبال گوشی موبایل خوشگل هستند که بدشان نمیآید رییسجمهورشان هم یک آدم خوشتیپ و خوشحرف باشد. این گزارش همشهریم را دربارهی سخنرانی دکتر معین در مشهد خواندم یک کم نگران شدم!
پنجشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۳
یک کاری که خاتمی خیلی به خوبی انجام داده است، لوث کردن (شاید هم به لجن کشیدن!) یک سری کلمات و اصطلاحات مانند «جامعهی مدنی» و «احترام به آزادی مخالف» و از این حرفها بوده است. یعنی در آن اوایل اتفاقا خاتمی به خوبی از آنها استفاده کرد و توانست فکر کردن به این چیزها را به میان تودهی مردم بیاورد. ولی وقتی دیگر استفاده از این کلمهها از اندازهی مجاز بیشتر شد و از طرفی عملا هم خیلی اتفاق خاصی نیفتاد، مردم هم از این اصطلاحات زده شدند. نتیجهاش هم این شد که اگر خاتمی امروز برود جایی و دوباره از این سخنرانیها بکند همه میگویند: «برو بابا، حال داری!»
این را گفتم که بگویم معین باید خیلی حواسش باشد که در صحبتهایش از کلماتِ خاتمی استفاده نکند. خوب یا بد، این واژگان سوخته و فقط رای کم میکند. مردم اتفاقا دیگر حاضر نیستند به یک خاتمی ِ دیگر رای بدهند. معین برای همین باید اختلافاتش را با خاتمی برجسته کند و اگر چه کار سختی است ولی از خاتمی تا میتواند انتقاد کند. به جای زدن حرفهای کلی که به نظرم مال همان سالهای ۷۶ تا ۷۸ بود، این بار خیلی مشخص یک سری از کارهایی که میخواهد بکند را بگوید. مثلا معین به جای تاکید بر اهمیت آموزش باید بگوید کتابهای درسی را عوض میکند. به جای شعار دادن دربارهی حقوق زنان مثلا بگوید قوانین خانواده را عوض میکند. حالا هر طوری که گفتنش بیخطرتر است.
این را گفتم که بگویم معین باید خیلی حواسش باشد که در صحبتهایش از کلماتِ خاتمی استفاده نکند. خوب یا بد، این واژگان سوخته و فقط رای کم میکند. مردم اتفاقا دیگر حاضر نیستند به یک خاتمی ِ دیگر رای بدهند. معین برای همین باید اختلافاتش را با خاتمی برجسته کند و اگر چه کار سختی است ولی از خاتمی تا میتواند انتقاد کند. به جای زدن حرفهای کلی که به نظرم مال همان سالهای ۷۶ تا ۷۸ بود، این بار خیلی مشخص یک سری از کارهایی که میخواهد بکند را بگوید. مثلا معین به جای تاکید بر اهمیت آموزش باید بگوید کتابهای درسی را عوض میکند. به جای شعار دادن دربارهی حقوق زنان مثلا بگوید قوانین خانواده را عوض میکند. حالا هر طوری که گفتنش بیخطرتر است.
سهشنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۳
این خاطرات علی لاریجانی که هر روز در روزنامهی ِ جامِ جم چاپ میشود، به حساب قرار است راهی باشد برای تبلیغ ِ ایشان برای انتخابات ریاست جمهوری. ولی من فکر میکنم اگر مردم واقعا این خاطرات را بخوانند اتفاقا نتیجهی وارونه بدهد و رایهای لاریجانی کم شود. آدم وقتی این خاطرات را میخواند مو به تنش راست میشود که یک چنین آدم ِ کوتهبینی قرار است پسفردا همه کارهی این مملکت بشود!
ولی جز نظرات عقبماندهی این کاندیدای محترم، آن چیزی که برای من خیلی جالبتر است کل ِ روایت آن روزگار و شیوهیِ بدویِ رتق و فتق امور در آن دوره است. در یکی از یادداشتها لاریجانی نوشته بود که دکتر مرندی وزیر وقت بهداشت بهش تلفن میکند و میگوید که آنها میخواهند شیر مادر را تبلیغ کنند و انتظار دارند تلویزیون کمکشان کند. لاریجانی هم زنگ میزند به معاونش که مثلا مرندی گفته شیر مادر و شما لطفا برنامه در این باره بسازید.
خداوکیلی مملکت نوبر است. برای تبلیغ شیر مادر وزیر زنگ میزند به رییس صدا و سیما. خب بقیهی امور مملکت هم همینطوری باشد انتظار دیگری نباید داشت.
ولی جز نظرات عقبماندهی این کاندیدای محترم، آن چیزی که برای من خیلی جالبتر است کل ِ روایت آن روزگار و شیوهیِ بدویِ رتق و فتق امور در آن دوره است. در یکی از یادداشتها لاریجانی نوشته بود که دکتر مرندی وزیر وقت بهداشت بهش تلفن میکند و میگوید که آنها میخواهند شیر مادر را تبلیغ کنند و انتظار دارند تلویزیون کمکشان کند. لاریجانی هم زنگ میزند به معاونش که مثلا مرندی گفته شیر مادر و شما لطفا برنامه در این باره بسازید.
خداوکیلی مملکت نوبر است. برای تبلیغ شیر مادر وزیر زنگ میزند به رییس صدا و سیما. خب بقیهی امور مملکت هم همینطوری باشد انتظار دیگری نباید داشت.
یکشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۳
جمعه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۳
اشتراک در:
پستها (Atom)